درد در خدمت یک هدف مهم یعنی هشدار به شما برای آسیب دیدگی عضوی از بدن مانند رگ به رگ شدن مچ پا و یا سوختگی دست است. درد مزمن، اغلب پیچیده تر از این است. اگرچه مردم فکر می کنند که درد احساسی کاملا فیزیکی است ولی درد دارای عواملی بیولوژیکی، روانشناختی و هیجانی است. علاوه بر این، درد مزمن می تواند سبب احساساتی همچون خشم، ناامیدی، غم و اندوه و اضطراب شود. بنابراین برای درمان موثر درد باید جنبه های فیزیکی، هیجانی و روانشناختی را نیز لحاظ کرد (انجمن روانشناسی آمریکا،2012). درمان های پزشکی، از جمله دارو، عمل جراحی، توانبخشی و ورزش درمانی ممکن است برای درد مزمن مفید باشد. اما درمان های روانشناختی نیز بخشی مهم از مدیریت درد است. درد و مدیریت افکار، هیجانات و رفتاری که همراه با ناراحتی است می تواند به شما در کنار آمدن موثر با درد کمک کند و در واقع درد شما را کاهش دهد(فیلدز و همکاران، 1991؛ به نقل از هنسن، 2005). مدیریت درد شاخه ای پزشکی با به کارگیری رویکردی چندرشته ای برای کاهش درد و رنج و بهبود کیفیت زندگی افراد مبتلا به درد است (واجوکی، 2013). تیم مدیریت درد شامل پزشک، روانشناس، فیزیوتراپ، کاردرمانگر است (انجمن درد انگلستان، 2010). مدیریت موثر بلند مدت نیاز به تلاش هماهنگ این گروه دارد. در تحقیقات مشخص شده است که 80-85 % بیماران مبتلا به درد هیچ آسیب علی ندارند و در عوض دارای مشکلات روانشناختی و هیجانی اند ( ویگنا، 2011). عوامل روانشناختی نقش مهمی در تشدید درد مزمن دارد ( براون، سی مور، دردی، جونز، 2008). در مدیریت درد تنطیم هیجان نقش مهمی ایفا می کند (پاکوت، کرگوت و دوب،2005؛ کانلی، کف، افلک، اندرسون، واتر و لاملی، 2007). مهارت های عمومی تنظیم هیجان ( به عنوان مثال مهارت هایی که می تواند برای تنظیم موفقیت آمیز طیف وسیعی از هیجانات به کار گرفته شود) به چند دلیل حائز اهمیت هستند: اول: هیجانات منفی که لزوما در شاخص های تشخیصی اختلالی خاص به آن اشاره نشده، عموما نشانه ی رفتاری مرتبط با اختلال هستند (مانند نشانه های خشم در شراب خواری؛ نشانه های غم و اندوه در سوء مصرف مواد). دوم: هیجانات منفی لزوما در معیارهای تشخیصی ذکر نشده اغلب در استفاده از راهبردهای مقابله ای موثر و اجرای راهبردهای یادگرفته شده در طول درمان تداخل ایجاد می کند ( به عنوان مثال اضطراب در استفاده از راهبردهای فعال حل مسئله در بیماران افسرده ممانعت ایجاد می کند؛ خلق افسرده و احساس ناامیدی مانع از درگیر شدن بیماران مضطرب در موقعیت های هراس انگیز می شود) در آخر اینکه مشکل بسیاری از افرادی که به بیش از یک اختلال دچار هستند ( برکینگ و همکاران، 2008؛ به نقل از کروگر و مارکون،2006) را می توان تا حدودی با نقص در مهارت های تنظیم هیجان توضیح داد (به عنوان مثال عدم توانایی در پذیرش احساسات خود منجر به پاسخ های مختلفی از جمله اجتناب یا نشخوار فکری می شود که در نهایت باعث اختلالات گوناگونی از جمله اضطراب و افسردگی می شود). فاکتورهای شناختی نیز قویا با ناتوانی در ارتباط است. طیف وسیعی از مفاهیم شناختی در ایجاد و پایداری درد نقش اساسی ایفا می کنند (کف و همکاران، 2004؛ به نقل از روجی و همکاران، 2009، ترک و همکاران، 2002). مفاهیم شناختی شامل خودکارامدی (بندورا،1997؛ به نقل از روجی و همکاران، 2009)، سبک های مقابله ای شناختی (لازاروس، 1984؛ به نقل روجی و همکاران، 2009)، شرایط اجتناب – ترس (لتهام، 1983؛ لیین و همکاران،1955؛ به نقل از روجی و همکاران 2009)، باورهای مرتبط با بیماری (لونتال و همکاران، 1980؛ به نقل از روجی و همکاران، 2009) می باشد. در مطالعات مختلف، ارتباط مناسبی بین باورهای مرتبط با درد و عملکرد دیده شده است برای مثال مدت درد (ویلیامز و ترون،1989؛ به نقل از دیسویک، 2004) و ثبات درد (هردا و همکاران، 1994، ویلیامز و همکاران، 1994؛ به نقل از دیسویک، 2004) ارتباط موثری با شدت درد دارند. باورهای مرتبط با درد در ثبات (هردا و همکاران،1994؛ به نقل از دیسویک، 2004؛ استراد، تورن، جنسن و بوتبی، 2000) و پایداری درد (تورنر، جنسن و رومانو، 2000، ویلیامز و همکاران، 1994؛ به نقل از دیسویک، 2004) ارتباط قوی با علت شناسی روانشناختی اختلالات دارد. این باورها راجع به ماهیت درد با نتایج درمانی ضعیف و استرس روانی همراه است (هردا و همکاران، 1994، ویلیامز و همکاران، 1994؛ به نقل از دیسویک، 2004)کسانی که در درمان باورها را نادیده می گیرند درمان موثر را تضعیف می کنند (ویلیامز و همکاران، 1994؛ به نقل از دیسویک،2004). به نظر می رسد در زمینه ی باورهای مرتبط با درد، فاجعه سازی از درد و کنترل درونی فاکتورهای مهمی باشند ( اسمیت و همکاران، 2006). با انجام این پژوهش به بررسی رابطه ی بین تنظیم هیجان و باورهای فراشناختی با مدیریت درد می پردازیم که می تواند گامی مثبت در جهت تعیین ارتباط متغیرهای هیجانی و شناختی با مدیریت درد باشد.
1-2-بیان مساله:
درد تجربه ی رایج هر انسانی از تولد تا مرگ است (بوری، ولان و مازور، 2013 ). طیف وسیعی از بیماری ها شامل درد به عنوان یک نشانه ی
بارز است و همچنین درد رایج ترین علت برای مراجعه به مراکز درمانی است (بوری و همکاران، 2013؛ به نقل از کرنز و همکاران، 2003، کلوا و همکاران، 2005، ترک و همکاران، 2001، برنال، 2004 ). درد مزمن دردی است که بیش از 6 ماه طول بکشد، دارای عللی غیر خطرناک هستند و به روش های درمانی موجود پاسخ نمی دهند و ممکن است در طول زندگی بیمار پایدار باقی بماند (دانجیک، 1999؛ به نقل از دیسویک،2004). افراد در درد مزمن طیف وسیعی از سازگاری را نشان می دهند که از دخالت کم در زندگی روزمره تا ناتوانی کلی متغیر است ( پارک و سونتی، 2010). درد می آید و می رود و یا ممکن است پایدار باشد همچنین ممکن است خفیف یا شدید باشد. درد در افراد مختلف منحصر به فرد است و می تواند در طول زمان تغییر کند (کارتر، 2013). هنگامی که درد به طور موثر درمان یا رها نشود، ممکن است اثرات مضری بر روی تمام جنبه های کیفیت زندگی داشته باشد. بیماران مبتلا به درد مزمن در تمام جنبه های کیفیت زندگی پایین تر از افراد عادی هستند (دیسویک و همکاران، 2004). درد می تواند بر روی جنبه های مختلف زندگی اثر منفی داشته باشد که برخی از این اثرات منفی عبارتست از: محدودیت توانایی در عملکرد (خواب، کار، ورزش و انجام کارهای روزمره)، کاهش یا افزایش اشتها، کاهش صمیمیت با شریک زندگی، آهسته کردن فرایند بهبود پس از بیماری یا عمل جراحی، اختلال در توانایی بدن در مقابله با عفونت، دگرگونی خلق (کارتر، 2013)، ایجاد استرس، تداخل با ظرفیت عملکردی و اختلال در اجرای نقش های خانوادگی، اجتماعی و شغلی (ترک، 1996؛ به نقل از دیسویک، 2004). درد شامل مدارهای پیچیده ی حسی، هیجانی، شناختی، فرهنگی و غیره است ( سیمون، المن، برسوک، 2014، زنگی، گارات، هاگن، استنتون، 2009، دیسویک، 2004). به همین دلیل در زمینه ی مدیریت درد نیازمند رویکردی یکپارچه در زمینه های دارویی، روانی هستیم ( انجلر، بارانووسکی، اولیویرا، النیل، هوگس، مسلینک، افون و ویلیامز، 2013، هنسن، 2005). انواع مختلفی از درد وجود دارد که شامل درد حاد و مزمن است که شایع ترین دردها سردرد و کمردرد می باشند (بوری و همکاران، 2013). سردرد ها انواع مختلفی دارند که برخی از آن ها مزمن می باشد. منظور از سردرد مزمن، دردی است که بیش از 3 ماه و حداقل 15 روز در ماه طول کشده باشد (کرومبی و همکاران به نقل از مسگریان و همکاران، 1391). علت بسیاری از این سردرد ها نا مشخص است و علت اصلی سردرد مزمن قابل شناسایی نمی باشد (مایو، 2012). اما عوامل مختلفی در سردرد مزمن نقش موثری ایفا می کنند که شامل عوامل هیجانی، فیزیکی، عوامل بیرونی و غیره می باشد (کنی، 2011). مدیریت درد یک رویکرد چند رشته ایست که در سال های اخیر بسیار به آن توجه شده است ( لوریگ و همکاران، 1999، بیکر و همکاران، 2000، کوران و همکاران، 2001، دیسویک و همکاران؛ 2004 ؛ به نقل از یتسه و همکاران، 2011). این رویکرد شامل پرداختن به قسمت های مختلف درد است و به عنوان یک مدل یکپارچه با هدف تشویق مشارکت فعال و افزایش ظرفیت مقابله برای کنترل درد می باشد (یتسه و همکاران، 2011). لازم به ذکر است که به دلیل وجود مضرات درمان دارویی، نیازمند کاهش درد افراد از طریق راهبردهای مقابله ای مناسب و تنظیم هیجان و پذیرش درد هستیم ( کمپبل، اندرو، سیپیو، فلورس، فلیوو و کف، 2009). تحقیقات به رابطه ی درد و هیجان اشاره کرده اند(پاکوت، کرگوت، دوب،2005، کانلی، کف، افلک، لاملی، اندرسون، واترز، 2007، زنگی، کارات، هاگان، استنسون، منکل، فینست، 2009، بورن، موریک، 2011، میدن دروپ، لاملی، جاکوب، دورمن، بیجما، گینن، 2008). نوسانات روزانه در متغیر های مرتبط با هیجان مانند خشم، غم و استرس ارتباط مثبت با نوسانات درد در همان روز در میان بیماران مبتلا به درد مزمن داشته است (افلک و همکاران، 1994؛ به نقل از نیلر و همکاران 2005، گرین وود و همکاران، 2003). علاوه بر این، سایر عوامل هیجانی نیز نقش مهمی در درد دارند که شامل عواطف منفی، استرس، اضطراب و مقابله ی ضعیف ( زنگی و همکاران، 2009) و باورها و رفتارهای اجتنابی هستند( پین کاس و مک کراکر، 2013). در مدیریت درد تنطیم هیجان نقش مهمی ایفا می کند (پاکوت، کرگوت و دوب،2005، کانلی، کف، افلک، لاملی، اندرسون و واتر، 2007). تنظیم هیجان به عنوان فرایندهای بیرونی و درونی مسئول نظارت و ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی به ویژه در خصوصیات زمانی و فشرده برای به هدف رساندن فرد تعریف شده است (برکینگ و همکاران، 2008). بر اساس این تعریف تنظیم هیجان شامل 9 مولفه می باشد که عبارتست از: (1) توانایی پردازش آگاهانه ی هیجانات (برای مثال لیستک و اید، 2003)، (2) شناسایی هیجانات (برای مثال باگبی و همکاران، 1994، فلدمن و همکاران، 2001)، (3) تفسیر درست هیجانات مرتبط با حس های بدنی (داماسیو، 1994، مارشسی و همکاران، 2005)، (4) فهم برانگیختن هیجانات ( گرو و کندال،2002)، (5) حمایت از خود در شرایط آشفتگی هیجانی (گیلبرت و همکاران، 2002)، (6) تغییر فعالانه ی هیجانات منفی به منظور احساس بهتر داشتن ( کاتانزارو و گرینوود، 1994؛ سالوی و همکاران،1995)، (7) پذیرش هیجانات ( گرینبرگ، 2002، هایس و همکاران، 1999، لیهی، 2002)، (8) انعطاف پذیر بودن و تحمل هیجانات منفی ( زین، 2003، کوباسا و همکاران،1982)، (9) مقابله با موقعیت های هیجانی استرس زا برای دست یابی به اهداف مهم ( هایس و همکاران،1996، مارگراف و برکینگ، 2005). همانطور که اشاره شد، در درد عوامل گوناگونی همچون فاکتورهای هیجانی و شناختی سهیم هستند. از میان عوامل مختلفی که با درد مرتبط است، به نظر می رسد که با توجه به ماهیت ادراکی درد، عوامل شناختی یکی از برجسته ترین فاکتورها در درد باشد. متغیرهای شناختی مختلفی می تواند نقش میانجی در تجربه ی درد داشته باشد که مهم ترین این عوامل عبارتند از: باورهای مرتبط با درد، ادراک کنترل درد، انتظارات مرتبط با درد، خطاهای شناختی، حافظه و غیره (مورنو و همکاران، 1999). درد با انتظارات و باورها همراه است (اطلس و واگر، 2012). باورهای مرتبط با درد می تواند نقش موثری در راه های مقابله با درد، پایبندی به برنامه های درمان و پاسخ های بیمار به برنامه های مداخله داشته باشد (اسکوارتز و کول، 1985، ریلی و کول، 1988، ویلیامز و تورن، 1989؛ به نقل از مورنو و همکاران، 1999). ویلیامز و تورن (1989) سه بعد از باورهای افراد با درد مزمن را شناسایی کردند. اول بعد زمانی است یعنی درد در زندگی فرد وجود دارد و ممکن است ادامه دار باشد؛ دوم اینکه درد پدیده ای مرموز و کمتر درک شده می باشد؛ و سوم حس مقصر دانستن خود است که بدین معناست که خود فرد باعث ایجاد این درد شده است (مورنو و همکاران، 1999). باورها راجع به درد، اهمیت آن، مفهوم سازی در مورد علل آن، ارزیابی توانایی های هر فرد برای مدیریت درد و خطاهایی در پردازش اطلاعات (سبک های غلط تفکر)، همه ی این موارد می تواند در تجربه ی درد فرد اثرگذار باشد. در کل می توان گفت که باورها از مولفه های فراشناختی تشکیل می شود که کنش وری تفکر و سبک مقابله را هدایت می کند و نیز از آن تاثیر می پذیرد (سالاری فر و پوراعتماد، 1390). فراشناخت ها بر پردازش هیجانی، از طریق تاثیر دانش و راهبردهای فراشناختی بر روی تغییر باورها اثر می گذارد ( ولز و همکاران، 2000؛ کروکران و همکاران، 2008 به نقل از سالاری فر و پوراعتماد، 1390). همچنین از لحاظ عصب شناختی مشخص شده است که مداری که تنظیم هیجان را در مغز کنترل می کند، همان مداری است که فراشناخت را نیز کنترل می کند. فراشناخت در کودکان و بزرگسالان همانند یک مدیر اجرایی عمل می کند که وظیفه اش تجزیه و تحلیل اطلاعات جدید، قضاوت در مورد فاصله فرد تا هدف، تخصیص توجه، انتخاب استراتژی، تلاش برای ارائه راه حل، نظارت بر موفقیت یا شکست در عملکرد فعلی و تصمیم گیری برای تغییر استراتژی های مختلف می باشد (فلاور و میلر، 1990 به نقل؛ از فرناندز و همکاران، 2000). مدل فراشناختی دو نوع باور فراشناختی را معرفی می کند، باور فراشناختی مثبت باورهایی هستند که به فواید و سودمندی های درگیر شدن در فعالیت های شناختی خاص مانند نگرانی، نشخوار فکری، پایش تهدید و … مربوط می شوند؛ باورهای فراشناختی منفی باورهایی هستند که به کنترل ناپذیری معنی اهمیت و خطرناک بودن افکار و تجربه های شناختی مربوط می شوند (پورنامداریان، بیرشک، اصغرنژاد، 1390). در رابطه با نقش باورهای فراشناختی در مدیریت درد هیچ گونه تحقیقی انجام نگرفته است.
سوال مطرح شده در این پژوهش عبارتست از اینکه سهم هر کدام از متغیرهای راهبردهای تنظیم هیجان ، باورهای فراشناختی (جداگانه و در ارتباط با هم) در مدیریت درد چه اندازه است؟ به بیان دیگر مسیر ترسیم شده برای ارتباط متغیرهای تنظیم هیجان (شامل مقصر دانستن خود، مقصر دانستن دیگران، پذیرش، توجه مجدد به برنامه ریزی، توجه مثبت مجدد، تمرکز بر تفکر، باز ارزیابی مثبت، در جای حقیقی خود قرار دادن، مصیبت بار تلقی کردن) و باور فراشناختی (شامل باورهای مثبت درباره نگرانی، باورهای کنترل ناپذیری و خطر، باورهایی درباره ی کفایت شناختی، باورهای فراشناختی عمومی منفی در ارتباط با نیاز به کنترل، باورهای فراشناختی در ارتباط با خودآگاهی شناختی) با کاهش درد در افراد دچار سردرد مزمن چگونه است؟
1-3-ضرورت انجام تحقیق
طیف وسیعی از بیماری ها شامل درد به عنوان یک نشانه ی بارز است و همچنین درد رایج ترین علت برای مراجعه به مراکز درمانی است (بوری و همکاران ، 2013به نقل از کرنز و همکاران، 2003، کلوا و همکاران، 2005، ترک و همکاران، 2001، برنال، 2004 ).همانطور که اشاره شد درد از چندین فاکتور شناختی، هیجانی، فردی، فرهنگی و غیره تشکیل شده است (سیمون، المن، برسوک، 2014، زنگی، گارات، هاگن، استنتون، 2009، دیسویک، 2004).بنابراین برای درمان موثر باید همه ی این عوامل را لحاظ کنیم ( انجلر، بارانووسکی، اولیویرا، النیل، هوگس، مسلینک، افون و ویلیامز، 2013، هنسن، 2005). باید روش هایی غیردارویی برای کاهش درد افراد مطرح شود تا افراد مبتلا به درد مزمن از داروهای مسکن کمتر استفاده کنند و از مضرات این داروها در امان باشند (هنسن، 2005، بوری، ولان و مازور، 2013، تاسو و هورنستین، 2004). نتایج این پژوهش شامل این دستاورد است که کدام یک از راهبردهای تنظیم هیجان و باورهای فراشناختی می تواند در کاهش درد افراد مبتلا به درد مزمن موثر باشد. تا کنون تحقیقات اندکی به ارتباط نقش تنظیم هیجان و یا باورهای فراشناختی پرداخته اند، پس این پژوهش می تواند مسیر تازه ای را در باب پژوهش های مرتبط با درد روشن کند. این پژوهش علاوه بر افزایش سطح اطلاعات در این حوزه، می تواند از لحاظ کاربردی نیز مفید باشد و زمینه ی تحقیقات آتی مرتبط با این موضوع را نیز فراهم کند. از آنجایی که افراد مبتلا به درد مزمن در حال افزایش است و مصرف داروهای مسکن در ایران به طرز قابل توجهی افزایش یافته است، ضرورت انجام این تحقیق احساس می شود. با انجام پژوهش هایی از این دست می توانیم از پیامدهای منفی درد مزمن و مصرف بیش از حد داروهای مسکن بکاهیم. تنظیم هیجان امروزه از جمله بحث های مطرح در ایجاد و درمان اختلالات است و تحقیقات فراوانی تاثیر این عامل را در شکل گیری و درمان اختلالات روانی ثابت کرده اند پس یکی از اهداف پژوهش حاضر این است که آیا تنظیم هیجان در درد نیز همانند سایر اختلالات دارای نقشی اساسی است؟ علاوه بر این فاکتورهای شناختی نیز در مدیریت درد نقش بسزایی دارند. از آنجا که باورها مبنای بسیاری از هیجانات و اعمال ما هستند.
1-4-اهدف:
هدف این پژوهش بررسی افراد دچار سردرد مزمن در استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان و باورهای فراشناختی و تعیین سهم هر کدام از این متغیرها (جداگانه و در ارتباط با هم) در کاهش درد این افراد می باشد.
1-5-فرضیه ها (سوال های تحقیق)
فرضیه های پژوهش عبارتند از:
– استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان مثبت (توجه مجدد به برنامه ریزی، توجه مثبت مجدد، تمرکز بر تفکر، باز ارزیابی مثبت و پذیرش) رابطه ی مثبت با مدیریت درد و استفاده از راهبردهای تنظیم هیجان منفی (مقصر دانستن خود، مقصر دانستن دیگران، نشخوار فکری و فاجعه آمیز پنداری ) رابطه ی منفی با مدیریت درد دارد.
– باورهای فراشناختی منفی (شامل کنترل ناپذیری و خطر، باورهای فراشناختی عمومی منفی در ارتباط با نیاز به کنترل) رابطه ی منفی با مدیریت درد دارند و باورهای فراشناختی مثبت (شامل باور مثبت درباره نگرانی، کفایت شناختی و خودآگاهی شناختی) رابطه ی مثبت با مدیریت درد دارند.
1-6-سوالات پژوهش:
– سهم هر کدام از متغیرهای (و مؤلفههایشان) راهبردهای تنظیم هیجان، باور فراشناختی در مدیریت درد در افراد دچار سردرد مزمن چه اندازه است؟