“
۴) دوره چهارم که از زمان ظهور دکارت یعنی میانه ی سده ی هفدهم آغاز شده و هنوز هم پایان نیافته است نیز دارای سه دوره است: دوره اول از دکارت تا کانت؛ دوره دوم از کانت تا نیچه؛ دوره ی سوم از نیچه تا فیلسوف ناشناس آینده. اوج فلسفه ی این دوران در کانت است که به حق می توان او را دومین سازنده ی تاریخ فلسفه شمرد. (هومن، ۱۳۸۲: ۳۳-۳۵)
البته تقسیمات دیگری از تاریخ فلسفه ارائه می شود چون: فلسفه باستانی و جدید، فلسفه شرق و غرب، فلسفه عیسوی و اسلامی و مانند این ها که این تعابیر دقیق نمی باشد.(همان منبع، ۱۳۸۲: ۳۳-۳۵).
تعریف فلسفه
با کمی تأمل در “تعریف” فیلسوفان متوجه میشویم که فلسفه تعاریف مختلفی دارد و تعریف واحدی که روشنگر موضوع باشد، در دست نیست؛ هر فیلسوفی با توجه به مؤلفههایی نظیر، جهانبینی، ایدئولوژی و مسائل جامعهاش تعریفی خاص از فلسفه ارائه میدهد. برای مثال فیلسوفانی نظیر دیوئی، ملاصدرا و کندی هر کدام تعاریف خاصی از فلسفه دارند که ذیلا به آن پرداخته میشود. دیوئی، دو تعریف از فلسفه ارائه میدهد: نخست اینکه وی، در کتاب مسائل فلسفی، فلسفه را “کوششی تلقی میکند که انسان برای رسیدن به هدفهای اساسی در زندگی به خرج میدهد”. تعریف دیگر دیوئی در کتاب دموکراسی و تعلیم و تربیت فلسفه است و در آنجا فلسفه را “با توجه به مشکلات و مسائل معین” تعریف میکند (شریعتمداری، ۱۳۷۳: ۱۵)؛ کندی فلسفه را “علم به حقایق اشیاء به اندازه توانایی آدمی میداند؛ زیرا غرض فیلسوف در عملش رسیدن به حق و در عملش عمل کردن به حق است” تعریف میکند؛ و ملاصدرا در تعریف فلسفه میگوید، فلسفه اعلائ درجه علم است که نهایتاًً منشاء الهی دارد و برخاسته از “مقام و منزلت نبوت” است. حکما کاملترین انسانهاییاند که جایگاهی بعد از پیغمبر و امام را دارند؛ فلسفه در این معنا در خصوص ماهیت اشیاء در پی کشف حقیقت است و میخواهد معرفت ذهنی را با کمال نفس آدمی و تهذیب آن توام سازد (نصر، ۱۳۸۳: ۵۰- ۴۵).
از جهتی نیز به فلسفه به معنای محتوا و تاریخ فلسفه می پردازند به این شکل که هر فردی که دارای تفکر فلسفی یا ذهنیت فلسفی میباشد در مواجه با زندگی روزمره با سوالات جدی مواجه خواهد شد، سوالاتی چون: ((ماهیت واقعیت چیست؟))، ((ماهیت حقیقت و معرفت چیست؟))، و ((ماهیت ارزش چیست؟)). این سوالات ما را به سه شاخه اصلی فلسفه مواجه میکند. نام شاخه ای که در رابطه با ماهیت واقعیت است، هستی شناسی[۷] و اسم شاخه ای که از ماهیت معرفت و حقیقت بحث میکند، معرفت شناسی[۸] ، و عنوان شاخه ای که مقوله ی ارزش را مورد بررسی قرار میدهد، ارزش شناسی[۹] است. پرداختن به این جنبه از سوالات به نوعی توجه به فلسفه به مثابه بررسی محتوای آن میباشد. البته در طول تاریخ سه هزار ساله فلسفه این دسته بندی فلسفه همواره دچار تغییراتی بوده است. (اسمیت، ۱۳۹۰: ۵۴)
بهتر است، فلسفه را فعالیتی در سه وجه یا سه سبک نظری[۱۰] ، دستوری(تجویزی)[۱۱] ، و تحلیلی[۱۲] در نظر آوریم. فلسفه نظری طریق تفکر به شیوه ی منتظم، درباره ی هر چیزی است که وجود دارد. فلسفه دستوری یا تجویزی درصدد تعیین معیارهایی به منظور ارزیابی ارزشها، داوری درباره ی کردار و شناخت قدر هنر است. فلسفه تحلیلی توجه خود را برکامات و معنا متمرکز میسازد. منظور از مفهوم فلسفه چیست، و ما چه کاربردی(تعریفی) میتوانیم از این مفهوم در این نوشتار داشته باشیم؟
مفهوم “فلسفه” ماخوذ از اصطلاحی یونانی است به معنای “دوستداری حکمت”؛ اما در استعمال جاری مردم به معانی مختلفی به کار می رود. گاهی به معنای نوعی طرز تفکر در جهت فعالیت های معین؛ گاهی به معنای نظری کلی و دور اندیش درباره پاره ای از مسائل؛ گاهی به معنای دور اندیشی و بصیرت در مسائل؛ گاهی به معنای تعیین و اعتبار و شرح و تفسیر آنچه در زندگی مهم یا پر معنی است. در مجموع “فلسفه “انسان را به تفکر وا میدارد، تفکر درباره پایه های اساسی طرح و دید او، و شناسایی و عقاید وی (پاپکین و همکاران، ۱۹۲۳: ۶-۱). از طرف دیگر، فلسفه در مفهوم کلی شامل تلاش انسان در جهت اندیشه نظری، تاملی و نظامدار در رابطه انسان و جهان است(گوتک، ۱۳۸۶ :۶).
حال، با یک نظر کلی در دیدگاههای فوق، این سوال مطرح است که آیا میتوان از دیدگاه افرادی نظیر دیویی- که بیشتر مسایل و هدفهای جهان عینی و کاربردی را تأکید میکند-، و افرادی نظیر کندی و ملاصدرا- به امر وجودی و بنیادی (حق و حقیقت) در دو جهان تأکید میکند- برای تبیین “فلسفه” به جهت آموزش فلسفه یاری جست؟ به عبارت دیگر آیا میتوان جایگاهی را برای “فلسفه” در آموزش فلسفه در نظر گرفت؟
بازشناسی مفهوم فلسفه
حال اگر ما سعی در فهم فلسفه داشته باشیم، می بایست از جهتی تعریف فلسفه را معطوف نماییم به کاری است که فیلسوف انجام میدهد. اما فیلسوف چه میکند و یا چه خصوصیاتی را در خود منعکس میکند. در تحلیل کار فیلسوفان چهار جنبه اساسی وجود دارد: فعالیت های تحقیقی، روش تحقیق،روح فلسفی، رشته فلسفه که این چهار جنبه از هم جدا نیستند و با هم ارتباط دارند.
فعالیت های تحقیقی: فیلسوف در پژوهش های فلسفی اعمالی انجام میدهد که به آن ها اصطلاحا فعالیت میگویند. با توجه به همین اعمال است که فیلسوفان فلسفه را فعالیت معرفی میکنند. این فعالیت ها عبارتند از:
۱٫ تحلیل: آنهایی که فعالیت فلسفه را محدود به تحلیل زبان میکنند عقیده دارند که فلسفه نمی تواند ما را به جهان خارج آشنا سازد و شناسایی جهان کار علوم است. منظور از تحلیل زبان مشخص ساختن معانی کلمات و توضیح و تشریح آن ها است. به همین جهت، از نظر طرفداران مکتب تحلیل فلسفی، چون فلسفه مسئله یا موضوع خاصی ندارد که درباره ان بتوان بحث کرد و نظریه ای ابراز نمود، بنابرین کار فلسفه تحلیل زبان به منظور روشن ساختن مفاهیم و واضح نمودن آن ها است.(شریعت مداری، ۱۳۸۴: ۵۵ )
۲٫ انتقاد: عمل دیگر فلسفه انتقاد یا ارزیابی افکار و عقاید است. صرفا با تحلیل مفاهیم و قضایا نمی توان درباره درستی و یا نادرستی آن ها اظهار نظر کرد. قضاوت درباره قضایا مستلزم بررسی و ارزیابی آن ها است. در جریان ارزیابی احکام، معیار و میزان باید مشخص باشد. به طور کلی دلایل، مبادی، نتایج و هماهنگی با نظریات مدلل جز معیارهای اساسی ارزیابی محسوب میشوند. (همان منبع، ۱۳۸۴ :۵۷ )
“