یادگیری یک امر مهم و سرنوشت ساز در زندگی هر فرد است. این امر از لحظه تولد و حتی قبل از آن، آغاز میشود. ولی از زمان ورود به مدرسه اهمیت فوق العادهای پیدا میکند. خصوصاً یادگیری خواندن و نوشتن از اهمیت بیشتری برخوردار است. در این میان افرادی وجود دارد که در امر یادگیری آن دچار مشکل هستند. این کودکان از وضعیت جسمانی و هوش بهنجار برخوردارند، به خوبی صحبت میکنند، با دیگران ارتباط برقرار میکنند و از مهارتهای خود یاری برخوردارند ولی عملکرد تحصیلی آنها با آنچه که انتظار میرود، تفاوت چشمگیری دارد (شکوهی یکتا، 1385). هوش کودکان با مشکلات یادگیری معمولاً عادی است این کودکان سخت تلاش میکنند تا از برنامههای آموزشی پیروی نمایند، تمرکز داشته باشند و در خانه و مدرسه به نحوه پسندیدهای رفتار کنند. اما متاسفانه با وجود سعی و تلاش بسیار باز در انجام تکالیف درسی ناموفق عمل کرده و شکست میخورند (رجبی و همکاران، 1391). تکالیف مدرسهای از مهمترین فعالیتهای بعد از مدرسه است این فعالیتها به مجموعه وظایفی که، برای دانش آموزان توسط معلم مدرسه تعیین میشوند و بایستی در زمان تعطیلی کلاسهای درسی انجام گردند اطلاق میشوند (کوپر ، 1989، به نقل از امین زاده و سرمد، 1388). پژوهشگران معتقدند که تکالیف مدرسه فرضی در اختیار دانش آموزان میگذارد تا تمرین بیشتری درباره مفاهیم ارائه شده در کلاس داشته باشند. معلمان میتوانند با ارائه تکالیف مدرسه از اوقات دانش آموزان بعد از تعطیل مدرسه به منظور یادگیری بهتر استفاده کنند و والدین نیز از روند آموزشی فرزندان آگاه میشوند (امین زاده و سرمد، 1388). با توجه به مشکلات دانش آموزان واجد LD در انجام تکالیف و لزوم ارائه مداخله درمانی مناسب به نظر میرسد که استفاده از روش های خود مدیریتی رفتار بتواند به آنان در این زمینه کمک کند. روشهای خود مدیریتی شامل مداخلاتی است که فرد مورد نظر در آن نقش اصلی را در تغییر رفتار خود دارد. رویکرد خود مدیریتی که با موفقیت در آموزش و پرورش عمومی و اختصاصی مورد استفاده قرار گرفته، روش خود نظارتی است که عملکرد تحصیلی دانش آموزان را بهبود بخشیده و خود کنترلی دانش آموزان را افزایش داده است (روک و تد، 2007). 1-2بیان مسئله مدرسه حاصل تلاش نهایی بشر برای آموختن و یکی از اجزای بقای تعلیم و تربیت تعریف شده است که افراد برای، آموختن قوانین و مقررات، استدلال و منطق، مهارتهای خواندن، نوشتن، حساب کردن به آن وارد میشود. اگر شما در کلاس درس تدریس کرده باشید بدون شک گاهگاه دانش آموزانی در کلاس شما بودهاند با وجود اینکه تدریس شما برای همه کلاس یکسان بوده است در یک یا چند درس از دیگر دانش آموزان عقب میافتند این دانش آموزان عقب مانده ذهنی نیستند بلکه آنها از اختلال یادگیری رنج میبرند. ناتوانی یادگیری یک نابهنجاری مادم العمر است(اعظمو همکاران، 2009). براساس تعریف قانون آموزش و پرورش، ناتوانی یادگیری اختلال در یک یا چند فرایند روان شناختی پایه، شامل درک زبان یا کاربرد آن است. این اختلال به صورت ناتوانی در گوش دادن، فکر کردن صحبت کردن ، خواندن ، نوشتن یا محاسبات ریاضی ظاهر میشود و شامل آن دسته از مشکلات یادگیری که نتیجه معلولیت دیداری، شنیداری، حرکتی، عقب ماندگیذهنی، اختلال هیجانی، وضع نامساعد محیطی، فرهنگی یا اقتصادی است نمیشود(مک کلین، 2009). این دانش آموزان سرعت پردازش اطلاعات پایینی دارند (دوکر،2008). آنها در اکتساب، جذب، حفظ و نگهداری محتوای درسی دچار مشکل هستند (گرانت، 2010). بین عملکرد قابل انتظار و آنچه آنها میتوانند انجام دهند شکاف وجود دارد (گرنر، 2012). ناتوانی یادگیری توسط جهش ژنتیکی و عوامل محیطی ایجاد میشود که بیولوژی طبیعی مغز را تغییر میدهد(شی لی یان اسکی، 2008). با وجود ارزیابیهای جامعی که صورت گرفته باز هم علل ناتوانی یادگیری ناشناخته است (میزن و کوپر،2012). تعداد دانش آموزان دارای ناتوان یادگیری در حال افزایش است (برین، 2008). پژوهشگران شیوع اختلال یادگیری را بین 1 تا 3 درصد تخمین زدهاند(نادری و سیف نراقی، 1381). دانش آموزانی که دچار ناتوانی یادگیری هستند بیشتر از سایر دانش آموزان در انجام تکالیف درسی مشکل دارند(برایان و برستین، 2001). این کودکان در مهارت اجرایی مشکل دارند ضعف در مهارتهای اجرایی باعث میشود که تکالیف مدرسه را با تاخیر انجام دهند(گلدمیس، 2012). اغلب دانش آموزان با اختلال یادگیری در مدیریت کارهای علمی و رفتاری و راهبردهای خود تنظیمی مشکل دارند. بخصوص آنها در نظارت بر اهداف، بررسی نتایج ، هدایت خود، استفاده از فرایندهای شناختی و فراشناختی و کنترل تفکر مشکل دارند. این دانش آموزان برای رسیدن به استانداردهای علمی و رفتاری باید آموزشی بیشتر از آموزش عمومی دریافت کنند(کان دیرمن و هیدن، 2011). مهارتهای خود مدیریتی برای رسیدن به پیشرفت تحصیلی دانش آموزان حیاتی است (جوزف، کونارد، 2009). یادگیری خود تنظیمی یک مدل مفهومی است که میتواند به طراحی و پیاده سازی استراتژیهای فردی یادگیری مورد استفاده قرار گیرد دانش آموزانی که از راهبردهای خود تنظیمی یادگیری استفاده میکنند در طرح ریزی، اجرا، خود ارزیابی در طول تکلیف درگیر هستند(نیس و میدلتون ،2012). در دهههای گذشته موفقیت دانش آموزان را فقط معلول توانایی، کیفیت آموزش، محیط خانه میدانستند ولی درحال حاضر محققان و معلمان متقاعد شدهاند که یادگیری استراتژیهای خود نظم دهی برای موفقیت تحصیلی ضروری است( کان دیرمن و هیدن،2011). تحقیقات انجام یافته نیز موید تاثیر مطلوب آموزش مهارتهای مدیریت رفتار خود و خود تنظیمی رفتار بر عملکرد انجام تکلیف دانش آموزان با LD هستند برای نمونه تحقیقی توسط چی و چونگ در سال 2011 نشان می دهد که خود تنظیمی به دانش آموزان اجازه می دهد تا رفتار خود را کنترل کند و در نهایت باعث پیشرفت تحصیلی دانش آموز شود. بر اساس تحقیق جوزف و کونارد تدریس راهبردهای خود مدیریتی برای دانش آموزان با مشکلات رفتاری باعث افزایش دقت و بهرهوری علمی آنها شده و استفاده از این راهبرد برای دانش آموزان ناتوانی یادگیری نیز کمک میکند(جوزف و کونارد، 2009). با توجه به آنچه در خصوص مشکلات دانش آموزان واجد LD گفته شد، مسأله اصلی پژوهش حاضر آن است که آیا راهبردهای خود مدیریتی رفتار موجب بهبود عملکرد انجام تکالیف در دانش آموزان ناتوانی یادگیری می شوند؟ 1-3اهمیت و ضرورت تحقیق نتایج پژوهشها نشان دادهاند که بین پیشرفت تحصیلی، اجتماعی و هیجانی ارتباط بسیار گسترده وجود دارد(باکر و همکاران،2007). و ناتوانی یادگیری سبب ایجاد مشکلاتی در زمینههای اجتماعی، هیجانی و تحصیلی برای دانش آموزان میشود(فریلیچ و شتمن، 2010). افراد مبتلا به ناتوانی یادگیری دارای میزان بالای از اختلالات جسمی، روانی، رفتاری و عوارض ناشی از آن هستند(برنارد، 2009). آنها از لحاظ اشتغال نیز به دیگران وابسته بوده و دو برابر بیشتر از افراد بزرگسال دچار افکار خودکشی، اضطراب، افسردگی وپریشانی هستند (ویلسون و همکاران، 2009). ناتوانیهای یادگیری دانش آموزان، ضربههای مخربی بر سازگاری و بهزیستی روانی خانوادههای آنها میگذارد؛ مطالعات مختلف نشان میدهند خانوادههایی که فرزندان آن دارای اختلال ناتوانی یادگیری هستند مشکلات سازشی بیشتری نسبت به والدین عادی دارند. والدین کودکان مشکل دار، محدودیتهایی از قبیل بهداشت، احساس محرومیت و سطوح بالایی از استرس و افسردگی را نسبت به والدین عادی تجربه میکنند(میکائیلی و همکاران ، 1391). رفع یا کاهش مشکلات دانش آموزانی که به ناتوانی یادگیری دچارند علاوه بر رشد عمومی، فرهنگی، اجتماعی و بهداشتی جامعه، مستلزم تجدید برنامهها و روشها و امکانات آموزشی، در تمام حوزههای آموزش و پرورش به ویژه در دوره آموزش عمومی است. همچنین تدوین قوانین برای حمایت از این کودکان ضروری است تا آنان را به جریان عادی آموزشی و وصول به استقلال و خود کفایی برساند. بی توجهی به این مسائل موجب خواهد شد که دانش آموزان بیشتری از گردونهی آموزش عمومی به بیرون پرتاب شوند و بی سوادی عمومی ابعاد گستردهتری به خود بگیرد و رشد فرهنگی اجتماعی کشور را دچار موانع بزرگتری سازد (مشتاقی، 1388). خود تنظیمی به عنوان یک عامل کلیدی درموفقیت تحصیلی کودکان، نوجوانان و بزرگسالان نقش دارد (کاپرارا و همکاران،2008). با توجه به شیوع بالای ناتوانی یادگیری دانش آموزان، و توجه به اینکه اختلال ناتوانی یادگیری هزینههای زیادی را برای فرد و خانواده وارد میکند، همچنین به دلیل عدم وجود پژوهش در این زمینه و برای شناخت اثرات آموزش خود مدیریتی بر کودکان ناتوانی یادگیری انجام تحقیق حاضر حائز اهمیت است. بر اساس آنچه گفته شد، میتوان گفت پژوهش حاضر از جهات زیر حائز اهمیت میباشد: 1-آگاهی از موثر بودن تکنیک خود مدیریتی در کمک به دانش آموزان با اختلال یادگیری و در صورت اثر بخش بودن آن پیشنهاد، آموزش این روش به روان شناسان و متخصصان مربوطه. 2-کمک به پیشرفت تحصیلی دانش آموزان واجد اختلال یادگیری. 3-آموزش خود مدیریتی به دانش آموزان با اختلال یادگیری و استفاده از این راهبرد در زمینههای مختلف زندگی. 4-کمک به دانش آموزان با اختلال یادگیری برای رسیدن از دگر کنترلی به خود کنترلی. 1-4 اهداف 1-4-1 هدف کلی تعیین تاثیر آموزش راهبردهای مدیریت رفتار خود بر بهبود عملکرد انجام تکالیف در دانش آموزان واجد ناتوانی یادگیری. 1-4-2 اهداف اختصاصی 1- تعیین تاثیر آموزش راهبردهای مدیریت رفتار خود بر بهبود دقت عملکرد انجام تکالیف در دانش آموزان واجد ناتوانی یادگیری. 2- تعیین تاثیر آموزش راهبردهای مدیریت رفتار خود بر تعداد تکالیف صحیح انجام شده در دانش آموزان واجد ناتوانی یادگیری. 1-5 فرضیه ها 1- آموزش راهبرد مدیریت رفتار خود موجب بهبود دقت در انجام تکالیف درسی در دانش آموزان ناتوان یادگیری میشود. 2- آموزش راهبرد مدیریت رفتار خود موجب افزایش تعداد تکالیف صحیح در دانش آموزان واجد ناتوانی یادگیری میشود. 1-6 متغیرهای پژوهش متغیر مستقل: آموزش راهبردهای مدیریت رفتار خود. متغیر وابسته: عملکرد انجام تکلیف ( دقت در انجام تکلیف، تعداد تکالیف صحیح). 1-7 تعاریف مفهومی 1-7-1راهبردهای مدیریت رفتار خود مدیریت خود در شکل پایه زمانی صورت می گیرد که فرد متعهد میشود که وقوع یک رفتار را نسبت به رفتارهای دیگر در یک زمان کنترل کند (میلتن برگر، 2012). 1-7-2 ناتوانی یادگیری براساس تعریف قانون آموزش و پرورش ناتوانی یادگیری اختلال در یک یا چند فرایند روان شناختی پایه، شامل درک زبان یا کاربرد آن است این اختلال به صورت ناتوانی در گوش دادن، فکر کردن صحبت کردن، خواندن، نوشتن یا محاسبات ریاضی ظاهر میشود شامل آن دسته از مشکلات یادگیری که نتیجه معلولیت دیداری، شنیداری، حرکتی، عقب ماندگی ذهنی، اختلال هیجانی، وضع نامساعد محیطی فرهنگی یا اقتصادی است نمیشود (مک کلین ،2009). 1-7-3عملکرد انجام تکلیف تکالیف مدرسهای از مهمترین فعالیتهای بعد از مدرسه است این فعالیتها به مجموعه وظایفی که برای دانش آموزان توسط معلم مدرسه تعیین و بایستی در زمان تعطیلی کلاسهای درسی انجام شود اطلاق میشود (کوپر، 1989، به نقل از امین زاده، سرمد، 1388). عملکرد انجام تکلیف شامل تولید پاسخ ، دقت در انجام تکالیف درسی و فرایند انجام تکلیف است (شاپیرو و کارتچوویل، 2003). تعریف عملیاتی 1-8-1 راهبرد مدیریت خود در این پژوهش راهبرد مدیریت رفتار خود، به وسیله بسته آموزشی محقق ساخته در طی 12 جلسه به دانش آموزان ارائه شد. 1-8- 2 ناتوانی یادگیری در این پژوهش، ناتوانی یادگیری در حیطههای خواندن، نوشتن و ریاضی مد نظر قرار گرفت که توسط روانپزشک و روانشناس کودک با استفاده از روش مصاحبه بالینی و انجام آزمونهای مربوطه، تشخیص داده شد. 1-8-3 عملکرد انجام تکلیف منظور از عملکرد انجام تکلیف در این پژوهش، تعداد مسائلی است که دانش آموز در مدت زمان معین انجام میدهد؛ و دقت مسائل حل شده نیز اندازه گیری شده است. در اندازه گیری این دو شاخص( تعداد مسائل صحیح و طول مدت انجام تکلیف) از روش مشاهده استفاده شده است.
کم توان ذهنی بیان کننده محدودیتهای اساسی در کارکرد کنونی فرد است. کودکان کم توان ذهنی به سبب محدودیتهای گوناگون که غالباً از محدودیتهای شناختی ناشی میشود. با شکستهای متعددی روبرو میشوند. و پیامد همه این عدم موفقیتها ناکامی است(آذر نیوشان،1391). ادراکات کودکان کمتوان ذهنی کم بارتر از کودکان بهنجار و دامنه معلوماتشان بسیار تنگتر و محدودتر از آنهاست. اختلال فعالیت مغزی کودک کم هوش در فقر و محدودیت شدید دامنه شناختش، بروز میکند. شناخت او از دنیای خارج و از نظام روابط و پیوندها با محدودیت مفاهیمی که در اختیار دارد مشخص میشود(لوریا وهمکاران، 1373)
با روشهای آموزشی مناسب و با دقت و نظام دهی لازم حتی کودکانی که قابلیتهای طبیعی کمتری دارند میتوانند بدون اشکال برنامه مدارس عادی را تعقیب کنند و آموزشی که بطور مناسب تنظیم شده را کامل فرا گیرند. در فرایند این آموزش است که قابلیتهای کودک بازهم بهتر و بیشتر شکل میگیرد و رشد میکند(لوریا و همکاران،1373). یکی از مشکلات بارز کودکان کم توان ذهنی ضعف خواندن می باشد که در زندگی روزمره آنها نیز زیاد کاربرد دارد. ضعف هوشی و کم توانی در درک موجب میشود که این کودکان نسبت به آموزش خواندن بسیار بی میل باشند و با کمترین فشار دچار دل زدگی و خستگی شوند(افروز،1379).
غربالگری و تشخیص مشکلات یادگیری، جهت انجام مداخلههای زود هنگام و پیشگیری از اختلالات ناشی از ناتوانیهای تحولی و تحصیلی همواره مورد توجه محققان، روانشناسان وکارشناسان تعلیم و تربیت استثنایی بوده است. در این زمینه ارزیابی مهارتهای ادراک دیداری از اهمیت خاصی برخوردار است، چراکه ضعف مهارتهای ادراک دیداری یکی ازمهمترین علل مشکلات یادگیری محسوب میشود(نظری، سیاحی و افروز، 1392). تغییرات رشدی در سرعت ادراک دیداری، موجب افزایش توانایی خواندن میشود.یکی از روشهای آموزشی که پژوهشهای متعددی اثربخشی آنرا بخصوص درحوزه ناتواناییهای یادگیری تائید کرده اند ادراک دیداری است. ادراک دیداری می تواند مهارت های اساسی خواندن و نوشتن را تقویت کند. در مورد جایگاه ادراک دیداری در عمل خواندن میتوان گفت: اگر خواندن را به عنوان یک عمل ارتباطی در نظر بگیریم. برای انتقال پیام از گیرنده به فرستنده نیاز به کانال ارتباطی است. ادراک دیداری یکی از کانالهای ارتباطی است که نقش بسیار مهمی در دریافت پیام نوشتاری بازی میکند. بنابراین، ادراک دیداری نقش بسیار مهمی در یادگیری تحصیلی به ویژه یادگیری خواندن ایفا میکند(درتاج و ربیعی وزیری، 1386). درس فارسی یکی از دروس پایهای دوران دبستان میباشد.کودکان کم توان ذهنی با آغاز خواندن و نوشتن با مشکلات جدی مواجه هستند که مستلزم شکل پیچیدهتری از کارکرد مغزی است. نظیر قبول استانداردهای معلم، انگیزشهای تازه و شکلهای غیر مستقیمی از کارکرد مغزی که مخصوص سنین دبستان است. بنابراین ضعفهای زیادی در فهم و درک و یادگیری خواندن دارند بطوری که عدم یادگیری عمیق این مفاهیم منجر به افت تحصیلی در پایههای بالاتر میشود. از این رو سعی میکنیم با استفاده از روشهای متنوع و جذاب و متناسب با سن ذهنی آنها فعالیتهایی تدارک ببینیم تا حدودی مشکلات یادگیریشان را کاهش دهیم.
در ادامه این فصل به بیان مسأله و اهمیت و ضرورت انجام تحقیق و اهداف و فرضیهها و تعریف متغیرهای تحقیق پرداخته میشود.
1-2 بیان مسأله
کمتوان ذهنی نوعی ناتوانی رشدی است که در هنگام تولد یا دوره کودکی بروز میکند. کمتوانی ذهنی بصورت سطحی از عملکرد ذهنی پایینتر از میانگین تعریف شده که محدودیتهای معناداری را مهارتهای زندگی روزانه ایجاد میکند. کم توانی ذهنی از طریق محدودیتهای معنادار کارکردهای ذهنی و سازگاری رفتاری همانند مهارتهای فکری و سازگاری عمل شناخته میشود(انجمن کم توان ذهنی امریکا، 2002). کودکان کمتوان ذهنی شامل سه گروه هستند(عمیق ، متوسط و خفیف) کودکان دارای ناتوانی ذهنی خفیف با بهره هوشی بین 53 تا 70 هستند که توانایی آموزش مدرسهای و کسب مهارتهای حرفهای را دارند و حدود 85 درصد کودکان کم توان ذهنی را تشکیل میدهند(کرک، گالاگر،1385). اگرچه کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر نمیتوانند بهره لازم و کافی را از برنامههای آموزش کلاسهای عادی ببرند اما آموزش پذیرند و قادر به فراگیری حداقلی از اطلاعات عمومی و درسهای کلاسی از قبیل خواندن، نوشتن و حساب کردن و مهارتهای مناسب حرفهای و شغلی هستند و میتوانند در اداره زندگی خود از تحصیل بهره مند شوند(افروز، 1379).
بدون شک میان بروز قابلیتهای فردی و شرایط محیطی، ارتباط تنگاتنگی وجود دارد. محیطهای مناسب و مساعد موجب رشد و تحول فرد میشوند و کیفیت زندگی را بهبود میبخشند از اینرو با استفاده از روشهای گوناگون یاددهی و یادگیری میتوان به فراهم کردن محیط غنی و با طراوت آموزشی کمک کرد(آذرنیوشان، 1391).
ملاحظات اولیه در کودکان کم توان ذهنی خفیف نشان میدهند که توانایی عقلانی بالقوه این کودکان قابل افزایش است(معروفی، 1391). افراد دارای کم توانی ذهنی ظرفیت یادگیری و رشد و نمو را دارند و بخش عمدهای از این افراد میتوانند سودمند واقع شوند و در جامعه مشارکت کامل داشته باشند و چنانچه در طی دوره رشد از خدمات آموزش مناسبی برخوردار شوند میتوانند به حداکثر ظرفیت های خود دست یابند. کودکان و بزرگسالان دارای کم توانی ذهنی به خدمات بنیادی مشابهی که تمام افراد برای رشد طبیعی خود نیاز دارند نیازمند هستند(معروفی، 1390). دانش آموزان کم توان ذهنی آموزش پذیر نیازمند آموزش و پرورش ویژهای هستند و خدمات آموزش و پرورش ویژه این دانش آموزان در دو دهه گذشته دست خوش تغییرات عمدهای شده است. این تغییرات از یک طرف به سبب تغییر در تعاریف کم توان ذهنی و از طرف دیگر به علت دستهبندی این ناتوانی و جدا کردن ناتواناییهای یادگیری از آن بوده است(گیل هارد،1988).معمولاً درک خواندن، در این دانش آموزان به عنوان ضعیفترین حیطه یادگیری است. به طور کلی دانش آموزان کمتوان ذهنی در رمزگشایی کلمات ضعیف تر از درک معنای آن کلمه است. و سطح خواندن آنها پایینتر از سن عقلی آنهاست هدف از آموزش خواندن به دانش آموزان
کمتوان ذهنی در دوره ابتدایی این است که آنها بتوانند با مجموعه لغات و اصطلاحات فارسی جهت بکارگیری در زندگی روزمره آشنا شوند و با غنیسازی گنجینه واژگان دیداری بتوانند مطالب چاپی و اطلاعات اساسی مورد نیاز در هر فعالیتی را، برداشت کنند. و در محیطهای اجتماعی مانند فروشگاهها، سالن تئاتر و سینما و …. نیازهای خود را برطرف کنند. بر اساس بررسیهایی که مورد قبول اکثر محققان است یادگیری مطالب در افراد عقب مانده کند است و آنچه را که یاد میگیرند زود فراموش میکنند. چون محدودیت در یادگیری و فراموشی در زمینههای کلامی بیشتر از زمینههای عاطفی است. دانشآموزان عقب مانده ذهنی بطور قابل توجهی در دروس مختلف بویژه خواندن ضعف نشان میدهند این امر باعث کاهش مداوم فهم و درک دانش آموزان و منفعل شدن آنها در تمام سطوح تحصیلی میشود(عارفی،1388). دانشآموزان کم توان ذهنی از طرفی دچار ضعف چشمگیر انگیزشی هستند،که در آموزش و پرورش ویژه باید به این امر توجه بخصوصی شود. چرا که ظرفیت واقعی ذهنی و رفتار هوشمندانه قابل انتظار از ایشان فقط زمانی متبلور میشود که این کودکان از بیشترین آمادگی روانی و انگیزشی برخوردار باشند. بدیهی است که کانون شاد خانواده،کلاسهای درس پر نشاط، بهره گیری از وسایل دیداری، شنیداری، رایانههای آموزشی و حرکات منظم گروهی از عوامل مهم برانگیختن روانی است(افروز،1379).
دانشآموزان کم توان ذهنی به دلیل ابتلا به عقب ماندگی ذهنی،در دوران تحصیل با انواع مختلفی از مشکلات یادگیری روبه رو هستند که سبب کاهش سرعت یادگیری آنان میشود(تسنگ، 1993). یکی از این موانع یادگیری، اختلال در خواندن این دانشآموزان است.که ناشی از ادراک ناقص اطلاعات است. هر نوع مشکل ادراکی منجر به افت تحصیلی و کاهش میزان پیشرفت تحصیلی میشود. اینگونه مشکلات نه تنها به افت تحصیلی و اتلاف اقتصاد ملی پایان نمیپذیرد. بلکه به تحقیر این کودکان، تشکیل خودپنداره ضعیف و کاهش عزت نفس آنان انجامیده و سلامت روانشان را به مخاطره میاندازد.
اسمیت(1994)، وجود مشکل در ادراک دیداری را با ناتوانی یادگیری مرتبط میداند. طبق اظهارات وی، افراد دارای اختلال یادگیری، محرکهای بینایی را به صورت بخشهای نامرتبط میبینند، قادر به درک محرکها به طور یکپارچه نیستند؛ و لذا ممکن است به جای این که کل یک کلمه را درک کنند، حروف آن را به طور مجزا ادراک نمایند و به همین دلیل نیز متوجه معنای آن کلمه نگردند(نظری و همکاران، 1392).
چندین مؤلف و پژوهشگر، تعدادی از خرده مهارتهای ادراک بینایی را برای آموزش خواندن ونوشتن ضروری یافتهاند(فریار و درخشان، 1368). فراستیگ(1968)، پنج کارکرد ادراک بینایی را تعیین کرده است که عبارتند از: تطابق بینایی – حرکتی، ادراک نقش، ثبات ادراکی، ادراک وضع در فضا و مکان و ادراک فضائی – مکانی(فریار و درخشان، 1368).
بنابراین، در این تحقیق، بسته آموزشی که حاوی یکسری تمرینات برای تقویت ادراک بینایی آنها هست، تهیه شده است. تا تأثیر ادراک دیداری را بر خواندن دانشآموزان پایه دوم دبستان مطالعه شود. لذا مسئله اساسی در این تحقیق این است که آیا تقویت ادراک دیداری بر عملکرد خواندن دانشآموزان استثنایی پایه دوم دبستان تأثیرگذار است؟
1-3 اهمیت و ضرورت انجام پژوهش
ادراک دیداری، یکی از مهارتهای بنیادین، به عنوان ضروریترین توانش شروع خواندن، از اهمیت ویژهای برخوردار است (فریار و رخشان،1368). خواندن نوعی فرآیند آزمایشی و شامل استفاده از نشانههای زبانی در درونداد ادراکی حاصل از انتظارات خواننده است که باید اطلاعات رسیده را پردازش کند و برای تأیید، رد یا تصحیح مورد وارسی و تصمیمگیری قرار دهدخواننده برای ایجاد پلی بین متن یا حروف چاپی و معنای آن، میبایست مجموعهای از فرایندها، به ویژه توانایی ادراک دیداری و سایر تواناییهای شناختی(حافظه، توجه، سازماندهی)، دانش زبانی و تجارب گذشته را فعال کند. در واقع، خواندن محصول تواناییهای شناختی، زبانی، دانش قبلی و کسب مهارت در تواناییهای خاص خواندن است(سامع سیاهکلرودی و همکاران، 1388).
وقتی که کودکان کم توان ذهنی وارد مدرسه میشوند طبیعی است که نسبت به همسالان خود در امر یادگیری و کسب مهارت های لازم کندتر هستند. معلم مجبور است که زمان زیادی برای یادگیری این کودکان صرف کند و صبر بیشتری داشته باشد ولی با وجود صرف انرژی فراوان نتیجه یادگیری این کودکان رضایت بخش نیست(اخواست، 1388). معلم کودکان کمتوان ذهنی در برنامهریزی و روشهای آموزشی خود باید به اصولی چون فراهم آوردن تجربیات متنوع آموزشی متناسب با سن ذهنی کودک، کمک به دانشآموز در انتخاب فعالیتهای جالب و خوشایند، سعی در استفاده از موقعیتها و موضوعات آموزشی ملموس و عینی، بهرهگیری از هنر و بازیهای مختلف برای ارائهی برنامهی آموزشی جالب و متنوع و … توجه نماید(اخواست، 1388).
آموزگاران کودکان کمتوان ذهنی به تجربه دریافتهاند که این کودکان عموماً در مرحله آمادگی برای خواندن به دلیل مهارت در تواناییهای مربوط به شنوایی و دیداری ضعیف عمل میکنند. هم چنین در مرحله خواندن جملهها و متنها، خواندن آنها منقطع و منفصل است و سرعت خواندن در آنها متعادل نیست. به عبارت دیگر به نوعی دچار کندخوانی و یا تندخوانی نامطلوب هستند. خواندن آنها آهنگ و لحن مناسب ندارد و بیان احساس در آن دیده نمیشود. هم چنین خواندن آنها مبتنی بر درک نیست(قیومی، 1380). به همین دلیل ناتوانی در خواندن سدی برای ورود به دنیای ارتباطات در نظر گرفته میشود.
امروزه معلمان به منظور پیدا کردن مداخلههای آموزش و راهبردهای یادگیری که متناسب با نیازهای دانش آموزان با ناتواناییهای یادگیری باشند، با چالشهای جدی روبرو هستند، از طرفی در حال حاضر دانش وسیعی برای کمک به معلمان بمنظور دستیابی به مداخلههای مؤثر و اجرای این مداخلهها وجود دارد تا تمامی کودکان بتوانند پیشرفت تحصیلی مطلوبی داشته باشند(پیرزادی ،1391). در آموزش و پرورش امروزی ایران بخصوص در حوزه آموزشهای ویژه برای کودکان آسیب دیده ذهنی این احساس نیاز وجود دارد تا مداخلههای آموزشی که اثربخشی آنها بوسیله پژوهشهای علمی مورد تأیید قرار گرفته است به معلمان و مربیان معرفی گردد و توسط آنها به اجرا درآید.
با توجه به اینکه این پژوهش باعث فراهم آوردن بستر و شرایط لازم برای مشارکت هر چه بیشتر معلمان و محققان در بهبود کیفیت یادگیری و مهارت خواندن دانشآموزان استثنایی میشود و باعث تقویت نقاط ضعف آنها میشود، دارای اهمیت میباشد.
1-4 هدف پژوهش
تعیین تأثیر تقویت ادراک دیداری بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزشپذیر واجد مشکلات یادگیری درپایه دوم دبستان.
1-5 فرضیههای پژوهش
1-5-1 فرضیه اصلی
تقویت خرده مهارت های ادراک دیداری بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزشپذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
1-5-2 فرضیههای جزئی
- تطابق بینایی – حرکتی بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
- ادراک نقش بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
- ثبات ادراکی بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
- ادراک وضع بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
- ادراک روابط فضائی – مکانی بر مهارت خواندن کودکان کم توان ذهنی آموزش پذیر با مشکلات یادگیری در پایه دوم دبستان تأثیر دارد.
1-6 متغیرهای پژوهش
متغیر مستقل :ادراک دیداری
متغیر وابسته :مهارت خواندن
1-7 تعاریف واژهها و اصطلاحات
1-7-1 تعاریف مفهومی
متغیر مستقل
ادراک دیداری: عبارت است از فرایند تعیین تفاوت میان اشیاء و اشکال، حروف یا کلمات نوشتاری(فریار و
رخشان، 1368).
متغیر وابسته
مهارت خواندن: عبارت است از فرایند یادگیری تبدیل نمادهای نوشتاری به اصوات گفتار و درک معانی آنها(قیومی، 1380).
1-7-2 تعاریف عملیاتی
متغیر مستقل
ادراک دیداری: منظور از ادراک دیداری در این پژوهش، نمراتی است که دانشآموزان از اجرای آزمون پیشرفته ادراکی-بینائی فراستیگ به دست می آورند.
متغیر وابسته
مهارت خواندن: برای سنجش میزان مهارت خواندن، در این پژوهش، متن 100 کلمهای از کتاب فارسی پایه دوم دبستان دانشآموزان استثنایی انتخاب شده و با استفاده از چک لیست نمرهگذاری شد که نمرات به دست آمده از این چک لیست میزان توانایی و مهارت خواندن دانشآموزان را نشان داد.
امروزه هیچکس بینیاز از تعلیم و تربیت و یادگیری نیست؛ ازاینرو دوران تحصیل یک فرد بهعنوان مهمترین زمان یادگیری، از اهمیت ویژهای برخوردار است. موفقیت در یادگیری در این دوران همواره مورد توجه نظامهای آموزشی و محققان حیطه آموزشوپرورش بوده است. کانون این توجه، ناکامی تعدادی از یادگیرندگان است که در یادگیری مشکل دارند. این ناکامی پیامدهای زیانباری را برای نظامهای آموزشی و یادگیرندگان به همراه داشته و دارد (دولتی، 1391).
ازجمله علل این ناکامیها در دانشآموزان اهمالکاری است. اهمالکاری باعث میشود که انجام تکلیف در فاصله زمانی تعیینشده به دلیل انجام کارهای غیرضروری و خوشگذرانیهای زودگذر به شکست منتهی شود و یادگیری در فرد به خوبی صورت نگیرد. استیل) 2007) فردی را اهمالکار میداند که هنگام شروع تکلیفی که از او خواستهشده، آن را به آهستگی انجام میدهد و به بهانه اینکه آن را بعداً انجام خواهد داد، قصد ترک آن را دارد.
2-1) بیان مسأله
دوران تحصیل یک فرد بهعنوان مهمترین زمان یادگیری، از اهمیت ویژهای برخوردار است. یکی از چالشهای فراروی تعلیم و تربیت و بهخصوص یادگیری فراگیران که تقریباً همیشه بر بهرهوری و بهزیستی افراد اثر سوء دارد، اهمالکاری دانشآموزان است. اهمالکاری اگرچه بخشی از رفتار تمامی انسانها است ولی یک صفت نامطلوب و منفی تلقی میشود .این رفتار زمانی که شدت مییابد و بهصورت عادت درمیآید، میتواند مسئلهساز باشد (توکلی، 92). اهمالکاری به تعویق انداختن عملی است بهخصوص هنگامیکه تعویق بدون دلیل مناسب باشد (بالکیس و دیورو، 2009).
اهمالکاری میتواند در همه جنبههای زندگی خود را نشان دهد. این مفهوم جلوههای گوناگونی دارد، اما متداولترین نوع آن اهمالکاری تحصیلی است. این نوع نسبت به انواع دیگر بیشتر موردتوجه پژوهشگران قرار گرفته است. علت این توجه ازیکطرف پیامدهای منفی آن برای میلیونها دانشجو و دانشآموز و از طرف دیگر دسترسی آسانتر این گروهها برای پژوهش و درمان است (مون و ایلینگورث، 2005). اهمالکاری تحصیلی بهعنوان نوعی «نقص در خودتنظیمی»، در معنای ناتوانی فرد در کنترل افکار، هیجانات، عواطف و عملکرد مطابق با معیارهای مورد نظر خود مطرح شده است (فارن، 2004). یکی از پیامدهای منفی اهمالکاری تحصیلی، تمایل به «تنزیل موقت» است که در آن، فرد پاداشهای کوچک اما در دسترس را به پاداشهای بزرگ اما دور از دسترس ترجیح میدهد (هاول، واتسون، پاول و بورو، 2006). تنزیل موقت و به تبع آن اهمالکاری تحصیلی، تابع برخی عوامل موقعیتی، نظیر تأخیر در پاداش و آزارندگی تکلیف و برخی ویژگیهای شخصیتی از قبیل پایین بودن خودآگاهی، بینظمی ذهنی، خودکنترلی کم و نقصان انگیزش پیشرفت است (استیل، 2007).
اهمالکاری از عوامل گوناگونی مانند اعتمادبهنفس پایین، نداشتن طرح یا برنامهریزی، بینظمی و عدم توانایی در مدیریت زمان، ترس از عدم موفقیت، اضطراب و افسردگی ناشی میگردد (سواری، 1390). کوستا و مککری (1992) در پژوهشی به این نتیجه رسیدند که بین اهمالکاری و ابعاد مدل پنج عاملی شخصیت رابطه وجود دارد؛ بنابراین شخصیت و ویژگیهای شخصیتی میتواند یکی از عوامل اصلی بروز اهمالکاری تحصیلی باشد.
شخصیت را میتوانیم بهعنوان جمع کل راههایی بدانیم که یک نفر بدان وسیله در برابر دیگران از خود واکنش نشان میدهد، یا روابط متقابل ایجاد میکند. عوامل تعیینکنندهی شخصیت میتواند ارث، محیط و موقعیت باشد؛ اما افراد به فراخور سه عامل یادشده دارای ویژگیهای شخصیتی متفاوتی هستند (رابینز، 2002، نقل از قدمپور و همکاران، 1390). به دلیل کثرت این ویژگیها و عدم توانایی در سنجش آنها بهطور کامل، یک مدل بر پایه پنج عامل اصلی شخصیتی طراحی گردید و به مدل پنج عاملی شخصیت مشهور شد. اساس مدل پنج عاملی بر مؤلفههای وظیفهشناسی، گشودگی نسبت به پذیرش تجربه، تطابقپذیری یا خوشایندی، برونگرایی و روانرنجوری قرار داده شد (کاستا و مککری، 1992). ویژگیهای شخصیتی در حقیقت، بهعنوان محرکهای خلقوخو، برای دستیابی به هدف تلقی میشوند. به این معنا که این خصوصیات انسان را مستعد انجام رفتارهای مختلف در موقعیتهای خاص مینماید (کالیگوری، 2000). برخی از روانشناسان بر این باورند که عملکرد والدین بر شکلگیری افکار، رفتار و هیجانات کودکان تأثیر معناداری دارد. بوری و گانتی (2008) معتقدند که عملکرد والدین سبب ایجاد و گسترش مدلهایی در درون سازمان شناختی فرد به نام طرحواره میشود. این طرحوارهها در زندگی فرد بهعنوان عدسیهایی عمل میکنند که تفسیر، انتخاب و ارزیابی فرد از تجارب وی را شکل میدهند.
خانواده اولین و بیشترین تأثیر را بر فرایند ساخت هویت فرهنگی – اجتماعی انسان و چگونگی ساخت شخصیت را بر عهده دارد. با توجه به اینکه خانوادهها از نظر اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی باهم تفاوت بسیار دارند و نیز فضای حاکم بر خانواده و نوع رابطهی والدین با فرزندان که به اشکال آزادی، استبدادی یا دموکراسی میباشد؛ نگرشها، تصورات و رفتار خانوادهها بیشترین تأثیر را بر هویت فرهنگی – اجتماعی فرزندان دارد (منادی، 1384)؛ بنابراین هر خانوادهای شیوههای خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بهکار میگیرد این شیوهها که شیوههای فرزندپروری نامیده میشوند متأثر از عوامل مختلف فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی میباشد (هاردی، پاور و جی دایک، 1993).
شیوههای فرزندپروری یک عامل تعیینکننده و اثرگذار است که نقش مهمی در آسیبشناسی روانی و رشد تحصیلی فرزندان دارد. بحث در مورد هر یک از مشکلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرشها، رفتارها و شیوههای فرزندپروری تقریباً غیرممکن است (هاردی، پاور و جی دایک، 1993)؛ بنابراین خانواده و شیوههای فرزندپروری نیز میتواند اهمالکاری دانشآموزان را تحت تأثیر قرار دهد.
با توجه به وجود پدیده اهمالکاری و رشد روزافزون آن در بین دانشآموزان در پژوهش حاضر پژوهشگر به دنبال تبیین عوامل تأثیرگذار این مسئله بود؛ بنابراین آنچه در این پژوهش مطرح شد این بود که آیا اهمالکاری تحصیلی که یکی از عوامل مهم ضعف عملکرد
دانشآموزان است، میتواند ناشی از شیوههای فرزندپروری والدین و ویژگیهای شخصیتی دانشآموزان باشد؟ بنابراین در پژوهش حاضر ما به دنبال پاسخگویی به این سؤال بودیم که آیا ویژگیهای شخصیتی آزمودنیها و سبکهای فرزندپروری والدین درصد معنیداری از واریانس اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان را تبیین میکند؟
3-1) اهمیت و ضرورت انجام پژوهش
در سالهای اخیر، اهمالکاری میلیونها نفر را تحت تأثیر قرار داده و از مشکلات گریبانگیری است که معمولاً بر عملکرد افراد تأثیر میگذارد. اهمالکاری در بعد عملکرد تحصیلی یک مشکل رایج در میان یادگیران است و از مهمترین علل شکست یا فقدان موفقیت فراگیران در یادگیری و دستیابی به برنامههای پیشرفت تحصیلی است. تقریباً یک چهارم دانشجویان گزارش میدهند که مکرراً درجهای از اهمالکاری را تجربه میکنند که برای آنها ایجاد استرس میکند و این امر عملکرد آموزشی ضعیف آنها را موجب میشود (بالکیس و دورو، 2009). اهمالکاری بهویژه در بلندمدت سلامت جسمانی و روانی فرد را تهدید و صدمات اقتصادی و اجتماعی را به همراه دارد (استیل، 2007). اهمالکاری پیامدهای مهم عینی (مانند از دست دادن ضربالاجلها، فرصتها، درآمد، زمان) و عاطفی (مانند تضعیف روحیه، افزایش استرس و اضطراب، ترس و عصبانیت و انگیزه پایین) در فراگیران به وجود میآورد (ون ویک، 2004)؛ بنابراین با توجه به تأثیر رفتار اهمالکاری بر جنبههای شخصیتی، تحصیلی، اجتماعی و اقتصادی فرد و جامعه، اهمیت و ضرورت بررسی بیشتر این رفتار روشن میگردد.
بحث در مورد هر یک از مشکلات فرزندان بدون در نظر گرفتن نگرشها، رفتارها و شیوههای فرزندپروری تقریباً غیرممکن است (هاردی، پاور و جی دایک، 1993). ازجمله متغیرهایی که اهمالکاری را تحت تأثیر قرار میدهند ویژگیهای شخصیتی و سبکهای فررزندپروری است. شیوههای فرزندپروری یک عامل تعیینکننده و اثرگذار است که نقش مهمی در آسیبشناسی روانی و رشد تحصیلی فرزندان دارد؛ بنابراین با توجه به اینکه شیوههای فرزندپروری والدین، نحوه تربیت والدین را به کودکان منتقل میکنند، آگاهی یافتن از سبک فرزندپروری والدین میتواند عامل پیشبینیکنندهای برای شکلگیری ویژگیهای شخصیتی در دانشآموزان باشد.
اهمالکاری تحصیلی ازجمله عوامل منفی مرتبط با تحصیل است که به نظر میرسد شناسایی بسترهای زمینهساز آن حائز اهمیت است. ازآنجاییکه یکی از منابع مهم پی بردن به چرایی مشکلات دانشآموزان اهمالکاری تحصیلی است، نتایج پژوهش حاضر میتواند برای سیاستگذاران تعلیم و تربیت، متصدیان آموزشوپرورش و معلمان برای پیبردن به عوامل تأثیرگذار بر پدیده اهمالکاری دانشآموزان مفید باشد. لذا نتایج این پژوهش میتواند دریافتن راهکارهای مناسب برای مقابله با اهمالکاری دانشآموزان مسمرثمر باشد. این پژوهش ضرورت بازشناسی نقش ویژگیهای شخصیتی دانشآموزان و سبکهای فرزندپروری والدین در اهمالکاری تحصیلی را مورد تأکید قرار میدهد و تلویحات آن برای بهبود اهمالکاری دانشآموزان موردنظر است.
4-1) اهداف پژوهش
1-4-1) اهداف اصلی
1- نقش ویژگیهای شخصیتی در تبیین واریانس اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
2- نقش سبکهای فرزندپروری والدین در تبیین واریانس اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
2-4-1) اهداف فرعی
1- رابطهی بین ویژگی شخصیتی برونگرایی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
2- رابطهی بین ویژگی شخصیتی روانرنجوری با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
3- رابطهی بین ویژگی شخصیتی گشودگی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
4- رابطهی بین ویژگی شخصیتی مقبولیت با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
5- رابطهی بین ویژگی شخصیتی وظیفهشناسی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
6- رابطهی بین سبک فرزندپروری مقتدرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانش-آموزان
7- رابطهی بین سبک فرزندپروری مستبدانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
8- رابطهی بین سبک فرزندپروری سهلگیرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
9- رابطه بین سبک فرزندپروری مسامحهکار والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان
5-1) فرضیههای پژوهش
1-5-1) فرضیههای اصلی
1- ویژگیهای شخصیتی سهم معنیداری از واریانس اهمالکاری دانشآموزان را تبیین میکنند.
2- سبکهای فرزندپروری والدین در اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان تفاوت ایجاد میکند.
2-5-1) فرضیههای فرعی
1- بین عامل برونگرایی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی منفی وجود دارد.
2- بین عامل روانرنجورخویی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی مثبت وجود دارد.
3- بین عامل گشودگی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی منفی وجود دارد.
4- بین عامل مقبولیت با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی منفی وجود دارد.
5- بین عامل وظیفهشناسی با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی منفی وجود دارد.
6- بین سبک فرزندپروری مستبدانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی مثبت وجود دارد.
7- بین سبک فرزندپروری مقتدرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی منفی وجود دارد.
8- بین سبک فرزندپروری سهلگیرانه والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطهی مثبت وجود دارد.
9- بین سبک فرزندپروری مسامحهکار والدین با اهمالکاری تحصیلی دانشآموزان رابطه مثبت وجود دارد.
6-1) متغیرهای پژوهش
متغیر ملاک: اهمالکاری تحصیلی
متغیرهای پیشبین: سبک فرزندپروری والدین و ویژگیهای شخصیتی
7-1) تعاریف متغیرها
1-7-1) تعاریف مفهومی
اهمالکاری تحصیلی: تمایل غالب و همیشگی بعضی از دانشآموزان برای به تعویق انداختن فعالیتهای تحصیلی و سهلانگاری در انجام آنها (نینان، 2008).
شخصیت: مجموعهای از ویژگیهای نسبتاً پایدار و بیهمتا میباشد که ممکن است در موقعیتهای مختلف تغییر کند؛ که پنج عامل آن عبارتاند از برونگرایی، روانرنجورخویی، گشودگی، مقبولیت و وظیفهشناسی (پروین و جان، 2000، ترجمه جوادی و کدیور، 1381).
سبکهای فرزندپروری: هر خانواده شیوههای خاصی را در تربیت فردی و اجتماعی فرزندان خویش بهکار میبرد، این شیوههای خاص همان سبکهای فرزندپروری خانواده هستند (هاردی و همکاران، 1993).
2-7-1) تعاریف عملیاتی
اهمالکاری تحصیلی: نمرهای که آزمودنیها از پرسشنامهی اهمالکاری تحصیلی سولومون و راث بلوم (1984) بهدست میآورند.
ویژگیهای شخصیت: نمرهای که آزمودنیها از پرسشنامه ویژگیهای شخصیت فارسی فرم کوتاه (50 سؤالی) گلدبرگ (1999) بهدست میآورد.
سبکهای فرزندپروری: نمرهای که آزمودنیها در پرسشنامه (77 سؤالی) سبکهای فرزندپروری ساختهشده توسط نقاشیان (1358)، بر اساس کار شیفر، بهدست میآورند.
بیحوصلگی، یک حالت روانی است که با فقدان توجه و تمرکز مشخص میشود (میکلاس و ودانویچ،1993). پدیده بی حوصلگی بر اساس پنج بعد عاطفی (احساسات ناخوشایند و بیزاری آور)، شناختی (ادراک زمان تغییر و تحریف یافته)، فیزیولوژیکی (برانگیختگی پایین)، ابرازی (تظاهرات چهره ای، بدنی و کلامی)، و انگیزشی (انگیزه تغییر فعالیت و یا ترک موقعیت) تعریف می شود (آلرک، نت، توماس، گوتز، لیا و دنیلز،2010). بیحوصلگی شامل پردازشها و فرآیندهای عاطفی، شناختی، فیزیولوژیکی، ابرازی، و انگیزشی ویژهای، همراه با پردازش هیجانات همزمان است. با این حال، آن فراتر از یک حالت بی اثر است که فقط به فقدان لذت و علاقه اشاره دارد (پیکرون، گوتز، دنیلز، استاپنیسکی، و پری، 2010). با ارائهی توضیح فوق، بهتر است بیحوصلگی یک هیجان ویژه در نظر گرفته شود، که ممکن است اغلب در افراد نادیده گرفته شود، زیرا در مقایسه با هیجاناتی مثل خشم و اضطراب چندان مشهود و آشکار نیست (پیکرون و همکاران، 2010). نگاهی به عرصه های پژوهشی نشان می دهد که بی حوصلگی توسط محققان معاصر مورد بیتوجهی قرار گرفته است؛ چرا که بررسیهای اندکی در رابطه با آن انجام شده است (لوهرمان، 2008). همچنین، بیحوصلگی معمولاً از حوزه هیجانات حذف شده است (لوییس و هاویلند- جونز، 2000). بدین معنی که بر اساس مطالعات فراتحلیلی مشاهده می شود که دربارهی استرس امتحان، در حدود 1000 مطالعه به انجام رسیده است، ولی با این حال فقط مطالعات معدودی در مورد بیحوصلگی در مدرسه و دانشگاه یا بیحوصلگی اوقات فراغت انجام شده است (پیکرون، گوتز، تیتز، و پری، 2002). به هر حال با آنکه بیحوصلگی تجربه مشترک و فراگیر انسانهاست، اما پیشینه نظری و تجربی کمی دارد (وودانویچ، 2003). علیرغم این محدودیت، پژوهش بر روی سازه بیحوصلگی از تنوع زیادی برخوردار است، به طوریکه برخی آن را یک خصیصه ذاتی و برخی نیز آن را ناشی از شرایط محیطی میدانند (میکلاس و وودانویچ، 1993؛ تادمن، 2008). بهعلاوه ممکن است یک مؤلفهی کلیدی در تعدادی از اختلالهای عصب شناختی و روان شناختی، از افسردگی تا آسیبهای مغزی، محسوب شود (سیسرون وهمکاران، 2006). بر این اساس یکی از پیامدهای آشکار این تنوع عدم وجود یک تعریف مورد قبول از بیحوصلگی است (گلدبرگ، 2008)، چرا که بیشتر اوقات به عنوان یک حس مشابه و مشترک قابل درک نیست. بیحوصلگی احساس معمولی (رایج) است که تقریباً هرکس به طور ذهنی آن را می شناسد، اما به رغم شیوع بالا و استفاده از آن در زبان عامیانه، به سختی تعریف میشود. محققان روی مؤلفههای اصلی یا کافی که حالات و احساس بیحوصلگی را تعیین می کنند توافق ندارند. با این حال میکلاس و وودانویچ (1993) تعریف کاربردی زیرا را ارائه کردهاند: بیحوصلگی حالتی از انگیختگی نسبتاً پایین و عدم رضایت است که به محیطی که از لحاظ میزان تحریک نامناسب است، نسبت داده می شود. حالت انگیختگی نسبتاً پایین مربوط به نظریههای انگیختگی و سایق است که بیان می کنند افراد برای ماندن در یک سطح بهینه از انگیختگی تلاش میکنند (زاکرمن، 1979؛ به نقل از یوریچ، 2004). در مواردی که انگیختگی پایین وابسته به بیحوصلگی است افراد به دنبال یک محیط تحریک کنندهتر جهت بالا بردن سطح انگیختگی خود اقدام میکنند (جستجویتازگی ، تغییر، موقعیت های مهیج تر، چالشبرانگیز یا پیچیده). حالت بیحوصلگی به شیوههای متفاوتی توسط پژوهشگران توصیف شدهاست. برای مثال فنیچل (1951؛ به نقل از گلدبرگ، 2008)، بیحوصلگی را به عنوان تجربهای توصیف میکند که نتیجهی سرکوب یک سایق یا تمایل و کارهایی که فرد میخواهد انجام دهد، و یا از دست دادن احساس هدفمندی در افراد است. مشابه به این هایدگر (1995) آن را به عنوان ماندن درحالت برزخ می داند که در آن فرد هم میخواهد در دنیا به عنوان یک کل باشد، و درعین حال میخواهد خودش را با جداشدن از آن بشناسد. این نظریهها تأیید میکنند که بیحوصلگی با یک هدفمندی مشخص میشود که به موجب آن فرد میخواهد در دنیایی درگیر باشد؛ اما اقداماتی که انجام میدهد موفقیت کمی به همراه دارد. از طرف دیگر به عنوان یک حالت بیتفاوتی یا آنچه که بیحوصلگی عمیق نامیده میشود مفهوم سازی شده است (به نقل از مانسیکا، 2009). 1-2 بیان مسأله بیحوصلگی، موضوعی است که در سالهای اخیر مورد توجه قرار گرفته است. هرچند به طورعامیانه (غیررسمی) هرکس میتواند بیحوصلگی را تعریف کند، اما به طور کلی بیحوصلگی به عنوان یک حالت تنفر یا ناسازگاری با هر نوع تجربه تکراری مثل کار روزانه یا برخورد با افراد کسل کننده و ملالآور و بی قراری زیاد در شرایطی که رهایی از ثبات (یکنواختی) امکان پذیر نیست، تعریف می شود (زاکرمن، 1979؛ به نقل از وات و وودانویچ، 1999). بیحوصلگی که در طیفی از متوسط تا شدید قرار می گیرد، به عنوان یک احساس ملالت، بی معنایی، پوچی، کسل سازی و فقدان تمایل به ارتباط با محیط فعلی توصیف میشود. رفتارهایی که اغلب با حالت بیحوصلگی همراه است شامل: خمیازه کشیدن، نشانه های بیتوجهی، و بیقراری است (ساندبرگ، لاکتین، فارمر و ساد؛ 1988). شواهد تجربی پیشنهاد می کنند که بیحوصلگی امر شایعی است. بر اساس منابع سالهای 1960 تا 1980 در همه جا 018/0 تا 050/0 افراد بیحوصله هستند. آمادگی برای بیحوصلگی یک خصیصه یا زمینه برای بیحوصله شدن ، گرایش به تجربه بی حوصلگی در خیلی از موقعیت ها و نداشتن رغبت کافی در زندگی است. رفتارهای وابسته به بیحوصلگی خصیصهای شامل : غیبت کردن، مشکلات ایمنی با کار، کنارهگیری و تمرد و سرکشی در محل کار است (ساندبرگ و همکاران، 1988). در مورد ماهیت و عناصر بیحوصلگی نظریههای متفاوتی وجود دارد. بیحوصلگی اغلب به عنوان تنفر از تکراری بودن و روزمرهگی توصیف میشود و معمولاًزمانی بروز میکند که محیط فاقد تحریک مناسب باشد (وات و وودانویچ، 1999). یکی از جنبههایی که در ادبیات بیحوصلگی به آن اشاره شده، آمادگی برای بیحوصلگی (بیحوصلگی خصیصهای) و تأکید بر تأثیر تفاوتهای فردی در احتمال بروز آن در موقعیت خاص است (نیل، 2006). علیرغم آنکه بیحوصلگی در ابتدا به عنوان یک ساخت تک بعدی مفهومسازی شده بود، اما اکنون به عنوان یک مفهوم چند بعدی در نظرگرفته می شود (نیل، 2006). وودانویچ و کاس (1990) مدعی شدهاند که در بیحوصلگی پنج عامل متمایز وجود دارد: 1- تحریک بیرونی که به بر انگیختگی و تنوع در محیط اطلاق میشود 2- تحریک درونی که توصیفی از بیعلاقگی و مشکل درحفظ توجه است. 3- پاسخ مؤثر بازتابی است از پاسخ های هیجانی نامناسب به بیحوصلگی 4- ادراک زمان که به تحمل وقت و اینکه زمان به کندی می گذرد اطلاق می شود. همچنین ممکن است مربوط به افرادی باشد که معتقدند اوقات پرنشده (وقت خالی) زیادی دارند 5- عامل اجبار، احساس بیقراری و بیحوصلگی را در یک موقعیت محدود اندازه میگیرد. اما گوردن و همکاران (1997) یک راهحلچهار عاملی را مطرح کردند که به طور قابل ملاحظهای از عوامل وودانویچ و کاس(1990) متفاوت بودند. این چهار عامل عبارت بودند از: نیازهای نامشخص ناتوانی در خودتنظیمی، فقدان خلاقیت، و بی قراری در مهار. وودانویچ (2003) در یک مقاله مروری بیان کردهاست که عموماً بین دو تا پنج عامل با استفاده از مقیاس آمادگی بیحوصلگی استخراج میشود اما دو عامل که بطور نسبتاً ثابتی در هر تحلیل عاملی تکرار شده تحریک بیرونی و تحریک درونی است. این فرض توسط وودانویچ (2005) با استفاده از تحلیل عاملی تأییدی (دو عامل تحریک بیرونی وتحریک درونی) به گونه معتبری تأیید شد. بررسی نیل (2006) نیز بیحوصلگی را فقط به عنوان تحریک بیرونی و درونی ارزیابی کرده است. آنچه مسلم است، نظریه ها و مدل های بیحوصلگی، ساختار آن را متشکل از عوامل و مؤلفههای مختلفی میدانند. این مؤلفهها گاهی به عوامل درونی و شخصیتی (فارمر و ساندبرگ، 1986؛ وودانویچ، 2003؛ ملتون و شالن برگ، 2007) وگاهی نیز به شرایط اجتماعی و زمینههای فرهنگی (لارسن وریچاردز، 1991؛ وگنر، آلن، فیشر، چیکوب وید، لمبارد و کینگ؛ 2008) مربوط میشوند. به نظر میرسد فرهنگ به واسطهی تضاد بین انتظارات و فرصتهای واقعی برای تحریک، تضاد بین نقشهای فرهنگی و حد و مرزها با تلاشها و تمایلات خود مختار فردی برای رفتار مناسب بر احساس بیحوصلگی مؤثر باشد. بعضی از اثرات فردی-فرهنگی بیانگر آن است که احتمالا” در جوامع صنعتی، تحصیل کرده و ثروتمند بیحوصلگی بیشتر بروز میکند، بهطوری که در اروپا «بیماری سلطنتی» نامیده میشود. اما این پدیده در همه گروههای ثروتمند، متوسط و فقیر بروز میکند. این امکان میرود در جوامع سنتی و جمعی در مقایسه با جوامع فردگرا سبک زندگی کمتر مفرح و جذاب باشد، بنابراین بیحوصلگی نیز ممکن است بالا باشد (ساندبرگ و همکاران، 1988). شیلک (2008) نیز در یک مقاله مروری با عنوان بیحوصلگی در روستاهای مصر بیان می کند که بیحوصلگی از محرومیت نشأت میگیرد نه از اشباع . علیرغم آرامش، ریتم یکنواخت و قابل پیشبینی ، برانگیختگی و شگفتانگیزیپایین باعث شده که زندگی روستایی فینفسه یکنواخت و در نتیجه بیحوصلگی بالا باشد (شیلک، 2008). وجود اینگونه تفاوتها و تناقضها استنباط یک ساختار عاملی واحد و منسجم از بیحوصلگی را با دشواری مواجه ساخته و از اینرو، امکان تدوین برنامهای برای مداخلههای روانشناختی، آموزشی و مانند آن را، مشکل ساخته است. با توجه به تفاوتها و در برخی مواقع تناقضهای موجود در عوامل تشکیلدهنده سازه بیحوصلگی، بهویژه متأثر بودن آن از شرایط و زمینههای فرهنگی و اجتماعی میتوان این مسأله را مطرح کرد که با در نظر گرفتن تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و خانوادگی در دانشجویان ایرانی، ساختار عاملی بیحوصلگی در این افراد چگونه است و تا چه اندازه با ساختارهای موجود همخوانی یا تفاوت دارد ؟ از سویی، براساس مطالعات انجام شده شرایط مختلفی میتواند به بروز بیحوصلگی منجر شود. بعضی از پیشبینی کنندههای بیحوصلگی که در مطالعات مختلف تأیید شده اند عبارتند از: 1- پیش بینی کننده های تحصیلی (شامل تکالیف زیاد، محیط تحصیلی نامناسب و رابطهی خصمانه معلمین و دانش آموزان) (هیلی،1984 به نقل از مارتین، 2006؛ رابینسون، 1975به نقل از لارسن و ریجاردز 1991؛ تادمن، 2008). 2- پیش بینی کننده های روانی: مهمترین پیش بینی کننده های روانی بیحوصلگی بیمعنایی و بیهدفی در زندگی است (ملتون و شالن برگ ، 2007؛ شلی، فالمن کیم بلی، مرسر، آدرینی، ایس وود، جان و ایس وود؛ 2009). سایر پیشبینی کننده های روانی شامل: بی لذتی، بیاحساسی، از خودبیگانگی، افسردگی، ناامیدی، تنهایی، خوداگاهی منفی و خصومت هستند (فارمر و ساند برگ، 1986؛ احمد،1990 به نقل از گلدبرگ 2008؛ سب و وودانویچ، 1998؛ گلدبرگ، 2008). 3- پیش بینی کننده های شناختی: مشکل در حفظ توجه، مهارتهای شناختی ناکارآمد (کزیکزنت میهالی، 1975؛ هامیلتون و همکاران، 1984؛ چیین، کرایره و سمیلک، 2006؛ ماریونمارتین و همکاران، 2006؛ ایس وود و همکاران؛ 2007؛ به نقل از گلدبرگ، 2008)، توانایی ذهنی بالا ( تاکرای، 1981) 4- پیش بینی کننده های شخصیتی (شامل جهت گیری انگیزشی بیرونی و جستجوی حسی) زاکرمن، 1979 به نقل از گلدبرگ، 2008؛ باربالت، 2000؛ لین و همکاران، 2006؛ بینما، 2004؛ مک دونالد، 2002؛ ملتون و شالن برگ، 2007؛ پتیفورد و همکاران، 2007؛ کزیکزنت میهالی، 1975؛ هامیلتون و همکاران ،1984 به نقل از گلدبرگ 2008؛ وودانویچ، 2003). چنانکه بیان شد صاحبنظران مختلف عوامل و پیشبینی کنندههای متفاوتی را برای ایجاد و بروز بیحوصلگی معرفی کردهاند که میتوان آنها را متأثر از شرایط فرهنگی و اجتماعی دانست. برای نمونه تحصیل (به عنوان یکی از پیشبینی کنندههای بیحوصلگی) در کشور ایران به لحاظ روش و شرایط با بسیاری از کشورها متفاوت است (معدندار آرانی، عباسی، 1386)، از این رو، انتظار میرود میزان تأثیر آن بر بیحوصلگی نیز متفاوت باشد. بطور کلی با توجه به موارد ذکر شده و نقش بیحوصلگی در تعاملات اجتماعی و بزهکاری و اعتیاد (پتیفورد، 2007)، پیشرفت تحصیلی (تادمن، 2008) و نقش کلیدی آن در اختلالهای روانشناختی (فارمر و ساندبرگ، 1986؛ وودانویچ، 2003) این مطالعه با هدف پاسخگویی به سؤالات زیر طراحی شدهاست: 1- مؤلفه های بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی کدامند؟ 2- بی حوصلگی درچه موقعیتها، شرایط و حالاتی بروز میکند؟ به عبارت دیگر پیش بینیکنندههای بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی کدامند؟ 1-3 اهمیت وضرورت پژوهش شواهد تجربی نشان می دهند که بیحوصلگی امر شایعی است. منابع پژوهشی از سال 1960 تا 1980 نشان می دهند که بین 018/0 تا 050/0 افراد بیحوصله هستند. در یک زمینهیابی که اخیراً انجام شده است نشان می دهد که 051/0 از نوجوانان 19-12 سال به آسانی بیحوصله میشوند (تادمن، 2008). بیشتر ادبیات مربوط به بیحوصلگی و آمادگی برای بیحوصلگی بر عوارض و پیامدهای بیحوصلگی متمرکز شده اند (نیل، 2006). به عنوان مثال سامرز و وودوانویچ (2000) گزارش کردند که نمرات بالا در مقیاس بیحوصلگی با پیامدهای منفی فیزیولوژیکی و روانی همراه است. هرچند پژوهشها بیشتر بر اثرات منفی بیحوصلگی در محیطهای خاصی از قبیل محیط کار و تحصیل تاکید کردهاند (نیل،2006)؛ اما عوارض و پیامدهای بیحوصلگی در زمینه های مختلفی وجود دارد که میتوان به موارد زیر اشاره کرد: در آموزش و پرورش با افت تحصیلی و پیشرفت تحصیلی پایین (تادمن، 2008)، وقت گذرانی (ایروینگ و پارکر- جنکیز، 1995؛ به نقل از کلدبرگ، 2008)، ترک تحصیل (رابینسون،1975؛ به نقل از لارسن و ریچاردز، 1991) نارضایتی از مدرسه (جیسن، 1977؛ به نقل از وات و وودانویچ، 1999) و نافرمانی (سرکشی) (لارسن و ریچاردز، 1991) ارتباط دارد. در حیطه سازمانی- صنعتی با نارضایتی شغلی (او هنلون، 1981؛ به نقل از لارسن و ریچاردز، 1991) خسارت های مالی (دروری، 1982؛ به نقل از لارسن و ریچاردز، 1991) و افزایش دامنه حوادث و تصادفات (برانتون، 1970؛ به نقل از وات و وودانویچ، 1999) ارتباط دارد. در زمینه های بالینی ارتباط مثبت و معناداری بین بیحوصلگی با افسردگی، اضطراب، ناامیدی، تنهایی، خصومت (فارمر و ساندبرگ، 1986)، نارسیسم آشکار و پنهان (وینک و دوناهیو،1997) و اختلال شخصیت مرزی (جیمز، برلویز و ورکر، 1996؛ به نقل از نیل، 2006) گزارش شده است. همین طور، بین بی حوصلگی و خودشکوفایی (مک لود و وودانویچ، 1991)، داشتن هدف در زندگی (وینستین، زاگی ، کلین تاوز، 1995؛ ملتون و شالن برگ، 2007) ارتباط منفی و معنی دار وجود دارد. در خصوص سوء مصرف مواد، مطالعات بر نقش تعیین کننده بیحوصلگی بر سوء مصرف مواد تأکید دارد (جانسن و او میلی، 1986). ارتباط مثبت بی حوصلگی و وابستگی به نیکوتین نیز تأیید شده است (مک اوین، مک روبی؛ 2008). همچنین به تأثیر آن بر قمار بازی پاتولوژیک (بلاس زاکی ناسکی ، مک کوناکی و فران کووا؛ 1990) اشاره شده است. این مفهوم مانند استرس میتواند ارتباط مفیدی بین ویژگیهای محیطی و عوامل زمینهای شخصی برقرار می کند. با توجه به عوارض زیاد بیحوصلگی و مطالعات اندکی که در ایران انجام گرفته است و عدم انجام این مطالعه در دانشجویان ایرانی، انجام این مطالعه می تواند نتایج ارزشمند نظری و درک بهتر و معتبری از این پدیده در ایران بدست دهد و به عنوان یک مفهوم جدید در حیطه روانشناسی در ایران زمینه ساز پژوهش های متعددی گردد. با شناخت این مفهوم و شناخت راههای مقابله با آن میتوان از تأثیر آن بر برخی رفتارهای نابهنجار دانشجویان نظیر گرایش به مواد مخدر، ترک تحصیل، اختلالهای روانی آگاه شد و راههای مناسب جهت کاهش آن ارائه داد. 1-4 اهداف کلی و اختصاصی پژوهش 1-4-1 هدف کلی 1- تعیین ساختار عاملی مقیاس آمادگی برای بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی، و تعیین نقش هیجان خواهی، خشم و پرخاشگری، معنا و هدف در زندگی و انگیزش تحصیلی در آمادگی دانشجویان برای بی حوصلگی. 1-4-2 اهداف اختصاصی 1-تعیین تفاوت دختران و پسران در میزان آمادگی برای بی حوصلگی 2-مقایسه میزان آمادگی برای بیحوصلگی بر حسب رشته تحصیلی 3-مقایسه میزان آمادگی برای بی حوصلگی بر حسب مقطع تحصیلی 1-5 سؤالات پژوهش 1- مؤلفه های آمادگی برای بیحوصلگی در دانشجویان ایرانی کدامند؟ 2- آیا هیجان خواهی، خشم و پرخاشگری، معنا و هدف در زندگی و انگیزش تحصیلی می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟ 3- آیا ماجراجویی و هیجان زدگی، تجربه جویی، بازداری زدایی و حساسیت نسبت به یکنواختی و ملال می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟ 4- آیا پرخاشگری کلامی، پرخاشگری بدنی، خشم و بدگمانی می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟ 5- آیا انگیزش درونی و بیرونی می توانند آمادگی برای بیحوصلگی را در دانشجویان ایرانی پیش بینی کنند؟
یکیاز متداولترین مشکلات رفتاری دوران کودکی پرخاشگری است. مراجعه افراد به مراکز بالینی، از شیوع این مشکل خبر میدهد. برآوردها نشان میدهند که مراجعات به درمانگاههای سرپایی برای مشکلات سلوک، یک سوم تا نیمی از کلّ موارد مراجعان کودک و نوجوان را شامل میشود(هربرت،1387).
آنچه باعث توجه محقّقان به رفتارهای پرخاشگرانه شده است، اثر نامطلوب آن بر رفتارهای بینفردی و همچنین اثر ناخوشایند آن بر حالت درونی و روانی افراد است (نژادی کاشانی، مهرزمانی، داورمنش و صالحی، 1389).
از طرف دیگر، اختلالات رفتاری تا حدّ زیادی وضعیّت تحصیلی و رشد اجتماعی کودکان را تحتالشّعاع خود قرار میدهند، تا آنجا که این کودکان نمیتوانند به درستی مسیر سالم و تکاملی رشد را طی کنند (عبدالهی بقرآبادی، شریفی درآمدی و دولتآبادی1389). همچنین، پرخاشگری تأثیرات بلندمدّت جبرانناپذیری بر کودکان برجا میگذارد. مانند خودپندارۀ ضعیف و افسردگی، تکانشگری و بیشفعّالی و طرد شدن از سوی همسالان که خود میتواند زمینهساز بسیاری از مشکلات همچون اخراج از مدرسه و بزهکاری باشد (ماتسوریا، هاشمیموتو و تویکی[1]، استرو و گودلاسکی[2]، کریک و گرات پیتر[3]؛ نقل از نصیرزاده و روشن، 1389).
بسیاری از عواملی که منجر به بروز عصبانیّت و پرخاشگری میشود، شامل مواردی از این دست هستند؛ عدم کنترل خشم، ناتوانی در تعدیل احساسات و پردازش اطّلاعات اجتماعی، برخوردهای خصمانه و مهارت ضعیف در حلّ مشکلات، همچنین برخی عوامل خطر محیطی نیز وجود دارند که شامل سختگیری بیش از حدّ والدین، نظارت کم و بیکفایتی در پرورش کودک میشود (فیندلر[4]، نقل از دروز1389). از سوی دیگر، پژوهشهای انجام شده حاکی از ارتباط پرخاشگری با مشکلات یادگیری است. به عنوان نمونه یکچهارم کودکانی که دچار کندخوانی هستند و یکسوم کودکان مبتلا به اختلال ناتوانی در خواندن پرخاشگر هستند. علاوه بر این، رابطه منفی همدلی با پرخاشگری در پژوهش میلر و آیزنک[5] مشخص شده است (هاشمی؛ میرزمانی؛ داورمنش؛ صالحی 1389).
همچنین کودکان پرخاشگر معمولاً در خواندن نشانههای هیجانی، درک دیدگاه طرف مقابل و مدیریت خشم مشکل دارند. از طرف دیگر، به نظر میرسد این کودکان بهطور مداوم در موقعیّتهای اجتماعی مبهم، نیّاتخصمانه استنباط میکنند. آنها در مقابله با همسالان غیرپرخاشگر خود، پاسخهای ناشایستهتر و پرخاشگرانهتری نسبت به مسائل اجتماعی بروز میدهند و راهحلهای بسیار پرخاشگرانه را برای دستیابی به پیامدهای مثبت در پیش میگیرند (واحدی، 1385). درکل، رویکردهای مختلف روانشناختی روانتحلیلگری، گشتالتی، یادگیری اجتماعی، شناختی و رفتاری و نیز دیدگاه زیستشناختی در ارتباط با علل پرخاشگری مطرح است.
1-2 بیان مسئله
یکی از شایعترین مشکلات رفتاری کودکان که موجب ناراحتی و پریشانی دیگران میشود و بهداشت روانی فرد، خانواده و جامعه را مختل میکند پرخاشگری است (نمازی، 1377). پرخاشگری در حقیقت یکی از نمودهای رشد اجتماعی است، که کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازی کودکان دیگر، جیغ زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگاری و اختلاف ظاهر میکند (ماسن، 1383).
بارون معتقد است که واژه پرخاشگری زیرمجموعه اختلال سلوکاز ریشه لاتین (Aggredi) مشتق شده که به معنای پیش رفتن و نزدیک شدن به هدفی میباشد. امّا روانشناسان اجتماعی، پرخاشگری را مشتمل بر رفتارهایی میدانند که به واسطه آنها فرد به خود یا دیگران آزار جسمانی وارد میکند. بهعبارت دیگر، پرخاشگری را میتوان تحمیل عمده برخی از شکلهای صدمه و آسیب به خود و دیگران معنی کرد (نقل از یعقوبی، سهرابی و مفیدی، 1390). به نظر لورنز هم پرخاشگری نوعی غریزه است، یعنی تکانهای ارثی است نه خودمختار، که در کودکان به سرعت رام و پالایش میشود. لورنز[9] پرخاشگری و جلوههای ضدّاجتماعی آن را براساس تحوّل گرایشهای ذاتی و فطرتی و نظامهایکنترلی که برای مقابله با این گرایشها پدید میآیند تبیین میکند (هربرت،1387).
به نظر پژوهشگران، نخستین طلیعه رفتار پرخاشگرانه، بازشناسی خشم در چهره افراد است که توانایی تشخیص آن از سه ماهگی در اطفال بوجود میآید. مرحله بعدی، ابراز خشم در واکنش به ناکامی است. که از نیمه دوم سال اول زندگی آغاز میشود. الگوهای رفتاری پرخاشگری به هنگام تعارض با همسالان و بزرگسالان در سالهای دوّم و سوّم زندگی شکل میگیرد و در غالب بدعنقی و اعمال زور مثل زدن، هل دادن، لگدزدن بروز میکنند (کراهه،1390).
پژوهشهای تحولی نشان میدهند که تفاوتهای جنسی در رفتار پرخاشگرانه در سنین پایین، از حدود 2 ـ 3 سالگی بروز میکند و پسران پرخاشگرتر از دختران میشوند. پسرها اغلب بیشتر از دخترها پرخاشگری فیزیکی از خود نشان میدهند، امّا دخترها بیشتر به پرخاشگری کلامی(ناسزاگویی، بددهنی) و پرخاشگری رابطهای متوسل میشوند (کوی و داج؛ مکوبی؛ کریک و گرات پیتر؛ به نقل از کراهه، 1390).
در سببشناسی پرخاشگری، گلدشتاین، کراستر و گارفیلد (1988) مطرح کردند که رفتار پرخاشگرانه یک زنجیره رفتاری است علّت واحدی ندارد و مجموعه ای از عوامل در پیدایش آن مؤثر هستند، بهطوریکه از عوامل ژنتیکی گرفته تا عوامل اجتماعی و روانی مطرح را نموده اند. ازجمله، در زمینه مسائل ژنتیکی راشتون و همکاران (1985؛ نقل از ناظر، بیرشک و جلیلی، 1379). نشان دادند که میزان پرخاشگری در دوقلوهای یک تخمکی بیشتر از دوقلوهای دوتخمکی است.
در زمینه مسائل اجتماعی برخی محقّقان نیز مشکل کودک و نوجوان پرخاشگر را نداشتن کنترل کلام درونی بر روی رفتارها میدانند؛ لذا آموزش خویشتنداری یا خودآموزی کلامی یا بهعبارتی خودکنترلی را پیشنهاد میدهند(کنراد و همن[13] 1985). به اعتقاد صاحبنظران فوق هر انسانی قبل از هر عمل فکر می کند، تدبیری می اندیشد و در ذهن خود مسئله را تجزیه و تحلیل میکنند، سپس دست به عمل میزند. این محقّقان معتقدند که کودکان پرخاشگر تا حدّ زیادی تکانشی هستند؛ یعنی قبل از عمل تفکر ندارند یا کلام درونی که اعمال آشکار آنها را هدایت نماید ندارند، لذا بدون خویشتنداری و برنامه ریزی قبلی دست به عمل میزنند. به همین خاطر در درمان سعی میشود کنترل کلام درونی بر روی رفتار آشکارا افزایش یابد تا از این طریق جلوی اعمال ناشایست گرفته شود(کنرادو همن؛1985).
بعضی از محقّقین نیز مشکل کودک و نوجوان پرخاشگر را نداشتن مجموع مهارتهای اجتماعی لازم در شرایط بحرانی میدانند، لذا آموزش مهارتهای اجتماعی مورد نیاز را توصیه میکنند. ازجمله سیورد و سیپواک (1980؛ عطاری، شهنی ییلاق، کوچکی، بشلیده1384)؛ در مرکز بهداشت روان در فیلادلفیا چنین مطرح کردهاند که بسیاری از مشکلات مربوط به ناسازگاری رفتاری که کودکان با آن روبرو هستند احتمالا تاحدودی نتیجه کمبود مهارتهای شناختی-اجتماعی در حلّ مسائل بین اشخاص است. بدین معنا که کودکان پرخاشگر یا تکانشی یا کودکانی که از دیگران ترس بسیار دارند ممکن است مهارتهای اساسی ادراک دیگران، کنار آمدن با روابط بین اشخاص را نداشته باشند (نقل ازعطاری، شهنی ییلاق، کوچکی، بشلیده1384).
تحقیق لیوارجانی و غفاری (1389) نیز نشان میدهد که کودکانی که در مهارتهای اجتماعی نقص دارند اغلب با مشکلات یادگیری و رفتاری مواجه می شوند. چنانکه نقص در مهارتهای اجتماعی پایهای باقی بماند، در درازمدّت فرد را با مشکلاتی از قبیل چرخههای شکست، طرد شدن از طرف همسالان، ضعف تحصیلی در مدرسه و مشکلات سازگاری در بزرگسالی مواجه میسازد. وامّادر تعریف و معنا ومفهوم مهارتهای اجتماعی، این مهارتها را به رفتارهایی اطلاق میکنند که شالودۀ ارتباطات موفق و رودررو را تشکیل میدهند (هارجی، ساندرز و دیکسون 1384).
با توجه به دلایل مختلفی که برای پرخاشگری کودکان بیان میکنند. علل خانوادگی نیزبه عنوان یک- سری از عوامل محیطی در بررسی عوامل تربیتی افراد مؤثر میباشند. چرا که خانواده به عنوان اولین محیط اجتماعی زندگی افراد بسیار میباشد. و خیلی از چیزها را افراد در سالهای اولیه حیات اجتماعی خود میآموزند. سبک تربیتی خانواده از جهات مختلف میتواند موجب بروز و یا تشدید پرخاشگری شود که مهمترین این عوامل عبارتند از:
1.نحوۀ برخورد والدین با نیازهای کودک 2.وجودالگوهای نامناسب 3.تنبیه والدین و مربیان 4.تشویق رفتارهای پرخاشگرانه- تأثیر رفتارهای پرخاشگرانه، خصوصا در هنگام کودکی ونیز طرد کودک از سوی والدین عاملی است در جهت تشدید رفتارهای پرخاشگرانه (ماسن، 1387).
بنابراین خانواده و سبک فرزند پروری خانواده تأثیر زیادی میتواند در پرخاشگری داشته باشد، تحقیقات زیادی در ارتباط پرخاشگری و سبک فرزند- پروری انجام شده است.
تحقیقی با عنوان برّرسی رابطه شیوههای فرزند پروری والدین با پرخاشگری فرزندان آنها و دانشآموزان پسر توسط کرام، مهرآیین و صباعی (1388)، انجام گرفته که حاکی از ارتباط این دو میباشد.تحقیقات بندورا (1973)نیز نشان داده است که پرخاشگری کاملا جنبه تقلیدی دارد و از راه مشاهده کسب میشود (کریمی، 1378).
تحقیق دیگری نیز توسط یوسفی (1386) و…انجام گرفته که نشان دادند سبکهای فرزند پروری و مهارتهای زندگی با پرخاشگری رابطه دارند.
باباخانی(2011)درتحقیقی به بررسی تأثیر آموزشی مهارتهای اجتماعی بر کاهش پرخاشگری(فیزیکی و کلامی)پرداختند. نتایج تحقیقات آنها نشان داد که آموزش مهارتهای اجتماعی در کاهش پرخاشگری فیزیکی تاثیری ندارد ولی پرخاشگری کلامی را کاهش میدهد.
با توجه به فزونی پرخاشگری در جامعه صنعتی شهری امروز و با توجه به نظریات و یافتههای فوق در این تحقیق بنا داریم به تعیین میزان پرخاشگری و نقش سبکهای فرزندپروری و مهارتهای اجتماعی در پرخاشگری دانشآموزان پایه چهارم و پنجم شهر زنجان بپردازیم.
1-3 اهمیّت و ضرورت مسئله
پرخاشگری در دوران کودکی یک مشکل فراگیر، پایدار و خطرناک است که توجه روزافزون را به خود جلب کرده است و روانشناسان و دستاندرکاران و کسانی که با کودک سروکار دارند، در جستجوی راهحلّی برای این معضل اجتماعی هستند. آمار خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه از دیرباز در جوامع بشری شایع بوده است. مراجعه به آمار مندرج در پژوهشها و منابع علمی خبر از شیوع این مشکل اجتماعی در 30 درصد کودکان و نوجوانان که دائماً درگیر رفتارهای پرخطر بوده گزارش مینمایند. همین طور، 35 درصد آنها هر ازچندگاهی درگیر این مسائل هستند (واحدی، 1385). برخی از تخمینها به افزایش10درصد اختلال سلوک و افزایش نافرمانیها در بین کودکان در یک دههی گذشته خبر میدهند (لووت و شیفلد[16]، 2007).
یافتههای برآمده از پژوهشهای پیشین از یک سو حاکی از آن است که کودکان پرخاشگر در بزرگسالی هم به ادامه پرخاشگری تمایل دارند و از سوی دیگر بررسیها از گسترش روزافزون خشونت و رفتارهای پرخاشگرانه در مدارس بهویژه در سالهای اخیر حکایت میکند (سیلور[17]، 2005).
رفتارهای پرخاشگرانه آسیبهای روانی و اجتماعی بسیار بالایی برای کودک به وجود میآورد و دست آورد ضعیف تحصیلی، عزّتنفس پایین، تحمّل سرخوردگی، مهارتهای اجتماعی ضعیف و علایم افسردگی را شامل میشود. گریز از مدرسه و آسیب به روابط خانواده و همسالان نیز از پیامدهای رفتار پرخاشگرانه بهشمار میآید (ساندرز، قولی و نیکلسون[20]،2000).
علاوه بر اینها پرخاشگری بر قربانیان اینگونه رفتارها نیز پیامدهای منفی مانند افسردگی، اضطراب، احساس تنهایی، عزّتنفس پایین، فکر خودکشی درپی دارد. و همچنین باعث شکل گرفتن دیدگاه منفی به مدرسه میشود و در نتیجه به ترک تحصیل قربانیان منجر میشود (رابین، دویر، بوث-لافورس، کیم، بورگس و روس-کراسنر[26]، 2004).
ازسویی نیز،کاهش پرخاشگری کودکان نیازمند برنامهریزی صحیح و اصولی و برخورد جدّی و البته علمی مسئولان است. لازمهی چنین مقابلهای، بیش از هر چیز آگاهی از چگونگی پیدایش، عوامل تأثیرگذار، سیر تغییرات و نیز میزان شیوع آن در بین دانشآموزان است. این تحقیق در راستای دانشافزایی در این مورد و کمک به دستاندرکاران نظام آموزشی و نیز والدین جهت برنامهریزی صحیح درمورد تربیت یا مقابله مؤثر با افزایش میزان انواع اختلالات پرخاشگری در دانشآموزان میتواند مثمرثمر باشد.
1-4 اهداف پژوهش
هدف کلی:
تعیین میزان رفتارهای پرخاشگرانه و نقش سبکهای فرزندپروری و مهارتهای اجتماعی در پرخاشگری دانشآموزان شهر زنجان.
اهداف جزئی:
- تعیین میزان شیوع رفتارهای پرخاشگرانه در دانشآموزان دختر وپسر پایههای چهارم و پنجم ابتدایی
- تعیین تفاوت میزان مؤلفههای پرخاشگری در بین دانشآموزان دختر و پسر
- تعیین نقش سبکهای فرزندپروری در پرخاشگری در دانشآموزان پایههای چهارم و پنجم ابتدایی
- تعیین نقش مهارتهای اجتماعی در پرخاشگری دانشآموزان
1-5 سؤالهای پژوهش
- میزان شیوع اختلال پرخاشگری دانشآموزان دختر وپسر پایههای چهارم و پنجم ابتدایی چقدر است؟
2.آیا میزان مؤلفههای پرخاشگری در بین دانشآموزان دختر و پسر متفاوت است؟
3.کدامیک از سبکهای فرزندپروری در پیشبینی پرخاشگری دانشآموزان سهم بیشتری دارند؟
4.کدامیک از مهارتهای اجتماعی در پیشبینی پرخاشگری دانشآموزان سهم بیشتری دارند؟
1-6 تعاریف نظری و عملیاتی متغیرها
1-6-1 پرخاشگری
با وجود تعاریف مختلف،اغلب صاحب نظران بر این باورند که پرخاشگری با حملات آزاردهنده و مضر برای قربانی بروز می کند. پرخاشگری به هرگونه رفتار معطوف به هدف آسیب رساندن یا مجروح ساختن موجود دیگر که به منظور اجتناب از رفتاری مشابه برانگیخته می شود، اطلاق می گردد.پرخاشگری تلویحاً به قصد آسیب رساندن نیز دلالت می کند، این قصد را باید از رویدادی پیش و پس از عمل پرخاشگری استنباط نمود(کاپلان، سادوک و جک گرب،1375). بهعبارت ساده- تر می توان گفت پرخاشگری یعنی تهدید کردن دیگران یا نادیده گرفتن حقوق دیگران (شهیم،1385) که اخیراً محقّقان به دو نوع تقسیم کردهاند:
الف)پرخاشگری فیزیکی یا جسمانی
شامل کتک زدن، گاز گرفتن،دعوا کردن،ژست گرفتن تهدیدآمیز، تعقیب یا شکلک در آوردن و… است (نقل از شرودر،1384).
ب)پرخاشگری رابطهای
به صورت آسیب زدن به روابط با استفاده از محرومیت اجتماعی، پخش شایعه،طرد و منزوی کردن دیگران، رقابت بین افراد و… ظاهر می شود (کازاس و همکاران،2006). فرنچ، جانسون وپیدا(2002) پرخاشگری رابطهای را مشتمل بر سه بعد دستکاری روابط بین افراد، پخش شایعات بدخواهانه، طرد دیگران می باشد.
تعریف مفهومی: بارون[27] و ریچاردسون[28](نقل از کراهه،1390) پرخاشگری را “رفتاری با هدف صدمه زدن یا آسیب رساندن به موجود زندهای که سعی دارد از چنین آسیبی اجتناب کند بروز نماید” تعریف مینمایند. رفتار پرخاشگری به شکلهای مختلف جسمانی، رابطهای، کلامی و واکنشی نشان داده میشود (کوی و داج، نقل از شهیم، 1386).
تعریف عملیاتی:پرسشنامه پرخاشگری باس و پری ) 1992)،که از 27 گویهی خودگزارشدهی تشکیل یافته و پرخاشگری فیزیکی، کلامی، خشم و خصومت را اندازه میگیرد. هر گویه، ویژگی فرد را در یک مقیاس لیکرت پنج درجهای یعنی 1 (نبود رفتار) تا 5 (با فراوانی بسیار بالا) میسنجد.
1-6-2 سبکهای فرزندپروری والدین
تعریف مفهومی:شیوههای فرزند پروری به روش هایی که والدین در برخورد با فرزندان خود اعمال می کنند و در شکل گیری رشد و تکامل کودک در دوران کودکی و خصایص بعدی شخصیت و رفتار تأثیر فراوان و عمیقی دارد اطلاق می گردد(شعاری نژاد،1375) که شامل دو بعد است، یکی داشتن توقع بالا و سخت گیری ( رفتار های کنترل کننده، محیط محدود کننده و انتظار) و جنبه دیگر، مسئول بودن وحساس بودن( مسئولیت برای نیاز های فرزندان،حمایت و نگه داری ارتباطات گرم). اسکینر و همکاران(2005)معتقد است والدین از شش بعد والدینی(صمیمیت، طرد، نظم، حمایت خود مختارانه و تهدید و اجبار) برای پرورش فرزندانشان استفاده می- کنند.
بامریند (1973) سه روش فرزندپروری مستبدانه، آزادگذار و مسئولانه (اقتدار منطقی) اشاره میکند که در توانایی شناختی و اجتماعی کودکان اثر میگذارد. شیوه فرزندپروری مستبدانه، باورهای والدین موجب میشود که آنان سعی کنند رفتار و نگرشهای کودکان خود را مطابق معیارهای مطلق شکل دهند، و کنترل و ارزیابی نمایند، به اولیای امور و مراجع قدرت، وظیفه و کار، سنّتها و حفظ نظم، احترام بگذارند. در روش فرزندپروری آزادگذار، والدین چشمپوشی میکنند و رفتارهای کودک را میپذیرند تا آنجاکه ممکن است، از تنبیه استفاده نمیکنند و توقّع و انتظار آنان برای رفتارهای رشد یافته در کودک اندک است. و در روش فرزندپروری مسئولانه (اقتدار منطقی) اعتقادات والدین منجر به آن میشود که آنان از کودک خود انتظار رفتار بالغانه داشته، در صورت لزوم از دستورها و جریمه استفاده کنند، قوانین و مقررات به طور ثابت اجرا شوند، استقلال و فردیت کودک مورد تشویق قرار گیرد، حقوق والدین و نیز کودکان به رسمیت شمرده شود و داد و ستد کلامیمیان کودک و والدین مورد تشویق قرار گیرد (ملکپور، 1382).
تعریف عملیاتی: سازهای است که از نمرات شرکتکنندگان در آزمون شیوههای فرزندپروری ابعاد والدینی که از زیرمقیاسهای پرسشنامه والدین با عنوان زمینه اجتماعی اسکینر و همکاران(2005) استفاده گردید،بدست آمد. تعداد گویه های این زیرمقیاس 48گویه است.
1-6-3 مهارتهای اجتماعی
تعریف مفهومی: اشنایدر و همکاران (1985؛ به نقل از لیوارجانی و غفاری، 1389) مهارتهای اجتماعی را به عنوان وسیلهی ارتباط میان فرد و محیط تعریف میکنند، آنها معتقدند که این وسیله برای شروع و ادامه ارتباط سازنده و سالم با همسالان به عنوان بخش مهمی از بهداشت روانی مورد استفاده واقع میشود.
تعریف عملیاتی: سازه مهارتهای اجتماعی با مقیاس سنجش مهارتهای اجتماعی ماتسون والندیکو(1988)؛ مورد آزمون قرار گرفت.