آموزشوپرورش هم مسئله است و هم آماده شدن برای حل مسئله. به دیگر سخن، زندگی مسئله است؛ و آموزشوپرورش استعدادهای یادگیرندگان برای یافتن راهحلهایی برای حل اثربخش مسائل گوناگون زندگی است. اگر آموزشوپرورش در رویکردهایش، نظام برنامهریزی درسی در تدوین برنامههای درسی و معلمان در حوزه علمی خود نگاهی به پرورش یادگیرندگان برای حل مسائل نداشته باشند، فعالیت یاددهی–یادگیری بیثمر خواهد بود.
رویکرد یادگیری مبتنی بر مسئله یا حل مسئله برگرفته از ایدهها و رهنمودهای سرگردان حوزهی آموزشوپرورش است. ازجمله کسانی که به رویکرد یادگیری مبتنی بر مسئله توجه نشان دادهاند میتوان به جان دیویی، هوارد باروز و جورج پولیا اشاره کرد. رویکردی که به یادگیری مبتنی بر مسئله در فصل حاضر عرضهشده است، رویکردی مبتنی بر ایدههای هر سه متخصص آموزشوپرورش اشارهشده در بالاست. (آقازاده،1393: 151)
1-2- بیان مسئله
مسائل زندگی واقعی بیشتر چندوجهیاند و بهروشنی تعریف نمیشوند. چه گونه به درگیری بین دو نفر خاتمه بدهیم، یا چه گونه خانهی جدیدی بخریم و یا در مورد حرفهی آینده خود تصمیم بگیریم. چنین مسئلهای بهندرت فقط یکراه حل یا راهحل نهایی دارند. آنها مسائلی هستند که موضوع پژوهش آزاد قرار میگیرند، تحقیقاتی که در آنها روشی که تضمینکنندهی رسیدن به جواب صحیح باشد وجود ندارد، فقط تعدادی پاسخ محتمل وجود دارند که از بین آنها مناسبترین پاسخ را بهجای پاسخ قطعی انتخاب میکنیم. راهحل بهدستآمده نه درست است و نه غلط، بلکه در یک موقعیت خاص، بهترین روش بوده است؛ اما همیشه یکراه حل پایان فرایند نیست. هر راهحل یک مسئله باعث به وجود آمدن زمینی حاصل خیز برای مسائل دیگر است. زندگی یک فرایند مسئله گشایی است و هیچ پایانی برای مسئلههایی که ابعاد زمان و مکان در آنها مهم است وجود ندارد. مسائل زندگی واقعی یا مسئلههایی که به شکل واقعگرایانه و در موقعیتهای زندگی الگوبرداری شدهاند باز – پاسخ هستند. آنها مسئلههای کاملی نیستند و تنها کارکردشان این است که افراد را به هدفهای عملی میرسانند. این مسائل مانند مسئلههایی که در مدرسه به کودک ارائه میشود نیستند.
بیشتر فعالیتهای ناظر به حل مسئله در سطحی ناخودآگاه جریان دارد. حل مسئله چیزی نیست که ما گاهی در موقعیتهای خاص آن را انجام میدهیم، بلکه ما همواره در حال انجام این کار هستیم. تنها دلیل اینکه ما تمایل داریم حل مسئله را بهعنوان امر خاص در نظر بگیریم این است که معمولاً به این نکته که چرا، چه گونه و به چه طریقی کاری را انجام میدهیم، توجه نداریم. ما فعالیتهای خود را مورد آزمایش یا تجزیهوتحلیل قرار نمیدهیم. بلکه راه برویم، فکر کنیم و مسائل زندگی خود را حل کنیم. ما این مهارتها را بهطور تصادفی و بدون هیچ مطالعهی قبلی پیدا میکنیم. ما بدون اینکه توجه داشته باشیم که در حال فراگیری هستیم، یاد میگیریم. عادتهای کاملاً خاصی را فرامیگیریم که کموبیش برای حل صدها مسئلهی خاص مفید واقع میشوند. این عادتها، در مقایسه با آنچه ما میتوانیم بامطالعه و توجه انجام دهیم، ضعف و ناکارآمد هستند. فراگیری مجموعهای از اصول کلی که از یک مسئله به مسئله دیگر قابلانتقالاند، میتواند به ما و فرزندانمان در حل مسئله کمک کند ( فیشر، 1385: 174 تا 180)
بیر( 1985) تفکر انتقادی را تشخیص درستی، دقت یا ارزشیابی دانش مستدل و حقیقی می داند. نیدلر ( 1985) حل مسئله یا استخراج نتایج و قضاوت دربارهی اطلاعات مربوط به مسئله را از مراحل اساسی مهارتهای تفکر تلقی میکند. با توجه به تعاریف مذکور، می توان گفت راهبرد حلمسئله از الگوهای برتر تدریس تفکر در طراحی و تدریس برنامههای درسی است که به جای انباشت اطلاعات در ذهن
موجب کنش متقابل فرد با محیطمیشود و از این طریق تجارب علمی جدید قدرت قضاوت علمی و بازسازی اندیشه ی او را پرورش می دهد و قوّت میبخشد. (شعبانی ، 1393: 124)
یادگیری دانشآموزان از مباحث مدرسهای، موضوعی است که توجه بسیاری از محققان تربیتی را به خود جلب کرده است. در این راه محققان تعلیم و تربیت در تلاش هستند تا عوامل مؤثر و دخیل در یادگیری دانشآموزان را بشناسند. یکی از عوامل مؤثر در یادگیری دانشآموزان، شیوه تدریس و رفتار معلمان در کلاس درس و ارتباط آنها با دانشآموزان میباشد. کار آیی تدریس و کیفیت تدریس معلمان موضوعی است که از سالها پیش، بهویژه از دهههای 50 و 60 توجه بسیاری از محققان تربیتی را به خود جلب کرده است. (رحیمی نژاد،1389: 1)
هدفهای حیطه شناختی بر یادآوری یا بازسازی آنچه ضروری است، تأکید میکند، مثلاً در حل یک مسئله فکری، فرد باید نخست مسئله اصلی را تشخیص دهد، سپس مطالب دادهشده را مرتب کند و آنها را به نظریهها، روشها و الگوهایی که یاد گرفته است، ربط دهد. به بیان سادهتر، هدفهای شناختی با آنچه شاگرد باید بداند و بفهمد سروکار دارد. در این حیطه هدفها از سادهترین سطح شناخت به پیچیدهترین و از امور ذاتی محسوس به امور معنوی و غیر محسوس تنظیمشده است. هدفهای یادگیری در حیطه شناختی بر اساس طبقهبندی بلوم، شامل شش سطح به شرح زیر است:
1-دانش 2-فهمیدن 3- کار بستن 4- تحلیل 5- ترکیب 6- ارزشیابی 7- قضاوت، چنانچه ملاحظه میشود، این طبقهبندی از سادهترین سطح شناخت (یادآوری) شروع میشود و به پیچیدهترین شکل آن (ارزشیابی و قضاوت) پایان مییابد. ترتیب هدفها بهگونهای است که هدفهای هر طبقه شامل بخشی از رفتارهای پایینتر و مبتنی بر آن رفتارها است، متأسفانه، در فرایند فعالیتهای آموزشی مدارس ما، اغلب معمولترین و شاید عمومیترین هدفهای آموزشی کسب دانش و یادآوری است و بر همین اساس، غالباً اندازهگیریهای موفقیتهای تحصیلی نیز بهوسیله بازگفتن حقایقی که یادگیرنده به حافظه خویش سپرده است، صورت میگیرد. اگر معلمان و مربیان از سطوح مختلف هدفها در حیطه شناختی آگاه باشند، آموزش را متناسب با سطوح مختلف آن تدارک خواهند دید و در ضمن به فراگیر نیز فرصت خواهند داد که تمام مهارتهای شناختی را در خود پرورشدهد (شعبانی،1393 :146)
مهارتهای شناختی در بسیاری از انواع فعالیت شناختی، ازجمله پیامرسانی شفاهی اطلاعات، قانع سازی شفاهی، درک مطلب شفاهی، درک مطلب خواندن، نوشتن، اکتساب زبان، ادراک، توجه، حافظه، حل مسئله، شناخت اجتماعی، اشکال مختلف خودآموزی و خودکنترلی نقش مهمی را بازی میکنند. یکی از مهمترین انواع پردازش شناختی که اغلب در جریان یادگیری رخ میدهد، حل مسئله است. حل مسئله سالهای متمادی موضوع مطالعه بوده است. برخی از نظریهپردازان حل مسئله را فرایندی کلیدی در یادگیری میدانند، بهویژه در حیطههای از قبیل علوم و ریاضیات. در دنیای امروزبه نظر میرسد به دلیل در دسترس بودن اطلاعاتی که از رایانه و انواع وسایل ارتباطی فراهم میشوند لزوم ادامه نقش معلمان بهمنزله مخزن دانش کمتر احساس میشود و بهجای آن اهمیت افزایش مهارت شاگردان در تفکر و استدلال و پردازش اطلاعات و نهایتاً بهکارگیری آنها خودنمایی میکند این در حالی است که بسیاری از محافل آموزشی بهجای پرداختن به پرورش قابلیتهای فکری افراد همچنان بر یادگیری مطالب و اطلاعات از طریق حفظ کردن و انباشتن آنها در ذهن و درنتیجه ترویج سبک انفعالی آموزش تأکید کرده است و حرکت برای پرورش قدرت و استدلالهای فکری شاگردآنهم در ادبیات و هم اصول اولیه درحالتوسعه تفکر انتقادی و هم در انواع نوظهور مواد درسی مشاهده میشود و بسیاری از دانشگاهها، دبیرستانها و حتی مدارس ابتدایی در حال آزمودن روشهای متعدد و مختلف آموزش تفکر انتقادی به دانشآموزان هستند. (موسوی،1392: 3)
مهمترین مأموریت ایجابی محیط ازجمله مدرسه، میتواند در پرورش قدرت تفکر باشد آسیبی که از محیط ممکن است وارد شود این است که دادن اطلاعات و محفوظات بر پرورش قدرت تفکر مقدم شود؛ حتی ممکن است تمرینها فکری و فعالیتهای عملی کودکان را به نفع فعالیتهای آموزشی محدود کنیم (سعید نیا،1388: 16)
بیشتر مردم، نهفقط مردم ما که اکثر مردم دنیا، فکر نمیکنند. چرا؟ چون آموزش ندیدهاند. فکر کردن یک مهارت است و آنها که در زندگیشان به موفقیتهای چشمگیری دستیافتهاند، سریع و حرفهای این مهارت را آموختهاند و به کار گرفتهشده پیشرفت روزافزون دانش و فناوری و جریان گسترده اطلاعات، مردم ما نیازمند آموزش خلاقیت هستند که با خلق افکار نو بهسوی یک جامعه سعادتمند قدم بردارند. همچنین مردم نیازمند یادگیری تفکر انتقادی هستند که با استفاده از آن اطلاعات را سازماندهی، طبقهبندی، مقایسه و ارزشیابی نمایند و زمینـه را برای ارتقا و پیشرفت آن فراهم کنند (ندافی،1385: 16)
دانشآموز قرن 21 نمیتواند عنصری بیاختیار باشد که حتی چگونه یادگرفتن هم از اختیار او خارج باشد و هیچگونه دخل و تصرفی در آنچه میآموزد نداشته باشد. برنامههای از پیش تعیینشده و بیچونوچرا جوابگوی مسائل او نیستند و معلم تنها منبع اطلاعاتی دانشآموز محسوب میشود. با در دست داشتن اطلاعات وسیع گوناگون درباره موضوعی که اهمیتی فراوان دارد چگونگی بهرهبرداری از این اطلاعات مطرح میشود و این خود به تفکر انتقادی نیاز دارد زیرا تفکر انتقادی برمبنای تجزیهوتحلیل اطلاعات است (زارعی،1392: 36)
اگر هدف نظام آموزشی آن است که باتربیت کردن دانشآموزانی توانمند شهروندان و افراد مفید تحویل جامعه دهد باید زمینهی مناسب برای رشد و ارتقای بینش عملی، اندیشههای آزاد و خلاق، مهارت حل مسئله و برخورد علمی با مسائل فراهم گردد. افزون بر این برنامههای مدارس باید بر روشهای متمرکز گردند که دانشآموزان بهجای آموختن و به خاطر سپردن، قابلیتهای چگونه آموختن را از طریق تفکر و برخورد منظم با مسائل و مشکلات یاد بگیرند زیرا در چنین حالتی است که دانش رشد میکند و فراگیر احساس مفید بودن میکند برای تحقق چنین هدفهایی بررسی وضعیت موجود و به کاربری روشهای تدریس فعال بسیار مهم است. (شیخ پور،1390: 17)
در این تحقیق، ضمن بررسی و تحلیل آراء و اندیشههای متفکران دو دهه اخیر سعی شده است بهطور ویژه تأثیر روش حل مسئله درس علوم تجربی بهصورت کار گروهی بر روی تفکر انتقادی و پیشرفت تحصیلی دانشآموزان دختر سال سوم ابتدایی موردبررسی قرار گیرد. باور اصلی این است که مهارت تفکر انتقادی در یک محیط بحث و تبادل اندیشه و حل مسئله به بهترین وضعیت توسعه خواهد یافت.
1-3- فرضیه های تحقیق
- فرضیه های اصلی
- بین روشهای حل مسئله به صورت کارگروهی و تفکر انتقادی رابطه وجود دارد.
- دانش آموزانی که با روش حل مسئله آموزش می بینند متوسط نمرات آنها در آزمون پیشرفت تحصیلی متداول در مدارس بیشتر است.
- فرضیه های فرعی
- دانش آموزانی که با روش حل مسئله به صورت کارگروهی آموزش می بینند، دقت بیشتری در تشخیص دارند .
- دانش آموزانی که با روش حل مسئله به صورت کارگروهی آموزش می بینند، دقت بیشتری در مقایسه کردن دارند .
- دانش آموزانی که با روش حل مسئله به صورت کارگروهی آموزش می بینند، دقت بیشتری در قضاوت کردن دارند .
- دانش آموزانی که با روش حل مسئله به صورت کارگروهی آموزش می بینند، دردرس علوم پیشرفت داشته اند.
1-4- اهداف تحقیق
- هدف اصلی:
- بررسی رابطه بین روشهای حل مسئله آموزش و تفکر انتقادی دانش آموزان دختر سوم ابتدایی شهر قم
- بررسی رابطه بین روش های حل مسئله آموزش وپیشرفت تحصیلی دانش آموزان دختر سوم ابتدایی شهر قم .
- اهداف فرعی:
- بررسی میزان دقت در مقایسه کردن دانش آموزانی که با روش حل مسئله به صورت کارگروهی آموزش می بینند با دانش آموزانی که آموزش ندیدهاند.
- بررسی میزان قدرت تشخیص دانش آموزانی که با روش حل مسئله به4 صورت کارگروهی آموزش می بینند با دانش آموزانی که آموزش ندیدهاند.
- بررسی میزان دقت در قضاوت دانش آموزانی که با روش حل مسئله به صورت کارگروهی آموزش می بینند با دانش آموزانی که آموزش ندیدهاند.
- بررسی نمره درس علوم دانش آموزانی که به روش حل مسئله بهصورت کار گروهی آموزش دیده اند با نمره آنها قبل از شروع آموزش به روش حل مسئله و کارگروهی.
1- Face validity
2-Logical validity
-John Dewey
-Howard Burrows
-George Pólya
[6]-Kneedler
– Judgemend