: دست، در واقع عضو لامسه میباشد. پوست کف دست در مقایسه با قسمتهای دیگر بدن مجهز به تعداد بیشتری از گیرندهها است. ما اغلب کارکرد حرکتی دست را مورد توجه قرار میدهیم، در حالیکه جدا کردن کارکرد حسی و حرکتی غیرممکن بوده و ارتباط هر دو کارکرد، دست را به صورت یک اندام (وسیله) اطلاعاتی و اجرائی درآورده است. ارزش حسی استثنایی دست، تنها به خاطر تعداد گیرندههای حسی در پوشش پوستی آن نیست، بلکه به دلیل افزایش ظرفیت اطلاعات بهدست آمده از طریق مانورهای ارادی مثل مانیپولاسیون (دستکاری) اجسام و لمس آنها میباشد. بدون حس مناسب فرد نمیتواند از دستهای خود به طور کارآمد استفاده کند، چون نه بازخورد حسی برای مانیتورینگ (کنترل) حرکت وجود دارد و نه قدرت تشخیص لامسهای. لازمه تفسیر صحیح حسی، ترکیب حس عمقی با حس لامسه میباشد. صدمه به اعصاب محیطی موجب آسیب هر دوشاخه حرکتی و حسی عصب میگردد. نقص حسی نسبت به نقص حرکتی بیمار را در معرض خطرات بیشتری قرار میدهد. عملکرد خوب دست برای انجام فعالیتهای متداول روزانه، فعالیتهای حرفهای و همچنین اکتشاف دنیای اطراف از طریق حس لمس، ضروری میباشد. دست بهعنوان نماینده مغز در محیط خارج عمل میکند، بههمین دلیل “دکارت”، فیلسوف معروف آن را، “مغز بیرونی” نامید. 1-2) بیان مسئله عملکرد حسی در انسان فاکتور مهمی در عملکرد دست میباشد. حس حفاظتی دست بهمنظور اجتناب از آسیبها، لازم است (برند، و یانسی،، 1993). عملکرد حسی پوست بدون مو در دست و انگشتان، بر عهده گیرندههای مسئول پاسخگوئی به فشار ثابت (مثل ارگانهای انتهائی مرکل) و گیرندههای مسئول پاسخگوئی به تحریکات داینامیک، لمسیـارتعاشی (ارگانهای انتهائی مایسنر و جسمکهای پاچینی) میباشد. حساسیت دست ممکن است، در اثر نوروپاتیهای پیشرفته، ضایعات نخاعی و مغزی، آسیبهای اعصاب محیطی دچار نقص یا فقدان کامل گردد. استرگنوزیس، حس کارکردی دست، که به آن حس شناخت لمسی نیز میگویند، توانائی شناخت و تعیین هویت بافتها و اشکال مختلف را امکانپذیر میسازد (رزن ، 2000). اینپوت (درونداد) لمسی بهعنوان کدی است که کاراکتر (صفت) آیتمهای محیطی را مشخص میسازد (کاتز، 1989). حس لمس برای تعامل و ارتباط بینفردی بسیار مهم است. احساس خوشایندی که در لمس کردن و دست دادن ادراک میشود، به سیستم خاصی از ارتباطات فیبرهای کوچک عصبی مرتبط میباشد (گیبسون ، 1962). قابلیت دست در اجرای حرکات ظریف و پیچیده، در ترکیب با عملکردهای حسی بسیار پیشرفته آن باعث شده مغز از آن بهعنوان یک ابزار استفاده نماید. ازاینرو، آسیب عصب محیطی فاجعهای است که باعث تخریب و از دست رفتن آنی این عملکردها میگردد. نقشهبرداری از مغز تغییراتی را که به دنبال ضایعات اعصاب محیطی ایجاد میگردد، نشان میدهد. فقدان درونداد حسی از اعصاب محیطی موجب میشود، نواحی ارتباطی کورتکس حسی شروع به آمادگی دریافت دروندادها از نواحی مجاور کنند. پساز اینکه ترمیم عصب محیطی انجام شد، زمانیکه عصب مجدداً رشد میکند و به سمت گیرندههای حسی رنروه(مجددا عصبدار شدن) میگردد، نواحی منطبق کورتکس سوماتوسنسوری بهمنظور معنیکردن تحریکات ورودی از نواحی آسیب دیده مجدداً سازماندهی میشوند (دلون ، 1962). در بچهها این سازماندهی مجدد برای بازگشت حس نرمال (طبیعی) کافی میباشد، بدون اینکه نیاز به بازآموزی حسی باشد، ولی در بزرگسالان سازماندهی مجدد عصبی از طریق برنامه بازآموزی حسی تسهیل میگردد (رزن و همکاران، 1994). بازگشت حس به دنبال ضایعه دست یک رویداد بسیار پیچیده میباشد. بهبودی تنها روند تغییر کورتیکال نمیباشد، بلکه بستگی به رنرواسیون اندام های انتهائی، نیز دارد. پس از پارگی و جراحی عصب، برخی فیبرهای حسی زمان کافی برای رژنره شدن(احیاء مجدد اکسون ها) و رنروه شدن گیرندههای لمسی ندارند. بازگشت حس به خاطر بافت اسکار، که رشد مجدد فیبرهای حسی را بلوک میکند و موجب آتروفی گیرندههای حسی قبل از رنرواسیون میگردد، تحت تأثیر قرار میگیرد. علاوه بر وجود بافت اسکار، بازگشت حسی در اثر قرار نگرفتن فیبر عصبی در حال رژنره در غلاف آکسونی مربوط به خود نیز محدود میگردد و در اینصورت فیبرهای مورد نظر به گیرندههای حسی مربوط به خود ، رنروه نمیشوند (کالاهان ، 1995). 1-3) اهمیت و ضرورت تحقیق با اینکه تمرکز اصلی نوروساینتیستها (علوم اعصاب شناسان)بر روی سیستم عصبی مرکزی میباشد، ولی درک وتوجه به ضایعات سیستم عصبی محیطی بهویژه ضایعات عصبی در دست و اندام فوقانی نیز بههمان اندازه مهم است. این مسئله ممکن است، باعث ناتوانی قابلتوجه و کاهش کیفیت زندگی بیماران، بهعلت باقی ماندن آسیب و ضعف در عملکرد دست، ودردهای طولانیمدت گردد. در روند بهبود و ترمیم، هر دو سیستم عصبی محیطی و مرکزی ، باید باهم یکپارچه گردند (وال و همکاران، 1986). مطالعه نتایج ضایعات عصبی نشان می دهد که بهبودی حسی به تعدادی متغیر بستگی دارد(ساندرلند ، 1991). تاثیر مثبت بازآموزی حسی در نیمه دهه 70 اثبات شده، ولی مکانسیم دقیق آن هنوز مشخص نشده است هدف بازآموزی حسی در ضایعات اعصاب محیطی، کمک به یادگیری در بازشناسی حس تخریب شده در کورتکس (قشر مغز) میباشد (کالاهان، 1995؛ دلون و همکاران، 1974). به علاوه “سن” به عنوان مهمترین عامل پیشگوئی کننده نتایج کارکردی به دنبال ترمیم عصب میباشد. حتی بدون برنامه بازآموزی حسی کودکان قادر به کسب بهبودی کارکردی در حد عالی میباشند(تاجیما و ایمای، 1989؛ مرل و همکاران، 1986). مکانیسم دقیق این پدیده هنوز مشخص نشد، اما تاجیما و ایمای علت آنرا ظرفیت بالای رژنراسیون اعصاب محیطی و پلاستیسیتی(شکل پذیری عصبی مغزی) سیستم عصبی مرکزی در کودکان دانستند. اخیرا همراه با پیشرفت چشمگیر در زمینه علوم شناختی و نوروساینس، تغییراتی در پروسه(روند) برنامه بازآموزی حسی، با.هدف کاربرد اصول نوروساینتیکی، بهمنظور بهبود بخشیدن نتایج حاصل از برنامه بازآموزی حسی بهدنبال ترمیم اعصاب محیطی لحاظ شده است(لوندبرگ و رزن،2003؛ رزن و لوندبرگ، 2004؛ رزن و همکاران، 2005؛ رزن و همکاران، 2006؛ حسنزاده و همکاران، 2009؛ حسنزاده و همکاران، 2010). روشهائی که برای بهبود نتایج عملکردی به کار میرودو بر اساس تغییر در برنامه بازآموزی حسی با توجه به مفاهیم و اصول نوروساینتیکی و با استفاده از ظرفیت کورتکس در تطبیق با تغییرات سریع و طولانی مدت باشد. این ظرفیت نه تنها در مغز افراد جوان بلکه افراد مسنتر نیز وجود دارد (چن، 2000). ثابت شده است که،ترمیم بریدگیهای کامل اعصاب محیطی با درجات مشخصی از عدم تجانس همراه بوده و درنتیجه رنرواسیون نادرست به سمت ارگان انتهائی میگردد. این انحراف آکسونی مسئول تغییر بازنمائی توپوگرافیکی (مکاننگاری) نواحی پوستی در کورتکس مغز میباشد(وال و همکاران، 1986). بر اساس یک مطالعه حیوانی، مرزنیخ دریافت که بعد از بریدگی و ترمیم عصب مدیان، ناحیه مربوط به بازنمائی پوست عصب مدیان در کورتکس کاملا از طریق دروندادهای جدید ارسالی از اعصاب اولنار و رادیال اشغال می گردند(مرزنیخ و همکاران، 1983). به منظور بناسازی مجدد بازنمائیهای مربوط به قبل از ضایعه، رمدولاسیون وسیع کورتکس سوماتوسنسوری مورد نیاز است. بیمارانی که دارای توانائی بالائی در سازماندهی مجدد کورتکس سوماتوسنسوری هستند ممکن است نتایج حسی بهتری در درازمدت داشته باشند. اصطلاح شناخت پروسه هائی چون ادراک، توجه، یادگیری ، حافظه و ارتباط را در بر می گیرد. ظرفیت شناختی توانائی مغز برای مشاهده و حفظ کردن، تطبیق با تحریکات محیطی و بازشناسی محرکات است ،که پلاستی سیتی مغز نیز نامیده می شود(بوندر و همکاران، 2008).بر اساس توانائی سیستم اعصاب مرکزی، برای انطباق با عصب گیری نادرست به ارگان انتهائی، ظرفیت شناختی ممکن است تاثیر بسزائی بر روی پیش آگهی بهبودی حسی داشته باشند. “لوندبورگ و رزن” برای اولین بار ارتباط بین ظرفیت شناختی و بهبودی حسی را گزارش نمودند(لوندبرگ و همکاران، 1994). آنها بر روی تاکتایل آگنوزیس به عنوان بهبودی حسی کارکردی در نظر می گیرند. سهم دقیق ظرفیت شناختی برای بهبودی حس کارکردی ،که پتانسیل عملکرد حسی می باشد، هنوز اثبات نشده است. در مطالعه حاضر به منظور تعیین ارتباط بین ظرفیت شناختی و نتایج طولانی مدت بهبودی حس کارکردی در جامعۀ بزرگتر انجام شد. بنابراین هدف کمی کردن سهم کارکرد شناختی برای بهبودی حس کارکردی می باشد. به منظور بررسی این فرضیه که ظرفیت های شناختی با بهبودی حساسیت پذیری دست در ارتباط و همبستگی میباشد یا خیر ما 130 بیمار که ترمیم عصب مدیان و اولنار در سطح ساعد داشته اند با ابزارهای ارزیابی حسی و ظرفیت شناختی تحت ارزیابی قرار دادیم. از طریق این تستها به آزمون فرضیه وجود ارتباط بین ظرفیت های شناختی از قبیل، حافظه کوتاه مدت(عددی)، توانائیهای ادراکی فضائی بینائی، انعطاف پذیری شناختی(توجه انتخابی)، زمان عکس العمل و سطح بهبودی حس عملکردی، پرداختیم. آگاهی از این مسئله باعث تلاشهای بیشتری در برنامههای توانبخشی از طریق به کارگیری این اصول و ارتقاء ظرفیت شناختی مغز در جهت بهبودی نتایج ترمیم عصب میگردد. در صورت وجود همبستگی بین فاکتورهای محیطی(بهبودی حس کارکردی) و مرکزی(توانائیهای شناختی)، میتوان برنامههای بازآموزی حرکتی و حسی را همراه با برنامه توانبخشی شناختی(بازآموزی شناختی)، پس از ترمیم اعصاب محیطی انجام داد و در نهایت به نتایج بهتری در درمان و توانبخشی این بیماران دست یافت. از طرفی میتوان به ارائه پیشنهادات براساس نتایج به دست آمده از مطالعه به کاردرمانگرها و درمانگران دست و تمامی درمانگرانی که بهنوعی با توانبخشی دست در کلینیکها ارتباط دارند، پرداخت. 1-4) اهداف پژوهش: 1-4-1) هدف کلی: تعیین ارتباط بین ظرفیت شناختی با میزان بهبودی حساسیت پذیری دست به دنبال ترمیم اعصاب محیطی در اندام فوقانی 1-4-2) اهداف جزنی: 1-تعیین ارتباط بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد. 2- تعیین ارتباط بین نتایج کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکس العمل این افراد. 3- تعیین ارتباط بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطافپذیری شناختی این افراد. 4- تعیین ارتباط بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد. 1-4-3) هدفهای کاربردی: – ارائه پیشنهادات درمانی به درمانگرانی که در زمینه توانبخشی دست کار میکنند. 1- 5) سئوالات مهم و فرضیههای پژوهش: – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکس العمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطاف پذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاه مدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکسالعمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطافپذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکسالعمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطافپذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکس العمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطاف پذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. 1-6)متغیرهای پژوهش: 1-6-1) متغیرهای وابسته: آستانه حس لمس سبک/فشار عمقی، حس تمایز یک نقطه از دونقطه ، توانائی شناخت لمسی، حس کارکردی 1-6-2) متغیرهای مستقل: حافظه کوتاه مدت، توانائی ادراک فضائی-بینائی، زمان واکنش، انعطاف پذیری شناختی(توجه انتخابی) 1-6-2) متغیرهای زمینهای: سن 1-7)تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها: تعریف مفهومی: 1-7-1) آستانه حس لمس سبک/ فشارعمقی: حس لمس سبک و فشار عمقی دو انتهای طیف حس پوستی هستند. بهاینترتیب، که لمس سبک بهوسیله گیرندههای موجود در لایههای سطحی پوست درک میشود و فشار عمقی را گیرندههای بافتهای زیرجلدی و عمقیتر دریافت میکنند. (ساندرلند، 1953) حس فشار نوعی از حس حفاظتی است زیرا از فشار عمقی یا فشار تکرارشونده خفیف خبر میدهد که ممکناست موجب وارد شدن ضایعه به پوست شود. حس لمس سبک یک جزء ضروری از حس تمایز ظریف میباشد. (ترومبلی، 2002). تعریف عملیاتی: حس لمس سبک و فشار عمقی، نمرهای است که آزمودنی در آزمون مونوفیلامنتها کسب میکند. تعریف مفهومی: 1-7-2) Two point discrimination حس تمایز دو نقطه، از یک نقطه میباشد که شامل دو نوع متحرک، (تراکم عصبدهی فیبرهایی با انطباق سریع) و ثابت (تراکم عصب دهی فیبرهایی با انطباق آرام) میباشد.TPD ثابت، مربوط به تراکم عصبدهی فیبرهای آوران نوع І میباشد.این دسته از فیبرها، یکی از 4 نوع فیبرهای آوران در پوست بدون مو میباشند. فیبرهای آوران SA1 به گیرندههای مرکل متصل میگردند و دارای ظرفیت بالای تمایز فضائی هستند. TPD نهتنها به تراکم عصبدهی فیبرهای محیطی مربوط میشود، بلکه به عملکردهای شناختی(سیستم عصبی مرکزی) نیز مربوط میباشد (لوندبرگ و رزن، 2004). تعریف عملیاتی: توانائی حس تمایز دو نقطه، از یک نقطه در این پژوهش، نمره ای است که آزمودنی با ابزار Two point discriminator ، کسب میکند. تعریف مفهومی: 1-7-3) حس شناخت لمسی: توانائی شناسائی شکل و بافت (STI)، با چشمان بسته و باکمک حس لمس نوک انگشتان، حس شناخت لمس یا تاکتایلگنوزیس نامیده میشود. تاکتایل گنوزیس اغلب به عنوان حساسیت پذیری کارکردی مورد توجه قرار میگیرد. موبرگ اصطلاح “تاکتایل گنوزیس” در مقالات خود (بین سالهای 1958 و 1962) را عنوان نمود و آنرا تاثیر متقابل بین فانکشن محیطی عصب و تفسیر ادراک حسی در کورتکس سوماتوسنسوری (ارتباط مرکز و محیط)بیان کرد.(رزن و لوندبرگ، 1998). فیزیولوژیستها به این توانائی(ظرفیت) ” وضوح فضائی” میگویند و به طور سنتی به منظور ارزیابی میزان تراکم عصبدهی فیبرها درطی دوران رژنراسیون مورد استفاده قرار میگیرد. تاکتایلگنوزیس بهعنوان معیاری برای سنجش حساسیتپذیری کارکردی در نظر گرفته می شود. بهعلاوه روابط مفهومی بین حساسیتپذیری کارکردی و آنچه که روانشناسان آنرا لامسه می نامند-یعنی پوست هماهنگ با عضلات و مفاصل میباشدیا عمل لمسی که وابسته به حرکت میباشد(یعنی، لمس فعال برای ادراکات لمسی کامل)- وجود دارد(لوندبرگ و رزن، 2004). تعریف عملیاتی: توانائی شناسائی شکل و بافت (حس شناخت لمسی)در این پژوهش، نمره ای است که آزمودنی در آزمون “شناخت لمسی” کسب مینماید. 1-7-4) توجه انتخابی(انعطاف پذیری شناختی) تعریف مفهومی: بر اساس دسته بندیهای ایجاد شده از توجه، توجه انتخابی، به توانائی شخص در سرند کردن اطلاعات مناسب و گزینش آنها برای مراحل بعدی پردازش اطلاعات گفته شده است.علاوه بر این، اغتشاش در این فرایند یکی از مرکزیترین مشکلات در نظامهای پردازش اطلاعات و اختلالهای روانی فرض شده است، که با شکلهای زیادی از آسیب مغزی، بیماری، ناتوانائیهای یادگیری مادر زادی و اختلالات روانپزشکی ارتباط دارد.در نتیجه افراد دارای مشکل توجه، از دشواری تمرکز یا حفظ توجه به تکالیف، حواسپرتی، عدم توجه به جزئیات، کند ذهنی ویا مشکل در انجام بیش از یک کار در هنگام روبرویی با روانشناس با وجود مجموعه گسترده ای از مفاهیم شکایت دارند(علیلو و زعفرانچی، 1386 ). اغلب تحقیقات مربوط به توجه گزینشی بر پردازش شنیداری متمرکز بوده است. اما توجه گزینشی را از طریق پردازش دیداری نیز می توان مطالعه کرد. تعریف عملیاتی: توجه انتخابی(انعطاف پذیری شناختی)در این پژوهش، نمره ای است که آزمودنی در آزمون “استروپ” کسب می نماید.
رشد پس از ضربه تأثیر مثبت پایداری در هیجان ها، رفتار و زندگی و افراد مبتلا به بیماری سرطان دارد. گاهی افراد مبتلا به این بیماری، پس از آگاهی از ابتلاء، علاوه بر توجه به درمان، تغییرات مثبتی را در زندگی خود به وجود می آورند و این مرحله از زندگی خود را به عنوان مرحلهای از رشد معرفی میکنند. امید و سلامت معنوی، به این افراد کمک می کنند تا با این بیماری سازگار شده و کیفیت زندگی و سلامت روانی اجتماعی خود را افزایش دهند. این مطالعه به منظور بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه براساس ویژگیهای پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به سرطان در شهر بندرعباس انجام شده است. این مطالعه از نوع توصیفی است. جامعه ی آماری پژوهش حاضر، دربردارنده60 نفر از بیماران مبتلا به بیماری سرطان، مراجعه کننده به بیمارستان شهید محمدی بندرعباس و یا مطب بعضی از متخصصان سرطان شناسی در شهر بندرعباس در سال1392، می باشد. همه آزمودنی ها پرسشنامه های رشد پس از ضربه، ویژگی های شخصیتی نئو و مقیاس جهت گیری مذهبی با تکیه بر اسلام را تکمیل کردند. برای تحلیل داده ها از روش رگرسیون گام به گام استفاده شد. براساس یافته های این تحقیق، در تحقیق حاضر، تحلیلها حاکی از آن است که در این نمونه بیماران سرطانی، از میان ویژگی های پنج گانه شخصیت، ویژگی وجدانی بودن توانست 8/8 % از واریانس رشد قدرت شخصی پس از ضربه را تبیین کند، ویژگی وجدانی بودن توانست 7/6 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کند، ویژگی های وجدانی بودن و باز بودن به تجربه توانستند 3/19 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کنند؛ ویژگی های وجدانی بودن، باز بودن به تجربه و روان رنجورخویی توانستند 1/26 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کنند؛ مؤلفه عقاید و مناسک مذهبی توانست 8/9 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کند. متغیر سن، توانست 4/7 % از واریانس مؤلفه فرصت های تازه پس از ضربه را تبیین کند. متغیر تحصیلات، توانست 4/7 % از واریانس مولفه رشد قدرت شخصی پس از ضربه را تبیین کند. مؤلفه رشد ارزش زندگی پس از ضربه توانست 8/9 % از واریانس مؤلفه عقاید و مناسک مذهبی را تبیین کند. ویژگی توافق پذیری توانست 7 % از واریانس مؤلفه اخلاق مذهبی را تبیین کند. میانگین توافق پذیری، وجدانی بودن، و اخلاق مذهبی در گروه زنان بیش از مردان بود؛ میانگین عقاید و مناسک مذهبی، در گروه مردان بیش از زنان بود.
کلمات کلیدی: پنج عامل شخصیت، اعتقادات مذهبی، رشد پس از ضربه ، بیماری سرطان
1-1. کلیات
در ادبیات پژوهشی روانشناسی سلامت، مفهومی با عنوان «رشد پس از ضربه» به چشم میخورد که در آن، نه تنها به بازیابی پس از سانحه، که به رشد و ارتقای تواناییهای روانی در انسان پرداخته میشود. رشد پس از ضربه، مفهومی است که اخیراً در روانشناسی سلامت رواج یافته است. این مفهوم که پس از مطرحشدن اختلال اضطراب پساسانحهای به ادبیات پژوهشی روانشناسی وارد شده است، بیان میکند علیرغم مشکلاتی که میتواند در برخورد با حوادث دشوار زندگی (مثل زلزله، مرگ و جنگ) گریبانگیر هر فرد شود، گاهی افرادی که این رخدادهای ناخوشایند را در زندگی تجربه کردهاند، پس از این حوادث تغییرات مثبت معناداری را در زندگی خود مشاهده میکنند؛ تا جایی که این مرحله را به عنوان مرحلهای از رشد معرفی میکنند؛ به دیگر سخن، این افراد نه تنها به روال معمول زندگی خود باز میگردند، که زندگی خود را نیز بهبود میبخشند (حسین چاری و همکاران، 1389).
روان شناسان حوزه سلامت رشد پس از ضربه را یک راهبرد یا یک شیوه کنارآمدن با فشارهای ناشی از ضربه و سانحه معرفی می کنند که اصلی ترین مکانیسم آن درون سازی است؛ به عبارت دیگر، فرد اطلاعات حاصل از ضربه و سانحه را بر حسب راهبردهای کنار آمدن به صورت مثبت وارد ساختار روانی خود کرده و از این طریق در قبال تغییر پذیری خویشتن مقاومت می کند (ضرغام حاجبی،1388).
از میان انواع بیماری های جسمی سرطان یکی از بیماری هایی است که آگاهی یافتن از ابتلا به آن برای هر فردی یک تجربه غافلگیر کننده و نگران کننده است. در واقع با اطلاع پیدا کردن از داشتن بیماری بدخیم، تهدیدکننده حیات، درک افراد از زندگی تغییر می کند. بعضی از بیماران مبتلا به سرطان، دچار بیماریهای روانی از جمله، افسردگی و اضطراب می شوند. در بعضی بیماران مبتلا به سرطان، برخی از افراد خانواده نیز به سمت اختلالات روانی کشیده می شوند (بالجانی و همکاران،1390).
پیامدهای روانی سرطان و درمان آن موضوع بسیاری از فعالیتهای پژوهشی بوده است. در این راستا، رویکرد شناختی- رفتاری از جمله رویکردهای روان شناسی است که توجه پژوهشگران و روان شناسان را در چند دهه اخیر به خود جلب کرده است. رشد پس از ضربه از جمله رویکردهایی است که می تواند به بیماران مختلف، مخصوصاً بیماران مبتلا به سرطان، کمک کند تا تأثیرات روانی منفی بیماریشان را به کمترین مقدار برسانند(بالجانی و همکاران،1390).
2-1. بیان مسأله
حوادث ضربه ایهمواره در کمین بشر بوده است به طوری که تعداد زیادی از افراد درطول زندگی خود حداقل یک بار با رویداهای مهلک مواجه می شوند. وازکیوزو همکاران (2005) مدعی هستند که حوادث ضربه ای در بیش از 50 درصد (در فراخنای زندگی) به وقوع می پیوندد، درحالی که جوزفو لاینلی 2008) معتقدندکه قرار گرفتن در معرض حوادث ضربه ای و شدیداً تنش زا می تواند اثرات شدید و حادی را به دنبال داشته باشد؛ اما فقط یکی از اثرات این نوع تجارب به موقعیت های آسیبی همانند اختلال استرس پس از ضربه، افسردگی و مانند آنها منتهی می شود. در این راستا، مهنرت وکوچ (2007) گزارش کرده اند که میزان بروز اختلال استرس پس از ضربه در افراد دچار ضربه شده (مخصوصاً سرطان) بین صفر تا 6 درصد است.
جوزف و لاینلی (2008) بر این باورند که پرداختن به اثرات انطباقی ضربه یک تغییر پارادایمی بالقوه مهم در گستره ی ضربه شناسی است، چون بر خلاف تصور قبلی، ضربه به عنوان وسیله ی آسیب به جسم، ذهن و روابط بین فردی، اثرات انطباقی حوادث ناشی از ضربه را به موضوعاتی می تواند منجر به اثرات متفاوتی و متنوعی گردد، از جمله این اثرات می توان به اثرات انطباقی نظیر منفعت یابی، برومند شدن، آگاهی وجودی تعالی یافته، منافع درک شده، رشد پس از ضربه، رشد تخاصمی، تغییر منزلت، تجدیدخود، رشد مرتبط با فشار روانی، پیشرفت کردن و کنار آمدن انتقالی، مرتبط می کند (جوزف و لاینلی، 2006).
علیرغم پیشرفتهای قابل توجه علم پزشکی، همچنان سرطان به عنوان یکی از مهمترین بیماری های قرن حاضر و دومین علت مرگ و میر بعد از بیماری های قلب و عروق مطرح است. این بیماری با تغییر شکل غیرطبیعی سلولها و از دست رفتن تمایز سلولی مشخص می شود. در حال حاضر بیش از 7 میلیون نفر در جهان در اثر ابتلا به سرطان جان خود را از دست می دهند و پیش بینی می شود که تعداد موارد جدید ابتلا تا سال2020 سالانه از 10 میلیون نفر به 15 میلیون نفر برسد(حسن پور و عزیزی، 1385). سرطان به عنوان یک بیماری فلج کننده و صعب العلاج در جامعه تلقی می شود و فرد متعاقب تشخیص آن دچار اضطراب و افسردگی ناشی از ترس غیر واقعی از مرگ و انزوای اجتماعی می گردد، به طوری که ضرورت بستری مکرر و نگرانی های مداوم برای بیماران و خانواده های آنها، فرد را به سمت و سوی اختلالات روانی می کشاند (رحیمیان بوگر،1386).
سرطان ضمن ایجاد مشکلات جسمی برای مبتلایان، سبب بروز مشکلات متعدد اجتماعی و روانی برای آنها نیز می شود که در این میان واکنش هایی مثل انکار، خشم و احساس گناه در این بیماران مشاهده می شود. گروهی از محققین ایتالیایی با مطالعه بیماران مبتلا به سرطان در محدوده سنی 18 تا 65 سال دریافتند، مهمترین عامل مربوط به سلامت روان که بر کیفیت زندگی آنها اثر داشته است، اضطراب می باشد و در صورتی که سن افراد مبتلا به سرطان بالای 50 سال بوده و آنها از سطوح تحصیلی پایین و عدم اشتغال به کار برخوردار باشند، کیفیت زندگی این بیماران نامطلوب می شود (کالهون و تدیسکی،2006).
نگرشها در هدایت رفتار انسانها به سوی اهداف، آگاهی از پیامدهای آن و پردازش مؤثر اطلاعات پیچیده درباره محیط زندگی نقش به سزایی دارند. به طور کلی نگرش افراد یک جامعه نسبت به مسایل اجتماعی به منزله تعیین کننده نیت عمل افراد در برخورد با مسایل اجتماعی می باشد. از عمده مسایل مطرح در هر جامعه مسأله سلامتی آن جامعه می باشد. یکی از مسایل مهم و پیچیده سلامتی در کشور ما وجود بیماری سرطان می باشد. بیماران مبتلا به سرطان، اغلب موارد با دو مسأله عمده روبرو هستند. اول، این که، باید با علائم جسمی بیماری خود که می تواند بر حسب نوع بیماری، متفاوت باشد، کنار بیایند. این علائم می تواند روی شغل، زندگی مستقل و رضایت از زندگی این افراد تأثیر بگذارد. دوم، این که، باید با علائم روان شناختی سرطان (مانند، فشار روانی، اضطراب، افسردگی، و …) سازگاری و انطباق پیدا کنند. حتی افرادی که علائم جسمی بیماری خود را به نحو خوبی تحت کنترل در آورده اند نیز در سازگاری روان شناختی با بیماری سرطان دچار مشکل می باشند. بنابراین اغلب بیماران مبتلا به سرطان، اعتماد به نفس خود را از دست می دهند.
با توجه به تغییراتی که در حوزه مفهوم سازی فشار روانی صورت گرفته است، امروزه پیامدهای مثبت و منفی ناشی از فشار روانی دو فرآیند موازی هستند که از تجربه فشار روانی حاصل می شوند و تعالی و رشد در کنار درماندگی وجود دارد. بنابراین فشار روانی می تواند به منزله تسهیلگرهایی در قلمرو رشد و تحول شخصی عمل کند (کالهون و تدیسکی،2006).
عمده تحقیقات گذشته روی پیامدهای منفی فشارهای روانی تمرکز نموده اند، ولی شواهد روزافزونی مبنی بر تغییرات مثبت دریافت شده از این رویدادها، وجود دارد (بونانو،2005؛ کالهون و تدیسکی،2006). نتایج تحقیقات جدید نشان می دهد که برای بسیاری از افراد بحران ها به منزله ی تسهیلگری، عمل می کند که موجب افزایش مقاومت، منابع فردی و اجتماعی، مهارت های مقابله ای جدید و به طور کلی رشد و تحول فردی می گردد (موسو شفر،1998). پدیده تغییر مثبت ناشی از چالش با فشار روانی، با اصطلاحات متفاوتی مانند تعالی پس از ضربه ای، رشد پس از ضربه، رشد وابسته به فشار روانی، فواید دریافتی، دستاوردهای مفید و سازگاری مثبت، توصیف شده است (شاو، جوزف و لینلی،2005).
زولنر و مارکر (2006) معتقدند که، «رشد پس از ضربه، به تجربه تغییرات معنی دار مثبت ناشی از مخاطرات مربوط به مواقع فوق العاده بحرانی زندگی گفته می شود». با این ترتیب، مخرج مشترک تعریفهای به عمل آمده تغییرات مثبتی است که افراد بعد از ضربه از خود گزارش می دهند.
شخصیت، اشاره دارد به الگوهای متمایز و اختصاصی تفکر، هیجان و رفتار هر آدمی که شیوه و سبک تعامل او را با محیط های فیزیکی، اجتماعی، جسمی و درونی می سازد. اولین وظایف روان شناسی شخصیت، توصیف تفاوت هایی است که افراد را از یکدیگر متمایز می کند. تعاریف بسیاری از شخصیت ارایه شده است که می توان به طور کلی آنها را به چهار دسته تقسیم کرد؛ 1) تعاریفی که روی فردیت و یگانگی افراد تأکید می کنند؛ در این تعاریف، شخصیت شامل خصوصیاتی است که افراد را از یکدیگر متمایز می نماید، 2) تعاریفی که بر ساختارها و سازه های درونی و فرضی تأکید می ورزند؛ در این گونه تعاریف، رفتارهای آشکار، بخش کمی از تعریف را تشکیل می دهد، 3) تعاریفی که بر ساختارها و سازه های بیرونی و رفتارهای قابل مشاهده تأکید می کنند؛ در این مفهوم شخصیت شامل انتزاع هایی است که از رفتارهای آشکار و مشاهدات رفتاری اخذ شده است، 4) تعاریفی که روی تاریخچه ی زندگی و مراحل رشد تأکید دارند؛ که در این دیدگاه، شخصیت حاصل رویدادهای درونی و بیرونی است (کاستاو مک کری، 1992).
نظریه پنج عاملی شخصیت که به پنج عامل بزرگ نیز معروف است، از سوی دو روان شناس ساکن آمریکا به نام های کاستا و مک کری در اواخر دهه 80 میلادی ارائه شد و در اوایل دهه 90 مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت. کاستا و مک کری (1992)، پنج عامل شخصیت را به عنوان تمایلاتی مبنایی که زمینه زیستی دارد، معرفی کرده اند. این تمایلات اساسی، آمادگی های عملی و احساسی به گونه ای خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. نظریه آنها با تکیه بر یافته هایی که ارثی بودن عامل ها را نشان می دهند و از وجود زیر بنای زیستی برای آنها حکایت دارند، نتیجه می گیرد که این عوامل باید از ساختارها و فرایندهایی زیستی مانند، موقعیت خاص ژن ها، برخی مناطق مغزی (مثلاً، بادامه)، برخی انتقال دهنده های عصبی، هورمون ها و غیره سرچشمه گرفته باشند (جان و سریواستاوا،۱۹۹۹).
پنج عامل بزرگ شخصیت، عبارتند از، روان رنجورخویی(N) یا پایداری هیجانی، برون گرایی[35](E) یا فعالیت، باز بودن[36] به تجربه(O) یا فرهنگ یا روشنفکری، توافق پذیری[37] یا همسازی (A)، وجدانی بودن یا وظیفه شناسی© (کاستا و مک کری، 1992).
با در نظر گرفتن نتایج حاصل از رویکردهای جدید و نیز تغییر نگرش، در پژوهش های رشد پس از ضربه از مشکل نگر به پیشگیری و کاهش اثرات روان شناختی بیماری سرطان بر روی افراد مبتلا، اکنون مهم به نظر می آید که بدانیم، ویژگی های پنج گانه شخصیتی، اعتقادات مذهبی و رشد پس از ضربه چه رابطه ای با هم دارند و این عوامل چه نقشی در ساختارهای روان شناختی بیماران مبتلا به سرطان دارد؟ آیا ویژگیهای پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی می توانند رشد پس از ضربه را پیش بینی کنند؟ بنابراین محقق بر آن است تا به بررسی مسأله اینکه آیا هیچ کدام از ویژگی های پنج گانه شخصیت و عوامل مذهبی، توانایی پیش بینی رشد پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند یا خیر؟ بپردازد. این مطالعه با هدف بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه در بیماران مبتلا به سرطان از روی ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در ایران انجام شده است.
3-1. اهمیت و ضرورت تحقیق
اطلاع یافتن از ابتلا به سرطان برای هر فردی یک تجربه غافلگیرکننده و نگران کننده است. در واقع با آگاهی یافتن از ابتلا به بیماری بدخیم و تهدیدکننده حیات (سرطان)، درک افراد از زندگی تغییر می کند و تلاش می شود بیمار با این وضعیت سازگار گردد. در بیماران مبتلا به سرطان، دسترسی به منابع مناسب حمایتی در سازگاری مؤثر با بیماری تأثیرگذار است ( وایلرو هانتیکاینن، 2005).
پیامدهای روانی بیماری سرطان و درمان آن، موضوع بسیاری از فعالیتهای پژوهشی بوده است. در این راستا، رویکرد شناختی- رفتاری از جمله رویکردها در روان شناسی است که توجه پژوهش گران و روان شناسان را در چند دهه ی اخیر به خود جلب کرده است. این رویکرد می تواند به بیماران کمک کند تا تأثیرات روانی منفی بیماریشان را به کمترین مقدار برسانند. حمایت تجربی قوی درباره ی کاربرد درمان شناختی- رفتاری برای مشکلات روانی شایع در بیماریهای جسمی، با ارائه مراقبت بهداشتی نوین و تأکید بر درمان های دارای حمایت تجربی، کاملاً هماهنگ است. تاکنون مدلهای شناختی- رفتاری و دستورالعمل های درمانی آن برای شمار زیادی از اختلالات روانی و بیماری های مزمن پزشکی، از جمله سرطان تدوین شده است و بسیاری از آنها در پژوهش های بالینی مؤثر شناخته شده اند (گریرو همکاران، 1988).
رشد روز افزون بیماری سرطان و تأثیر آن بر روی ساختار روان شناختی افراد مبتلا، محققان را بر آن داشته تا با توجه به نو بودن پژوهش، به مطالعه جنبه های بالا بردن سطح امید به زندگی در بیماران مبتلا به سرطان بپردازند و از نظرات صاحب نظران در این زمینه استفاده نمایند.
«رشد پس از ضربه» به عنوان «تجربه تغییرات روان شناختی مثبت ناشی از چالش با رویدادهای استرس زا» توصیف می شود. افرادی که با فشار روانی روبرو می شوند، ممکن است تغییرات معناداری را در مقوله های مختلف زندگی، مانند افزایش توانمندی برای درک ارزش زندگی و افزایش اهمیت دادن به مقوله های معنوی و مذهبی تجربه کنند (کالهون و تدیسکی،2001).
جنبه هایی از عقاید و مناسک مذهبی و معنوی به طور گسترده ای با بهزیستی رابطه دارد، بنابراین معقول است که انتظار داشته باشیم مذهب و معنویت در چگونگی سازگاری افراد با رویدادهای ضربه آمیز و فشارزا نقش داشته باشند (شاو و جوزف،2004). استفاده از مذهب به افراد کمک می کند تا با اثرات منفی رویدادهای استرس زا مقابله کنند و دریافتن هدف و معنا در این رویدادها، حتی زمانی که بنظر بی معنا هستند، به آنها یاری می رساند (فولکمن و موسکوویتز،2000). البته لازم به ذکر است، تعیین علت و معلول در این موضوع به
راحتی قابل جواب دادن نیست. پاسخ گویی به اینکه آیا افراد مذهبی بعد از ابتلا به ضربه، رشد پس از ضربه پیدا می کنند یا ضربه باعث می شود افراد مذهبی شوند، تنها از طریق مطالعات طولی امکان پذیر می باشد. حال با توجه به بررسی نظریه های مختلف در خصوص تأثیر اعتقادات مذهبی در رشد پس از ضربه و بررسی مقالات مرتبط با آن محقق ضرورت بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به سرطان در شهر بندرعباس به عنوان یک پژوهش احساس نموده است.
4-1. اهداف تحقیق
1-4-1. اهداف کلی :
بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به بیماری سرطان
2-4-1. اهداف ویژه :
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل روان رنجورخویی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل برون گرایی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل باز بودن به تجربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل توافق پذیری در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل وجدانی بودن در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
-بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس پنج عامل شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی رابطه بین ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
3-4-1. اهداف کاربردی :
این پژوهش می تواند در زمینه های پزشکی، مشاوره ای، روان شناسی و علمی – پژوهشی کاربرد زیادی داشته باشد. نتایج حاصل از این پژوهش می تواند برای کمک به بهبود وضعیت بیماران مبتلا به سرطان و همچنین جهت استفاده در بیمارستانها و مراکز مشاوره و توانبخشی، دانشگاه های علوم پزشکی، کتابخانه ها، مراکز علمی – پژوهشی، مفید واقع گردد.
5-1. تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها:
1-5-1. رشد پس از ضربه :
تعریف مفهومی رشد پس از ضربه :
از نظر زولنر و مارکر (2006) رشد پس از ضربه، به تجربه تغییرات معنی دار مثبت ناشی از مخاطرات مربوط به مواقع فوق العاده بحرانی زندگی گفته می شود. در پزشکی اصطلاح «رشد پس از ضربه» به استخوان هایی گفته می شود که در نقطه ی التیام یافته ی پس از شکستن، بسیار ضخیم و قوی می گردد و در ادبیات ضربه شناسی، این اصطلاح به معنی تغییر در ادراک از خود روابط با دیگران، تغییر فلسفه ی زندگی پس از ضربه های شدید، تغییر در باورهای بنیادی، تغییر حاصله در هویت و تغییر در ادراک از خود به صورت خودتأییدی و خودکارآمدی بالا به کار می رود(فوربیس،2010؛ دامسک، 2012).
تعریف عملیاتی رشد پس از ضربه :
در این پژوهش، منظور از رشد پس از ضربه، نمره ای است که فرد در پرسشنامه رشد پس از ضربه 21 سؤالی تدیسکی و کالهون(1996) بدست می آورد.
2-5-1. پنج عامل بزرگ شخصیت :
تعریف مفهومی پنج عامل بزرگ شخصیت :
منظور از «پنج عامل بزرگ شخصیت» (ویژگی های پنج گانه شخصیتی)، 5 شاخص، روان رنجورخویی یا بی ثباتی هیجانی (دارای زیر مجموعه های، اضطراب، خشم و کینه، خلق افسرده، شرم، تکانشی بودن، آسیب پذیری از استرس)؛ برون گرایی (دارای زیر مجموعه های، صمیمیت، جمع گرایی، قاطعیت، فعالیت یا جنب و جوش، هیجان جویی، و عواطف مثبت)؛ باز بودن به تجربه ها (دارای زیر مجموعه های، تخیل، زیبایی شناسی، احساسات، فعالیت، دامنه سلیقه ها، ارزش ها)؛ توافق با دیگران (دارای زیرمجموعه های، اعتماد، سادگی، همدردی، تبعیت، تواضع، و درک دیگران)؛ و شاخص وجدانی بودن (دارای زیر مجموعه های، حس شایستگی، نظم، وظیفه شناسی، تلاش برای موفقیت، پیگیری، و انعطاف ناپذیری در اهداف) می بشد.
تعریف عملیاتی شخصیت :
منظور از ویژگی شخصیتی در این پژوهش میزان نمره ای است که افراد از پرسشنامه فرم کوتاه شخصیتی نئو 60 سئوالی کسب نمایند.
3-5-1. اعتقادات مذهبی:
تعریف مفهومی اعتقادات مذهبی:
منظور از اعتقادات مذهبی، میزان ایمان، گرایش، باورهای درونی فرد نسبت به خدا و آمادگی فرد برای انجام اعمال مذهبی، هدفدار بودن زندگی، پای بندی اخلاقی، تعاون، داشتن حسن ظن و توجه بیشتر به مسائل معنوی زندگی، آگاﻫﻲ از ﻫﺴﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﻴﺮوﻳﻲ ﻓﺮاﺗﺮ از ﺟﻨﺒﻪﻫﺎی ﻣﺎدی زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ و اﺣﺴﺎس ﻋﻤﻴﻘﻲ از وﺣﺪت ﻳﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﻛﺎﺋﻨﺎت است(باقری یزدی و همکاران،1374، ص 15؛ مولرو همکاران،2001؛ ﺑﺎﻟﺒﻮﻧﻲ و همکاران، 2007). سلامت معنوی دارای دو بعد می باشد. بعد عمودی که شامل ارتباط با خدا یا یک قدرت بی نهایت و ماوراء است و بعد افقی هم منعکس کننده اتصال ما به دیگران و طبیعت و هم اتصال درونی ما است، که عبارت است از توانایی ما برای یکپارچه کردن ابعاد مختلف وجودمان و توانایی ما برای انتخاب های مختلف شامل ارتباط با دیگران و محیط می باشد (لاین،1987).
تعریف عملیاتی اعتقادمذهبی :
منظور از اعتقاد مذهبی در این پژوهش نمره ای که آزمودنی از پرسشنامه آذربایجانی و دادستان، 1382 بدست می آورد.
6-1. فرضیه های تحقیق :
فرضیه اصلی :
1) ویژگی های پنج گانه شخصیت (روان رنجورخویی، برون گرایی، باز بودن به تجربه، توافق پذیری، وجدانی بودن) توانایی پیش بینی مؤلفه های رشد پس از ضربه (ارتباط با دیگران، فرصتهای تازه، قدرت شخصی، رشد معنوی و ارزش زندگی) در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
2) مؤلفه های اعتقادات مذهبی (عقاید و مناسک، اخلاق) توانایی پیش بینی مؤلفه های رشد پس از ضربه (ارتباط با دیگران، فرصتهای تازه، قدرت شخصی، رشد معنوی و ارزش زندگی) در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
3) متغیرهای جمعیت شناختی (جنسیت، سن، سطح تحصیلات) توانایی پیش بینی مؤلفه های رشد پس از ضربه (ارتباط با دیگران، فرصتهای تازه، قدرت شخصی، رشد معنوی و ارزش زندگی) در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
فرضیه های فرعی :
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد ارتباط با دیگران پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد فرصت های تازه پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد قدرت شخصی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد تغییر معنوی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد ارزش زندگی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد ارتباط با دیگران پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد فرصتهای تازه پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد قدرت شخصی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد تغییر معنوی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد ارزش زندگی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد ارتباط با دیگران پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد فرصت های تازه پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد قدرت شخصی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد تغییر معنوی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد ارزش زندگی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
در دنیای در حال تحول امروز، کامیابی، از آن جوامع و سازمانهایی است که بین منابع کمیاب و قابلیتهای مدیریتی و کارآفرینی منابع انسانی خود رابطه معنی داری برقرار سازند. به عبارتی دیگر جامعه و سازمانی می تواند در مسیر توسعه، حرکت رو به جلو و با شتابی داشته باشد که با ایجاد بسترهای لازم منابع انسانی خود را به دانش و مهارت کارآفرینی مولد تجهیز کند تا آنها با استفاده از این توانمندی ارزشمند، سایر منابع جامعه و سازمان را به سوی ایجاد ارزش و حصول رشد و توسعه، مدیریت و هدایت کنند )بزرگی،1387). یکی از چالش های پیش روی جوامع مختلف، دانش آموختگانی هستند که توانایی های فردی و مهارتهای لازم را برای راه اندازی کسب و کار مناسب ندارند. این امر آماده سازی فارغ التحصیلان را از طریق توسعه فرهنگ کارآفرینی در آنان ضروری می سازد. ایجاد نگرش کارآفرینانه در افراد شرط لازم برای بروز رفتار کارآفرینانه از سوی آنان است (مرادی،1386). واژه کارآفرینی از کلمه فرانسویenter prender به معنای متعهد شدن، نشأت گرفته است. بنا به تعریف واژه نامه دانشگاهی وبستر کارآفرین کسی است که متعهد می شود، مخاطره های یک فعالیت اقتصادی را سازماندهی، اداره و تقبل کند(احمد پور داریانی،1380). هر چند اصطلاح کارآفرینی برای نخستین بار توسط کانیلتون(حدود،1700 میلادی) تعریف شده است، پس از تغییرات فراوان سرانجام مک کللند(1961) به نحوی مشخص و گسترده به ارائه نظریه و تبیین رابطه ی بین ویژگی های فردی با رشد و توسعه ی اقتصادی در زمینه های شغلی پرداخت و به این نتیجه رسید که پیشرفت به یک گروه یا مذهب خاص اختصاص ندارد و با رشد و توسعه ی برخی از ویژگی ها در افراد می توان رشد و توسعه ی اقتصادی را در جوامع مختلف و افراد مختلف فراهم کرد(به نقل از، سرمدی، محمودی و عبدالله زاده،1388). کارآفرینان اطلاعات را از منابع مختلف زیادی برای شروع یک شغل با هم ترکیب میکنند، آنها برای شروع یک شغل در ابتدا ایده هایی دارند که آن را میآزمایند و بعد اجرا میکنند. از دیدگاه مک کللند کارآفرین کسی است که یک واحد اقتصادی را سازماندهی می کند و ظرفیت آن را افزایش می دهد. وی همچنین ویژگی های کار آفرین را فردی با داشتن انگیزه ی پیشرفت بالا و مخاطره پذیر معرفی می کند. زمانی که سخن از انگیزه پیشرفت به میان می آید، سازه هایی همچون هوش و استعداد نیز جایگاهی برای ابراز وجود و ارتقأ سطح و جایگاه افراد در زمینه های مختلف پیدا می کنند. در این میان باورهای هوشی به عنوان یک مقوله انگیزشی که زیر ساخت انگیزه های فرد برای رسیدن به موفقیت در سطحی بالاتر است، دارای اهمیت اساسی است. پس می توان باورهای هوشی را که بر پایه انگیزه تعریف می شوند، یکی از عوامل اثر گذار بر کارآفرینی دانست. دای، مون و فیلدهاسن [8] (2005)، باور های هوشی افراد را به عنوان سبک های عالی آنان در نظر گرفته اند. از نظر آنها باورهای هوشی به عنوان واسطه ای درونی است که ساختارهای برجسته ذهنی را برای شناخت عوطف و رفتار فراهم می آورد(به نقل از، شکر کن و همکاران،1388). با توجه به اینکه کارآفرینی و مباحث مربوط به آن در حوزه های مختلف دانش از جمله روانشناسی، جامعه شناسایی و اقتصاد مورد توجه قرار گرفته اند، می توان کارآفرینی را به عنوان موضوعی بین رشته ایی قلمداد کرد، این موضوع نشان دهنده وسعت بحث کارآفرینی از یک طرف و پیچیدگی آن از طرف دیگر است. پرداختن به مبحث ویژگی های روانشناختی کارآفرینان که آنها را از غیر کارآفرینان متمایز می کند ما را به بررسی متغیر های شناختی، همچون خلاقیت، انگیزه پیشرفت و عزت نفس سوق می دهد(صمد آقایی،1387). به عنوان مثال فرد خلاق با ارائه ی ایده های جدید کارها و مشاغلی را راه اندازی می کند که در کوتاه ترین زمان بیشترین بازدهی را دارند و و این پیروزی در عرصه ی کاری، بر اعتماد به نفس و عزت نفس در فرد اثر گذاشته و انگیزه ی وی را برای پذیرش مخاطره های بیشتر در عرصه کار آفرینی فراهم می آورد و فرد دست به کارهایی می زند تا نیاز درونی وی را به پیشرفت در حیطه های مختلف ارضا کند و بدین وسیله علاوه بر جایگاه اجتماعی که کسب می کند، حس اعتماد به نفس و عزت نفس نیز در وی ارضا می شوند و چرخه ایی شناختی ایجاد می شود که از یکدیگر تأثیر و تأثر می پذیرند و در نهایت حس کارآفرینی درآنها بهبود و گسترش می یابد. با توجه به اینکه دانشجویان جز نیروهای بالقوه هر جامعه اند، در مدت زمانی نسبتاً کوتاه به عنوان افراد شاغل به کار اشتغال خواهند یافت. نمونه مورد بررسی در این پژوهش نیز از این قاعده مستثنی نیست و کم و بیش در آینده ی نزدیک به جمع کارکنان جامعه خواهد پیوست، از سوی دیگر، اشتغال به کار فارغ التحصیلان در مشاغلی که علاوه بر خودشان بتوانند افراد دیگری را نیز به کار بگیرند موضوعی است که بررسی آن و عوامل اثر گذار بر آن باید به عنوان هدفی اساسی در اولویت های کاری مسئولین جامعه قرار گیرد. بیان مسئله کارآفرینان به عنوان عناصر اصلی در تسریع توسعه کشورهای در حال توسعه و در تجدید حیات و استمرار توسعه کشورهای صنعتی مورد توجه و مطالعه بوده اند. در شرایط کنونی اقتصاد کشورمان که با مسائل و نارساییهای مهمی نظیر فرار مغزها، کاهش سرمایه گذاریهای دولت، عدم تحرک و رشد اقتصادی کافی روبروست، پرورش و آموزش کارآفرینان توسعه کشور از اهمیت مضاعفی برخوردار است (احمد پورداریانی، 1389). کارآفرینی تنها به معنای راه اندازی یک کسب و کار جدید و کوچک نیست، بلکه به منزله خلق ارزش، ایجاد بازار جدید و ارائه محصول یا خدمات جدید به مشتریان جدید است. کارآفرینی فرایند ابتکار و نوآوری و ایجاد کسب و کار جدید در شرایط پر مخاطره از طریق شناسایی فرصتها و مدیریت تخصیص منابع است. کارآفرین بودن مستلزم دارا بودن توانایی عملکرد در شرایط ابهام و ریسک پذیری است. مک کللند و وینتر (1971) انگیزه پیشرفت را با تأسیس شرکتهای نوپا مرتبط دانسته اند، و با دنبال کردن یک سری آزمونهای آموزشی در هندوستان، ایرلند و برخی از ایالات آمریکا به این نتیجه رسیدند که آموزش انگیزه پیشرفت تأثیر مثبتی بر عملکرد کارآفرینان دارد. البته این دوره های آموزشی صرفاً مربوط به انگیزه ی پیشرفت نمی شود. بلکه برخی از این برنامه و دوره ها برای « آگاهی و جهت گیری به سوی کارآفرینان» اجرا می شود. هدف از این دوره ها افزایش آگاهی و درک و بینش نسبت به کارآفرینی به عنوان یک انتخاب شغلی برای افراد تمامی اقشار اجتماع می باشد. این گونه برنامه ها در مقاطع ابتدایی، راهنمایی، متوسطه و حتی دانشگاهها برگزار می شوند تا انگیزه و تمایل دانش آموزان و دانشجویان برای کارآفرین شدن افزایش یابد. علاوه بر دانش آموزان و دانشجویان،گروههای نژادی، غیرشاغلین، مخترعین، دانشمندان، کارکنان دولت و بازنشستگان و گروههای مختلف می توانند تحت پوشش این دوره ها قرار گیرند (به نقل از، احمد پورداریانی، 1389). علاوه بر دوره های آموزشی خاص، می توان توصیه ها و روشهای تربیتی مشخصی را به والدین و خانواده ها ارائه داد تا برخی از صفات و ویژگیها مانند استقلال و اتکای به خود را در کودکانشان پرورش دهند. در برخی از تحقیقات نشان داده شده است که استقلال و احساس مسئولیت افراد در قبال کارهایی که انجام می دهند بستگی به نگرش آزاد منشانه یا مستبدانه ی والدینشان دارد. مثلاً شواهد نشان می دهد که والدین دمکرات، قاطع و اطمینان بخش به احتمال زیاد فرزندانی خواهند داشت که دارای اعتماد به نفس، عزت نفس زیاد، استقلال زیاد و احساس مسئولیت هستند (باچمن، 1970، باچمن، اومالی و جانستون 1978؛ روزنبرگ، 1965، به نقل از،مهدیان،1385). دوک و لگت(1998) نیز با ارائه مدلی مبتنی بر پژوهش، دو نوع باور هوشی جوهری یا ذاتی، و باور افزایشی را مطرح کرده اند. افرادی که باور هوشی جوهری دارند معتقدند که صفات شخصی آنها از قبیل هوش ثابت و تغییرناپذیر است. این افراد معتقدند که توانایی آنها ذاتی، فطری و خدادادی است. در مقابل افرادی که باورهای هوشی افزایشی دارند، معتقدند که هوش یک جوهر ثابت و غیر قابل تغییر نیست، بلکه از طریق تلاش و تجربه می توان آن را افزایش داد. این افراد معتقدند که توانایی های شخصی آنها انعطاف پذیر و افزاینده است (دوک و لگت،1998؛ گرالینسکی، 1999؛ هیمن و دوک، 1988؛ هونگ و چو،1997، رودل و اسکراو،1995). همچنین سوالی که اغلب در رابطه با کارآفرینان مطرح می شود اینست که آیا کارآفرینان متولد می شوند یا پرورش می یابند؟آلن جکوب ویتز (به نقل از کوهن،1980)، مطرح کرده است که کارآفرینان متولد می شوند، نه اینکه پرورش پیدا می کنند. جکوب ویتز از طریق مصاحبه با بیش از 500 کارآفرین در طی یک دوره 3 ساله مشاهده کرد که کارآفرینان عموماً دارای ویژگیهای شخصیتی معینی هستند (کوهن،1980). شاین(1994) و سولومون (1988) ضمن بررسیهای مختلف نشان داده اند که بین ویژگیهای کارآفرینان و غیرکارآفرینان تفاوت وجود دارد. همچنین تفاوت قائل شدن بین کارآفرینان و غیرکارآفرینان و یافتن تفاوتهایی بین مدیران و کارآفرینان در این رویکرد جای میگیرند. در این دسته از تحقیقات، ویژگیهایی همچون باورهای هوشی، عزت نفس، انگیزه پیشرفت، خلاقیت و … را به کارآفرینان نسبت می دهند. البته گروهی دیگر از محققین به این دیدگاه با نظر شک و تردید نگریسته اند و ضرورت تحقیق در این عرصه را بیشتر مطرح میکنند (مثل بروکهاوس، 1982) سوالی که در طی سالها ذهن علما و محققین روانشناسی را به خود مشغول کرده است، بررسی رابطه و یا تأثیر برخی از صفات و ویژگیها بر رفتار است، یا به عبارتی صفات و ویژگیها به چه میزان قدرت پیش بینی رفتار را در آینده دارند؟همچنین سوالی مطرح می شود و آن این است که آیا ویژگیها و خصوصیات شخص رفتار وی را تعیین می کنند یا موقعیت؟ در ادبیات روانشناسی اجتماعی برخی ایده ها و نظریه های بسیار پیچیده درباره ی تأثیر متغیرهای شخصی و موقعیتی (مثل میانجی ها و واسطه ها) ارائه و ارزیابی شده اند (به نقل از احمدپور داریانی،1389). به عنوان مثال می توان به ویژگی های شخصیتی افراد و هوش هیجانی(شخصی) و سیستم ها و مکانیزم های انگیزشی برای تشویق به انجام رفتاری خاص، نیازهای شخصی، فرهنگ حاکم بر جامعه و…(محیطی) اشاره کرد(تولایی،1390). هدف از پژوهش حاضر تبیین رابطه ی برخی از ویژگیهای روان شناختی دانشجویان با یک توانایی خاص یعنی توانایی کارآفرینی است. با توجه به اینکه دانشجویان جزء نیروهای بالقوه هر جامعه هستند که در مدت زمانی نسبتاً کوتاه به عنوان افراد شاغل به کار اشتغال خواهند یافت، نمونه ی مورد بررسی در این پژوهش نیز از این قاعده مستثنی نیست و کم و بیش در آینده ای نزدیک به جمع کارکنان جامعه خواهند پیوست. از سوی دیگر، اشتغال به کار فارغ التحصیلان در مشاغلی که علاوه بر خودشان بتوانند افراد دیگر را نیز به کار بگیرند و از منابع بکر برای رشد و توسعه ی اجتماعی و اقتصادی جامعه استفاده بکنند، به عنوان هدفی اساسی و اولویتی مهم برای مسئولین اجرایی کشور مطرح است. از این رو پژوهش حاضر در پی پاسخگویی به این سؤال است که آیا بین باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه پیشرفت با توانایی کارآفرینی رابطه معناداری وجود دارد؟ اهمیت و ضرورت تحقیق با نگاهی به روند رشد و توسعه جهانی درمییابیم که با افزایش و گسترش فناوریهای پیشرفته نقش و جایگاه کارآفرینان به طور فزاینده ای بیشتر می شود. امروزه کارآفرینی فردی و سازمانی از عوامل مهم رشد و توسعه اقتصادی به شمار می آید. در اکثر کشورهای پیشرفته و در حال توسعه مقوله کارآفرینی به عنوان اصلی ترین منبع توسعه مورد نظر قرار گرفته است، به گونه ای که رشد ثروت یا فقر یک کشور بستگی به کارآفرینی مردم آن کشور دارد. کارآفرینان کسانی هستند که شم اقتصادی دارند و از موقعیتهای اقتصادی بهترین استفاده را می برند. کسانی که نوآوری دارند و کالاها و خدمات جدیدی را ایجاد و ارائه می کنند و کسانی که سرمایه و تمام کوشش خود را صرف کار خود می نمایند. امروزه کارآفرینی به یکی از مباحث مهم در زمینه اقتصادی در اکثر کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه مطرح می باشد و کشورها به طور جدی به این مقوله می پردازند. همانگونه که لوک (1981) نیز در این زمینه می نویسد در دهه اخیر، تحقیقات کارآفرینی در آمریکا، اروپا و آسیای جنوب شرقی گسترش زیادی یافته است. در ایران نیز در چند سال اخیر، کارآفرینی هم به لحاظ ایجاد اشتغال و هم به لحاظ نقش آن در توسعه اقتصادی کشور و همچنین به خاطر بحث خصوصی سازی و مدیریت بهینه منابع کشور، مورد توجه قرار گرفته است(سالازار، 1998). امروزه همگان دریافته اند که جوامعی که بیشتر به فکر متکی بوده اند تا به منابع زیرزمینی در بلند مدت موفق تر و سرافرازتر بوده اند. منابع زیرزمینی در کشوهای جهان سوم علی رغم مزیت های آن، از جمله موانع توسعه نیافتگی محسوب شده است. در صورتی که عدم وجود این منابع در بعضی از کشورها باعث شده است تا آنها با استفاده از نیروی فکر، خلاقیت و ابتکار و یا در یک کلمه کارآفرینی از جمله کشورهای پیشرو در جهان کنونی شوند. خصوصاً عصر حاضر عصر دانایی و خلاقیت و عصر تلفیق اندیشه ها و ابتکارات می باشد و توجه به کارآفرینی در توسعه و پیشرفت کشورها بسیار اهمیت دارند. (قاسمی افشار،1391). کارآفرینی به عنوان عامل محرکه و نیروزا در هر اقتصاد، و همچنین به عنوان عامل رشد و توسعه اقتصادی هر کشوری محسوب می گردد. شومپیتر(1998) عقیده دارد که کارآفرینی موتور توسعه و رشد اقتصادی است که با تخریب خلاق شروع می شود. وی همچنین می نویسد که فردی که بتواند ایده جدید را به محصول یا خدمت تبدیل کند- یعنی فرد کارآفرین- قطعاً نیاز به آموزش و اطلاعات جدید دارد. آن چه که معمولاً کارآفرینان انجام می دهند تا ایده خود را به محصول یا خدمات تبدیل کند یک نوع مدیریت می باشد. به عبارت دیگر کارآفرینی ترکیبی خاص و بدیع از خلاقیت و مدیریت است. جهت دهی کارآفرینان و افراد دارای استعداد کارآفرینی به سمت کارهای مولد و فعالیتهای اقتصادی مورد نیاز جامعه که می بایست مورد حمایت قرار گیرند از اهمیت بالایی برخوردار است و این مهم در برنامه ریزیها و سیاست گذاریها توجه خاصی را می طلبد (به نقل از قاسمی افشار،1391). از نظر شاین (1994)، کارآفرینان واقعی مشاغل جدید را بیشتر به دلایل نوآوری و خلاقیت شروع می کنند تا به دلایل اقتصادی. در همین راستا، برخی از تحقیقات نشان می دهد که کارآفرینان به دلایلی غیر اقتصادی عمل می کنند. مثلاً، سولومون (1989؛ به نقل از فاریس ،1994) در یک بررسی 150 کارآفرین را مورد بررسی قرار داد و دریافت که تصمیم به تأسیس و برپایی مشاغل جدید، صرفاً به دلایل اقتصادی نبوده و تصمیم به سود و زیان اقتصادی، انگیزه و محرک اولیه رفتار کارآفرینی نبوده است. با توجه به این اثرهای عمده که کارآفرینان در رشد و توسعه ی اقتصادی و اجتماعی جامعه دارند، ضرورت ایجاب می کند که تحقیقاتی در جهت شناسایی کارآفرینان صورت گیرد، تا امکانات لازم در اختیار آنها قرار گیرد و حمایتهای ضروری از آنها به عمل آید. این تحقیق نخستین گامها را در جهت شناساسی کارآفرینان بالقوه برمی دارد و به دلیل کمبود انجام پژوهش در رابطه با کارآفرینی از منظر روانشناختی در دانشگاه، ضرورت و اهمیت این پژوهش دو چندان می شود و می تواند پایه و اساسی برای پژوهشهای بعدی در این حوزه باشد. ثانیاً، تحقیق در مورد افراد کارآفرین از منظر یک متغیر وابسته یا ملاک حائز اهمیت است، یعنی اینکه رفتار کارآفرینی تحت تأثیر چه متغیرهایی قرار می گیرد یا با چه خصوصیت و ویژگیهایی همبسته است. یکی از راههایی که اغلب در رابطه با بحث کارآفرینی در حوزه روانشناسی دنبال می شود، کوشش در ترسیم یک نیمرخ از ویژگیهای روانشناختی کارآفرینان و اندازهگیری این ویژگیهاست. البته گاهی نیز به بررسی تفاوت ویژگیهای روانشناختی بین کارآفرینان و غیرکارآفرینان پرداخته می شود. از سوی دیگر، با توجه به اینکه بیش از نیمی از جامعه حدود 70 میلیونی کشورمان را جوانان تشکیل می دهند که مهمترین و شاید اولین دغدغه ذهنی آنها، خانواده هایشان و حتی سیاست گذاران جامعه « اشتغال» این افراد جویای کار است، آگاهی مدیریت اجرایی و اقتصادی جامعه از ویژگیهای کارآفرینان می تواند به شناسایی کارآفرینان بالقوه و هدایت آنها در جهت استفاده از تواناییهای بالقوه شان شود و شرایط را برای کارآفرینی و اشتغال فراهم آورد(به نقل از، کبری،1382). از این رو پرداختن به مقوله ی کار آفرینی بخصوص در میان دانشجویان از اهمیت برخوردار است تا با کمک نتایج پژوهش هایی از این قبیل شرایط برای اشتغال دانشجویان در رشته های مختلف فراهم گردد. اهداف پژوهش هدف کلی تبیین رابطه باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه پیشرفت با کارآفرینی دانشجویان اهداف جزئی تبیین رابطه باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت با کارآفرینی به تفکیک جنسیت دانشجویان. پیشبینی کارآفرینی بر مبنای باور های هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت دانشجویان. پیش بینی کارآفرینی بر مبنای باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت به تفکیک جنسیت. سوال های پژوهش آیا باور هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت قدرت پیش بینی معنی داری برای کارآفرینی دارند؟ آیا باور هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت به تفکیک جنسیت قدرت پیش بینی معنی داری برای کارآفرینی دارند؟ فرضیه های تحقیق فرضیه ی اصلی بین باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت با کارآفرینی رابطه ی معنادار وجود دارد. فرضیه فرعی بین باور هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت با کارآفرینی به تفکیک جنسیت رابطه ی معناداروجود دارد. تعاریف نظری و عملیاتی الف)تعاریف نظری باور های هوشی باورهای هوشی نظام های معنایی هستند که به رفتارهای فرد جهت می دهند و پیش بینی رفتار او را برای دیگران ممکن می سازند. به عبارت دیگر باورهای هوشی زیربنای قضاوت فرد در باره ی خود، دنیا و افرادی که در آن زندگی می کنند، است(دویک و لاگیت،1988، به نقل از، حجازی، عبدلوند و امام وردی،1382). عزت نفس پرکاربرد ترین تعریف از عزت نفس تعریفی است که روزنبرگ(1965) ارائه کرده است، که عزت نفس را نگرش مطلوب و نامطلوب فرد نسبت به خود تعریف کرده است(به نقل از، شکرکن و همکاران،1388). انگیزه پیشرفت انگیزه پیشرفت عبارت از نیروی انجام دادن خوب کارها نسبت به استانداردهای عالی(هرمنس،1970، به نقل از سیف،1383). کارآفرینی کار آفرینی به عنوان فرایند کشف فرصت ها و توصیف این که چرا بعضی ها در کارشان بهتر از دیگران عمل می کنند، تعریف می شود( بهرنگی و طباطبایی ،1388). ب)تعاریف عملیاتی باورهای هوشی منظور از باورهای هوشی در این پژوهش نمره ایست که آزمودنی از پاسخ گویی به پرسشنامه 14سوالی بابایی(1377) بدست می آورد. عزت نفس منظور از عزت نفس در این پژوهش نمره ایست که آزمودنی از پاسخ گویی به پرسشنامه 10سوالی روزنبرگ(1990)، ترجمه گنجی(1373) بدست می آورد. انگیزه پیشرفت منظور از انگیزه پیشرفت در این پژوهش نمره ای است که آزمودنی از پاسخگویی به پرسشنامه 29سوالی انگیزه پیشرفت ﻫﺮﻣﻨﺲ(1970) بدست می آورد. کار آفرینی:منظور از کارآفرینی در این پژوهش نمره ای است که آزمودنی از پاسخ به پرسشنامه 20 سوالی کارآفرینی هومن(1381) بدست می آورد. در این فصل پس از بیان مبانی نظری تحقیق در مورد متغیرهای مورد نظر (کارآفرینی، عزت نفس، انگیزه پیشرفت و باورهای هوشی)، به گزارش پیشینه تحقیق در داخل و خارج و جمع بندی پرداخته شده است. مبانی نظری پژوهش مبانی نظری بخشی از پژوهش می باشد که تاریخچه، مفاهیم و نظریه های مربوط به هر متغیر را مورد بررسی قرار می دهد. الف)مبانی نظری کارآفرینی کارآفرینی اولین متغیری است که در پژوهش حاضر مبانی نظری آن را مورد یررسی قرار داده ایم. مفاهیم کارآفرینی اقتصاددانان، نخستین کسانی بودند که در نظریه های اقتصادی خود به تشریح کارآفرین و کارآفرینی پرداختند. ژوزف شومپیتر کارآفرین را نیروی محرکه اصلی در توسعه اقتصادی می داند و میگوید: «نقش کارآفرین نوآوری است.» از دیدگاه وی ارائه کالای جدید، ارائه روشی جدید در فرآیند تولید، گشایش بازاری تازه، یافتن منابع جدید و ایجاد هر گونه تشکیلات جدید در صنعت و … از فعالیت کارآفرینان است. موریز میچل (1999)، نظریه روانشناسی توسعه اقتصادی را مطرح نمود، معتقد است که عامل عقب ماندگی اقتصادی در کشورهای در حال توسعه مربوط به عدم درک خلاقیت فردی است. بنابر عقیده ایشان با یک برنامه صحیح تعلیم و تربیت می توان روحیه کاری لازم را در جوامع تقویت نمود، به گونه ای که شرایط لازم برای صنعتی شدن جوامع فراهم آید(پور داریانی،1390). کارلند و دنسرو (2000) اهم ویژگی هایی را که در مورد کارآفرینان مورد بررسی واقع و تأیید شده بودند، جمع آوری نمودند که اهم آن ها عبارتند از: نیاز به توفیق تمایل به مخاطره پذیری نیاز به استقلال برخورداری از مرکز کنترل درونی خلاقیت(به نقل از پور داریانی،1390). مکاتب کارآفرینی در مورد کارآفرینی سه مکتب فکری وجود دارد که عبارتند از: الف- مکتب انسانی ب- مکتب محیطی ج- مکتب ریسکی (مخاطره ای) در ادامه به توضیح هر یک پرداخته می شود. الف- مکتب انسانی: از دیدگاه مکتب انسانی کارآفرینی همانند بخشی از صفات رهبری است. این مکتب صفات خاصی را برای کارآفرینان موفق برمی شمارد. جدول 1-2:بعضی ویژگی های رفتاری (صفات مشخصه) کارآفرینان (منبع: موریس،1999) ویژگی های رفتاری گرایشات موفقیت نیاز بالا به موفقیت شخصی کنترل نیاز کم به کنترل، فعالیت خود تنظیمی، باور فوق العاده به توانایی خود در کنترل نتایج زندگی استقلال نیاز بالا به استقلال و خودمختاری ریسک پذیری ریسک پذیری متوسط (ریسک حساب شده بکار می برند) تحمل ابهام تحمل ابهام زیاد، عدم اطمینان زیاد عزت نفس (احترام به خود) عزت نفس بالا پاداش ها در جستجوی فعالیت هایی است که احتمال پاداش شخصی در آن ها زیاد است. انطباق پذیری معمولاً انطباق پذیر نیستند. ب- مکتب محیطی: این تفکر کارآفرینی، مجموعه ای از عوامل پیچیده محیطی را در تعیین تعداد و نوع کارآفرینان موفق دخیل می داند. این عوامل شامل مؤسسات و نهادها، ارزش های اجتماعی، فرآیندهای سیاسی و فرصت های اقتصادی است که اگر در یک محیط با یکدیگر ترکیب شوند موجب شکل گیری مؤسسات کارآفرین می گردند. ج- مکتب ریسکی (مخاطره ای): جدیدترین مکتب در زمینه تفکر کارآفرینی می باشد که تا اندازه ای پیچیده تر از سایر مکاتب کارآفرینی است. این نگرش بیان می دارد که صفات مشخصۀ فردی و حمایت محیطی ضروری هستند، اما شرط کافی برای کارآفرینی نیستند. بر اساس این نگرش، اگر افرادی که دارای انگیزه بالا هستند، در یک محیط مطلوب قرار بگیرند، تضمین کننده کارآفرینی نخواهند بود، بلکه آن ها باید یک فرصت ریسکی را شناسایی نمایند و منابع و حمایت محیطی لازم برای بهرهبرداری از آن ها را نیز بیابند. برای کارآفرین بودن، انتخاب درست فرصت مخاطره آمیز در زمان و مکان مناسب و سپس طراحی شغل متناسب با آن ضروری است(پور داریانی،1390). دیدگاه های مختلف نسبت به کارآفرینی الف- دیدگاه اقتصاددانان نسبت به کارآفرینی کارآفرینی و کارآفرین، اولین بار توسط اقتصاددانان مورد توجه قرار گرفت و تمامی مکاتب اقتصادی از قرن شانزدهم میلادی تاکنون به نحوی کارآفرینی را در نظریه های اقتصادی خود تشریح نموده اند. رابینز در حدود سال 1998، بین زمین داران، دستمزد بگیران و کارآفرینان تمایز قایل شد. او به سه عنصر اصلی در خصوص فعالیت کارآفرینان اشاره نمود. اول آنکه آنها در یک محیط همراه با عدم قطعیت فعالیت می کنند. دوم اینکه آن ها در صورت نداشتن توانایی زیاد برای فعالیت اقتصادی، با فساد و تباهی خاصی روبرو می شوند و سوم اینکه آنها سرمایه اولیه را خودشان فراهم می آورند. میچل در سال 1999 در اثر خود تحت عنوان «پرسش و پاسخ در اقتصاد سیاسی» درباره کارآفرینی می نویسد: «کارآفرین عاملی است که تمام ابزار تولید را ترکیب می کند و مسئولیت ارزش تولیدات، بازیافت کل سرمایه ای را که به کار می گیرد، ارزش دستمردها، بهره و اجاره ای که می پردازد و همچنین سود حاصل را بر عهده می گیرد.». کارآفرین مورد نظر وی عموماً و نه لزوماً، سرمایه را به طور فردی فراهم می کند و یا قرض می گیرد. وی برای کامیاب شدن باید از واسطه گری، پشتکار و دانش پیرامون جهان و کسب و کار برخوردار بوده و باید از هنر مدیریت بهره مند باشد. جدایی مالکیت بنگاه و مدیریت سبب شد تا مطالعه کارآفرین به گونه ای متمایز از نقش صاحب سرمایه و مالک صورت گیرد. در اوایل سده بیستم، آرتور استون دوینگ «مؤسس یا توسعه دهنده» را فردی می دانست که فکرها را به کسب و کاری سودآور تبدیل می نمود. وی، ویژگی هایی همچون قدرت تخیل، ابتکار و واسطه گری را برای مؤسس قایل بود و معتقد بود که هیچ کسب و کاری بدون مؤسس ایجاد نمی شود. فرانک نایت، در سال 1921 (به نقل از رضائیان، 1385) در کتاب خود تحت عنوان «مخاطره عدم قطعیت و سود» کارآفرین را به عنوان عنصر اصلی هر نظام معرفی نمود. وی، عدم قطعیت را عامل جدانشدنی در تصمیم گیری می دانست و معتقد بود که در هر کسب و کار، موقعیت منحصر به فردی حاکم است و تناوب نسبی رویدادهای پیشین را نمی توان در ارزیابی نتایج احتمالی آینده بکار برد. طبق نظر وی، مخاطره های قابل اندازه گیری را می توان از طریق بازارهای بیمه تعدیل نمود، اما این مسأله در خصوص عدم قطعیت صدق نمی کند. کسانی که در شرایط عدم قطعیت شدید به اتخاذ تصمیم میپردازند باید پیامدهای کامل آن تصمیمات را نیز بطور شخصی بپذیرند. چنین افرادی، کارآفرین یعنی صاحب کسب و کار می باشند نه مدیران حقوق بگیری که در خصوص مثائل جاری و روزمره تصمیم گیری می کنند (رضائیان، 1385) ترجمه کتاب کوبل تحت عنوان «نظریه توسعه اقتصادی» در سال 1991 و در دوران رکود اقتصادی، سبب شد تا نظری در خصوص نقش محوری کارآفرینان در ایجاد سود، از دیدگاهی تازه مورد توجه قرار گیرد. وی معتقد بود که هم بهره و هم سود ناشی از تغییرات، در محیطی ایستا وجود نخواهد داشت. تحول نیز به نوبه خود حاصل کار نوآوران کسب و کار یا کارآفرینان خواهد بود. وی نقش مدیران و افرادی که کسب و کار ایجاد می کنند را از مفهوم کارآفرین جدا نمود. از دیدگاه وی، هر کدام از فعالیت های زیر کارآفرینی است: ارائه کالایی جدید ارائه روشی جدید در فرآیند تولید گشایش بازاری تازه یافتن منابع جدید و هر گونه تشکیلات جدید در صنعت. لندی در سال 2003 بر نقش کارآفرین در تحصیل و به کار بردن اطلاعات تأکید می ورزد. او کارآفرین را کسی می داند که نسبت به تغییرات واکنش نشان می دهد. وی بر بداعت فعالیت کارآفرین تأکید نمی کند و معتقد است که تصمیم صحیح همواره تصمیم بر نوع آوری نیست و همچنین نوآوریهای ناپخته ممکن است از لحاظ بازرگانی مصیبت هایی را به بار آورد. به عقیده او، کارآفرین در سیستم اقتصادی همچون قدرتی است که بازار در رسیدن به تعادل یاری می نماید و در جریان فرآیندهای بازار بهبود ایجاد می کند و در نهایت، ویلکن در سال 1992 کارآفرینی را یک متغیر واسطه ای می داند و از ویژگی تسریع کنندگی برای تشریح کارآفرینی در توسعه اقتصادی استفاده می کند. وی معتقد است که کارآفرینی به عنوان یک تسریع کننده، جرقه رشد و توسعه اقتصادی را فراهم می آورد(به نقل از بخشی، 1388). ب- دیدگاه محققین علوم رفتاری نسبت به کارآفرینی از اواسط قرن بیستم، روانشناسان، جامعه شناسان و دانشمندان علوم رفتاری با درک نقش کارآفرینان در اقتصاد و به منظور شناسایی ویژگی ها و الگوهای رفتاری کارآفرینان، به بررسی و تحقیق در خصوص کارآفرینان پرداختند. لندی(2003) معتقد بود که کارآفرین، وظیفه تعیین نوع کسب و کار مورد نظر را بر عهده داشته و یا آن را می پذیرد. همچنین، تصمیم گیری در خصوص ماهیت کالا و خدمات، اندازه مؤسسه و مشتری های مورد نظر نیز بر عهدۀ کارآفرین است. پس از این مرحله، مسئولیت بر عهده مدیریت است. البته نقش کارآفرین پایان نمی پذیرد، بلکه دائماً باید هوشیار باشد تا با توجه به تغییر شرایط بازار و ایجاد فرصت های جدید، تصمیمات جدید را اتخاذ نماید. به عقیده مک کله لند (1976)، مدیر نوآوری که مسئولیت تصمیم گیری را بر عهده دارد، به اندازه مدیر یک شرکت کارآفرین است. از نظر او، فرد کارآفرین کسی است که یک شرکت (یا واحد اقتصادی) را سازماندهی می کند و ظرفیت تولیدی آن را افزایش می دهد. وی همچنین ویژگی های کارآفرین را داشتن نیاز به توفیق بالا و مخاطره پذیری معرفی نمود (به نقل از صمد آقایی، 1388). موریس (1999)، فعالیت کارآفرینی را به دو وظیفه تقسیم می کند: وظیفه اول، وظیفه اجرایی است؛ یعنی مدیریت امور و رفع نیازهای افراد. وظیفه دوم وی، رابط بودن است؛ یعنی انتقال احساسات به دیگران. این وظیفه همراه با وظیفه اصلی در فعالیت انسانی و اجتماعی، موجب بالا رفتن شهرت و جایگاه کارآفرین می شود. و در آخر اینکه، پونت (1991) هنگام بررسی 25 تعریف کارآفرینی خاطر نشان ساختند که کارآفرینی بعنوان یک فعالیت تجاری مشتمل بر اشتراک رفتارهای زیر است: ایجاد: تأسیس یک واحد تجاری جدید مدیریت عمومی: جهت گیری مدیریتی یک فعالیت تجاری یا تخصیص منابع به آن نوآوری: بهره برداری تجاری از کالا، فرآیند، بازار، مواد اولیه یا سازمان جدید مخاطره پذیری: قبول مخاطره ناشی از زیان یا شکست بالقوه یک واحد تجاری که به طور غیر متعارفی زیاد می باشد. نیت عملکرد: نیت و قصد تحقق و دستیابی به سطوح بالای رشد و سود در یک واحد تجاری (به نقل از صمد آقایی، 1387). ج- دیدگاه دانشمندان مدیریت نسبت به کارآفرینی اگر چه از اوایل دهه 1970 برخی محققین به تشریح کارآفرینی در درون سازمان ها پرداختند، اما تا اوایل دهه 1980 این موضوع به طور جدی مورد توجه قرار نگرفت. اندیشمندان مدیریت ضمن انتخاب رویکرد فرآیندی، به تشریح مدیریت کارآفرینی و ایجاد جو و محیط کارآفرینانه در سازمان های موجود پرداختند که در ادامه به بررسی نظریات برخی از آن ها پرداخته می شود. مارکوویچ (1993)، کارآفرین را در داخل سازمان به عنوان اساس مدیریت تشیخص داده است و معتقد بود که کارآفرین کسی است که نمی توان او را از سازمانش جدا کرد، زیرا وی با آن درآمیخته است. وظیفه او این است که شرایطی را فراهم آورد که تحت آن، دیگر عناصر مدیریت بتوانند ضمن انجام وظایفی که در سازمان تعیین شده، به اهداف شخصی خود نیز دست یابند. کالینز و موره (1970)، کارآفرینی را شخصی می دانند که نمی تواند اختیار قبول کند و درصدد فرار از زیر بار آن است. به علاوه، آن ها بین کارآفرینی نوآور و کارآفرینی اداری تفاوت قائل شدند. از نظر آن ها، کارآفرین نوآور کسی است که کسب و کاری را آغاز می کند و کارآفرین اداری کسی است که از نردبان سلسله مراتب سازمان بالا می رود. به عقیده سادلر (2000)، کارآفرین کسی است که فعالیت اقتصادی کوچک و جدیدی را با سرمایه خود شروع می کند. یکی دیگر از صاحب نظران دراکر است. به طور کلی، وجه اشتراک تمامی تعریف های ارائه شده از سوی دراکر را می توان در موارد زیر جمع بندی نمود: کارآفرینان در واقع ارزش ها را تغییر می دهند و ماهیت آن ها را دچار تحول می نمایند. کارآفرینان یک ویژگی مشترک دارند و آن اینکه مخاطره پذیرند. کارآفرینان برای فعالیت خود به سرمایه نیاز دارند، اما هیچگاه سرمایه گذار نیستند. آن ها مخاطره می پذیرند، البته مخاطره ای که لازمه هر فعالیت اقتصادی است. کسانی که بتوانند به درستی تصمیم گیری نمایند، می توانند کارآفرین باشند و مانند کارآفرینان رفتار نمایند. کارآفرین، تغییر را مقوله ای بهنجار وسالم می انگارد. او همواره به دنبال تغییر است و به آن پاسخ می دهد و فرصت ها را شناسایی می کند. کارآفرین یک رفتار است و نه یک صفت خاص در شخصیت افراد(به نقل از، پورداریانی،1390). نهایتاً، مانیر (1990) به رابطه کارآفرین و مدیر اشاره دارد و معتقد است که رفتار کارآفرینی با تأسیس سازمان یا شرکت به پایان می رسد و کارآفرین طی مراحل رشد، بلوغ و افول شرکت، نقش هایی دیگر می پذیرد و یا اینکه کنترل سرمایه را به مدیریت می سپارد. این مسأله رشد بیشتر را تضمین میکند، ضمن آنکه کارآفرین می تواند به تأسیس سازمان هایی جدید بپردازد(به نقل از، پور داریانی،1390). انواع کارآفرینی به طور کلی، مفهوم کارآفرینی در دو حوزه متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است. یکی حوزه شخصی و دیگری حوزه سازمانی. به عبارت دیگر، تمامی تعاریف و نظرات ارائه شده از سوی اندیشمندان مختلف را می توان در دو بخش کارآفرینی شخص یا مستقل و کارآفرینی سازمانی گنجانید. در ادامه، ابتدا به تشریح کارآفرینی مستقل پرداخته و سپس کارآفرینی سازمانی را توضیح می دهیم:
ای برای حیات اخروی است. (عباسی،مجله حدیث زندگی،ص53،13،1381).
دیدگاه های روانشناسان غربی در مورد مذهب
ویلیام جیمز[15] (1902) در کتاب گونههای تجربه دینی خود که شامل بیست سخنرانی وی است به بررسی انواع تجربیات دینی پرداخته است. وی ضمن استناد به تجربیات شخصی افراد در حالات جذبه، خلسه و احساس حضور نزد پروردگار به مسئله وحدت وجود که از مباحث اساسی در فلسفه و عرفان است توجه میکند. دامنه مطالعات ویلیام جیمز در زمینه تجربیات دینی از کشور آمریکا فراتر رفته و فرهنگ شرق را نیز در بر میگیرد. این بررسیها شامل سرگذشت غزالی و اشاره به اشعار شبستری در گلشن راز نیز میشود. حاصل این مطالعات منجر به ارائه یک فرضیه اساسی در زمینه روانشناسی دین میشود(ویلیام جیمز(1970) ترجمه قائنی، 1385). طبق این فرضیه،محتوای ناهشیار صرفاً شامل خاطرات ناقص، تداعی معانی عجیب و غریب و مانند آن نیست. بلکه قسمت ناهشیار شخصیت انسان میتواند منبع و سرچشمه بسیاری از شاهکارها و آثار نبوغ باشد. جیمز میگوید:
«به هنگامی که مسئله تصوف، عرفان، دعا و نیایش را مورد مطالعه قرار داده بودیم ملاحظه کردیم که در زندگی مذهبی نقش عمده را فیضنهایی که از قسمت ناهشیار ما میرسد بازی میکنند. بنابراین من فرضیه خود را اینطور قرار میدهم: این حقیقت برتر که ما در تجربیات دینی با آن ارتباط پیدا میکنیم، بیرون از حدود وجود فردی ما هرچه میخواهد باشد، درون حدود وجود ما، دنباله ضمیر ناهشیار ما از اوست. وقتی که ما به این نحو پایه فرضیه خود را بر روی امری که مورد قبول دانشمندان روانشناس است قرار میدهیم، با علوم امروزی تماس خود را حفظ کردهایم؛ حال آنکه علمای علم کلام چنین تماسی را ندارند» (ویلیام جیمز(1970) ترجمه قائنی، 1385).
استانلی هال به عنوان اولین رئیس انجمن روانشناسی آمریکا(APA) نیز به عنوان یکی از پیشکسوتان روانشناسی در آمریکا به بررسی دین علاقمند بود و نشریهای را در زمینه روانشناسی دین تاسیس کرد که تا سال 1915 چاپ میشد. مقالات چاپ شده در این نشریه عمدتاً به آموزشهای اخلاقی و مذهبی کودکان و نوجوانان مربوط میشد (استانلی هال 1891 به نقل از ریچارد.اِل . گورساچ[16] 1988). همانطور که در ابتدای مقاله ذکر شد روانشناسان موضعگیریهای متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزه علم روانشناسی داشتهاند. آنچه که در این مقاله بیشتر به آن توجه میشود ذکر نظریاتی است که مذهب را به عنوان یک موضوع مستقل و حائز اهمیت مورد توجه قرار داده و درباره آن نظریهپردازی کردهاند. و نه کسانی که درباره انسان نظریهپردازی کردهاند و دین را نیز مانند سایر موضوعات مشمول همان نظریه کلی خود دانستهاند. همانطور که در ابتدای مقاله اشاره شد روانشناسان موضعگیرهای متفاوتی نسبت به بررسی دین در حوزه علم روانشناسی داشتهاند. از میان بینانگذاران مکاتب مختلف در روانشناسی زیگموند فروید با پدیده دینی، برخوردی کاملاً منفی داشته و به صورتهای مختلف کوشیده است تا اصالت دین را نادیده بگیرد. از سوی دیگر بنیانگذار رفتاری نگری جان واتسن (1925) نیز با توجه به اینکه موضوع علم روانشناسی را «رفتار» قابل مشاهده و اندازهگیری اعلام میکند و با هرگونه روشهای بررسی درون نگرانه مخالفت میکند و برای بررسی اعتقادات مذهبی مجالی باقی نمیگذارد (ال.بی.براون[17]،1987).
ریچارد گورساچ (1988) که به بررسی تاریخچه روانشناسی دین پرداخته است معتقد است که از دهه 1930 تا 1960 در زمینه روانشناسی دین مطالعه مهمی انجام نشده است. البته گوردون آلپورت از سال 1950 در زمینه روانشناسی دین کتاب فرد و دینش را تالیف کرد که بایستی حرکت او را در این زمینه حائز اهمیت دانست. هنر آلپورت این بود که به عنوان یک روانشناس اجتماعی با ارائه نظریه جهتگیری درونی و بیرونی نسبت به دین در انسان توانست مطالعات روانشناسی اجتماعی در زمینه تعصبات نژادی را با در نظر گرفتن جهتگیری مذهبی فرد مورد مطالعه قرار دهد (اِل.بی، براون1987). تقسیمبندی آلپورت در خصوص جهتگیری مذهبی فرد توانسته است توجه زیادی را طی سالیان اخیر به خود معطوف دارد و در مطالعاتی که عامل مذهب مورد توجه روانشناسان باشد به عنوان یک نظریه کارآمد مورد استفاده قرار گیرد. آلپورت بر حسب جهتگیری دینی افراد، آنها را با دو جهتگیری دینی درونی و بیرونی تقسیمبندی کرد. از نظر آلپورت افراد مذهبی با جهتگیری درونی ضمن درونی سازی ارزشهای دینی، مذهب را به مثابه هدف در نظر میگیرند. در حالیکه افراد با جهتگیری بیرونی، دین را صرفاً وسیلهای برای نیل به اهداف دیگر در نظر میگیرند (آلپورت و راس 1967 به نقل از اِ ی فولتون[18]، 1997). اخیراً نظریه آلپورت در زمینه جهتگیری دینی بیرونی به دو مقوله اجتماعی و شخصی بسط یافته است. طبق این تقسیمبندی افراد دارای جهتگیری دینی بیرونی اجتماعی از مذهب جهت نیل به اهدف اجتماعی سود میجویند، در حالیکه در جهتگیری مذهبی بیرونی شخصی افراد از مذهب جهت کسب امنیت فردی استفاده میکنند (گورساچ و مک فرسون 1989، کرک پاتریک 1989 به نقل از اِ ی فولتون، 1997).
یکی دیگر از روانشناسانی که در زمینه روانشناسی دین نظریهای راهگشا مطرح کرده است اریک اریکسن است. اریکسن که یک نو فرویدی است نسبت به دین موضعگیری مثبتی دارد. وی معتقد است بین نهادهای اجتماعی به وجود آمده در طول تاریخ زندگی انسان و نیازهای روانشناختی او ارتباط وجود دارد. به نظر اریکسن دین به عنوان یک نهاد اجتماعی در طول تاریخ در خدمت ارضأ «اعتماد اساسی» بشر بوده است. اریکسن بر خلاف فروید دین را به عنوان بازگشت به دوره کودکی ندانسته و آن را برای تامین نیاز اعتماد اساسی بشر ضروری میداند (اریک. اریکسن[19]، 1968).اریکسن اولین مرحله تحول «من» را به عنوان «اعتماد» در برابر «عدم اعتماد» نامیده و معتقد است که کودک در اولین مرحله از تحول شخصیت خود به تدریج جهان خارج و مادر را به عنوان پدیدهای قابل اعتماد درک میکند. وی معتقد است «اعتماد» در دوران کودکی پایه ظرفیت «ایمان» در بزرگسالی را فراهم میکند. ایمان به عنوان یک نیاز حیاتی، انسان را به سوی پذیرش دین سوق میدهد (اریک. اریکسن، 1968).
مفهوم دیگری توسط اریک اریکسن مطرح شده است که با دین ارتباط پیدا میکند. این مفهوم عبارتست از «هویت» و «بحران هویت». مفهوم هویت که توسط اریکسن مطرح شد از سوی جیمزمارشیا در یک الگوی چهار وضیعتی هویت توسعه یافت. این چهار وضعیت عبارتند از: هویت یافتگی، بحران زدگی، دنبالهروی و آشفتگی. هریک از چهار وضعیت هویتی تعریف شده از سوی مارشیا در تجدید نظرهای بعدی با توجه به دو بعد عقیدتی و بین شخصی تفکیک شد (گرو توند و همکاران 1982 و آدامز و همکاران 1982 به نقل از اِی. فولتن، 1997). براساس این تقسیمبندی آدامز و همکارانش به ارائه یک پرسشنامه جهت سنجش وضعیت هویت فرد تحت عنوان «سنجش عینی وضعیت هویت من توسعه یافته» که به صورت مخفف باEOM – EIS مشخص شده است اقدام کردند (آدامز، بنیان و کیزان،[20] 1989). البته هنوز پژوهشهای انجام شده در زمینه رابطه دین و هویت بسیار اندک است و بدون پژوهشهای کافی نمیتوان به دقت ارتباط این دو مقوله را با یکدیگر دقیقاً مشخص نمود (اِی. فولتن 1997). علیرغم پژوهشهای اندک در این زمینه با توجه به اینکه آدامز 1989 دین را در کنار شغل، سیاست و فلسفه زندگی به عنوان یک عنصر عقیدتی در پرسشنامهEOM-EIS وارد کرده است، خود نشان دهنده ورود دین به عنوان یک سازه روانشناختی در حیطه روانشناسی تحول شخصیت حائز اهمیت است.
پیشرفتهای بدست آمده در حوزه تحول قضاوت اخلاقی و نیز مسلح شدن روانشناسی به روش بررسی تحولی مفاهیم و سازههای روانشناختی به مطالعات روانشناسی دین نیز کمک شایانی کرده است. فولر و لوین 1980 (به نقل از وایتزمن لورنس[21]1994) در زمینه بررسی ایمان به ارائه نظریهای تحولی شامل شش مرحله پرداختهاند. این نظریه که از برخی جهات به نظریه قضاوت اخلاقی کلبرگ شباهت دارد، میتواند در مطالعه ارتباط دین با متغیرهای دیگر با توجه به مراحل مختلف ایمان و سطحبندی افراد در مراحل مختلف آن کمک شایانی نماید. از نظر فولر ولوین (1980) (به نقل از وایتزمن و لورنس1994) ایمان مذهبی برای افراد در سنین مختلف دارای ساختار متفاوتی است. این دو نظریهپرداز ساختار ایمان را مجموعهای از باورها میدانند که در هر مرحله تعیین کننده چگونگی عملیات ذهنی در استدلال یا قضاوت درباره موضوعات مورد توجه در حیطه دین است.
به طور خلاصه شش مرحله ایمان از نظر فولر ولوین (1980) به ترتیب زیر است:
مرحله اول – ایمان شهودی – فرافکنی:
در این مرحله ایمان بیانگر ابراز آرزوهای کودک است. کودکان در سن 3 تا 7 سالگی دارای جهتگیری خیالبافانه و تقلیدی هستند، ولی محتوای فکر آنها دارای الگوهای نسبتاً سیال است. در مرحله اول فولر همانند مرحله اول قضاوت اخلاقی کلبرگ کودک کاملاً خود میان بین بوده و در عین حال در خصوص تابوهای موجود در جامعه نسبت به برخی از اعمال کاملاً آگاهی دارد.
مرحله دوم – ایمان اسطورهای – سطحی:
کودک در این مرحله به درونی کردن داستانها، اعتقادات و جنبههای مختلف مربوط به فرهنگ جامعه میپردازد. اعتقادات و قواعد اخلاقی در این مرحله کاملاً عینی و سطحی هستند. این مرحله با گسترش و تصریح شکلگیری شخصیت کودک تحت تأثیر ویژگیهای شخصیتی دیگران همراه است.
مرحله سوم – ایمان ترکیبی – قراردادی:
در مرحله سوم نوجوان نسبت به دیدگاهها و باورهای موجود در خارج از خانواده آگاهی مییابد. بنابراین در این مقطع ایمان مذهبی در
خدمت تدارک جهت یابی منسجم از دنیای متنوع و پیچیده بوده، دیدگاههای معارض با یکدیگر را در یک چارچوب کلی با یکدیگر ترکیب کرده وحدت میبخشد. مرحله سوم اصولاً در نوجوانی آغاز میشود و به اوج خود میرسد و در عین حال برای بسیاری از بزرگسالان به عنوان یک تعادل جویی دائمی تلقی شده از این مرحله فراتر نمیروند. در مرحله سوم اگر چه شخص دارای یک «ایدئولوژی» است که شامل مجموعهای از باورها و ارزشهای بیش و کم باثبات است، اما این ایدئولوژی را به عنوان یک واقعیت مستقل مورد بررسی و آزمایش قرار نمیدهد.
مرحله چهارم – ایمان وابسته به طرز تفکر فردیت یافته:
مرحله چهارم شامل درونی کردن باورهای فرد است. انتقال از مرحله سوم به چهارم بسیار حائز اهمیت است. چون با این انتقال نوجوان و یا بزرگسال باید مسئولیت پذیرش هرگونه سبک زندگی، ارزشها و تعهدات عملی نسبت به آنها را به عهده گیرد.
مرحله پنجم – بازنگری در ایمان تثبیت شده:
در مرحله پنجم علیرغم تثبیت اعتقادات فرد که طی مراحل قبل شکل گرفته است، شاهد بروز یک بحران در اعتقادات شخص هستیم. این تردید و بازنگری نسبت به اعتقادات در فواصل نیمه عمر انسان رخ میدهد. فولر و لوین با استفاده از مفاهیم روان تحلیلگری مرحله پنجم را مورد تجربه و تحلیل قرار میدهند. بنابر نظر آنها در این مرحله اطمینان نسبت به ارزشها توسط فشارهای حاصل از سرکوبی بخش هشیار شخصیت در دوران اولیه زندگی زیر سؤال و یا مورد بیتوجهی قرار میگیرد. این نظریهپردازان از به گوش رسیدن پیامهای مربوط به جنبههای عمیق «خود» سخن میگویند. این پیامها شامل بازشناسی انتقادی بخش ناهشیار اجتماعی انسان است. محتوای دینی پیامها عبارتند از: اسطورهها، تصاویر آرمانی و تعصبهایی که با توجه به تربیت ناشی از طبقات اجتماعی خاص، سنتهای مذهبی و گروههای قومی بخصوص عمیقاً در «سیستم خود» فرد رسوخ کرده است.
مرحله ششم – ایمان جهانی:
همانطور که در مرحله ششم قضاوت اخلاقی کلبرگ مطرح شده است، مرحله ششم از تحول ایمان نیز از جهت وقوع بسیار اندک است. کسانی که مرحله ششم ایمانی جهانی را تجربه کردهاند، احساس رابطه نزدیک و صمیمانه بین خود و جهان پیرامون خود را گزارش کردهاند. تجارب مطرح شده در مرحله ششم تحول ایمان مبنی بر احساس رابطه نزدیک بین فرد و جهان پیرامون را در نظریه فولر تحت عنوان تجربه اوج در افراد خود شکوفا و نیز در توصیفات تجارب دینی مطرح شده توسط ویلیام جیمز (1901) در کتاب گونههای تجارب دینی وجه تشابه بسیار زیادی دیده میشود. اگر چه نظریه فولر و لوین به عنوان پایه و مبنایی نظری امکان پژوهشهای سازمان یافتهتری را فراهم میکند ولی هنوز جمعبندیهای روشن در زمینه روانشناسی دین نیازمند پژوهشهای متعددی است. پیشرفتهای بدست آمده در حوزه روانشناسی دین ضرورت انجام پژوهشهای طولی و استفاده از روشهای تجربی را از نظر برخی از روانشناسان مانند گورساچ (1988) ( به نقل از راتیزمن و لاورنس1994) محرز کرده است.
ممکن است نظریات روانشناسان دیگری را نیز بتوان به این مجموعه اضافه کرد. چون بررسی کامل دیدگاه همه روانشناسان در زمینه روانشناسی دین نیازمند نقد و بررسی مبانی جهانبینی و اعتقادات هریک از روانشناسان نسبت به دین است، بنابراین ضروری به نظر میرسد تا دیدگاه روانشناسانی که با استفاده از روانشناسی، دین را به عنوان یک متغیر خنثی مانند سایر متغیرها در نظر میگیرند و یا حتی آن را به عنوان یک ارزش منفی در نظر میگیرند جداگانه مورد بحث و بررسی قرار گیرد.
مذهب و نوجوانی
در دوران نوجوانی رشد فکری و عقلی نوجوان افزایش یافته و آگاهی و جهان بینی او نسبتا وسیع تر می شود. اصولا توجه نوجوان به مسائل ماوراء طبیعی بیشتر جلب شده و علاقه مند می شود که از مسائل آن سوی پرده طبیعت آگاهی پیدا کرده و از دنیای معنویات، جهان آخرت و ایده آل های اخلاقی باخبر شود.از نظر قبلی و احساس نیز، تمایل او متوجه زیبایی های معنوی می شود.پیامبر اکرم (ص) در این رابطه می فرماید: «به شما درباره نوجوانان به نیکی سفارش می کنم که آنها دلی رقیق تر و قلبی فضیلت پذیرتر دارند.». فضیلت دوستی و خیرخواهی نوجوانان گاه دامنه گسترده تری پیدا می کند و میل به اصلاح جهان در آنان افزایش می یابد. در این هنگام ایده آل های اخلاقی تمام وجود نوجوانان را مسخر می کند.اگر این اراده و تمایل اخلاقی در جهت مطلوب هدایت شود زمینه ساز رشد و حرکت نوجوان می گردد.موریس دبس[22] (1990) روان شناس و مربی معروف فرانسوی می گوید: در حدود 15 تا 17 سالگی جوانان با ندای تقدیس به لرزه در می آیند و آرزو دارند که جهان را از نو تشکیل داده و عدالت مطلق را حکمفرما نمایند.به نظر وی سن 16 سالگی سنی است که معمولا آدمی در آن یا ایمان خود را از دست می دهد و یا آن را نگاه می دارد.در همین زمینه تحقیقات کوهن[23] و آرنولد[24] نشان داد که میزان اعتقادات مذهب در سنین 12 تا 15 سالگی بیشتر است و در سن 18 سالگی کاهش می یابد. به عقیده این محققان خانواده و اجتماع در تثبیت اعتقادات مذهبی نقش بسیار مهمی به عهده دارند و نوجوانان به شدت تحت تاثیر خصوصیات اخلاقی خانواده، محیط و گروه همسالان قرار می گیرند. بیابانگرد در این رابطه پس از بررسی 623 خانواده تهرانی نتیجه ای مانند تحقیقات کوهن و آرنولد به دست آورد. از نتایج این پژوهش استنباط می شود که نوجوانان بیش از جوانان به مذهب علاقه دارند و هرچه طبقه اقتصادی اجتماعی بالاتر می رود عقیده مذهبی سست تر می شود(رازفر،1379)اگر متخصصان بخواهند در بهداشت روانی انسان و سرانجام در کمک به آسایش ،آرامش و خوشبختی وی قدمی مثبت بردارند راهی جز یاری گرفتن از دین، در پیش رو ندارند. رشد و پیشرفت علم و تکنولوژی بر وحشت، اضطراب و نگرانی های انسان خواهد افزود و بی اعتمادی و بدبینی و ضعف روحی و شخصیت همواره او را در عذاب و شکنجه های روانی قرار خواهد داد و بشر روی آرامش و خوشبختی را نخواهد دید.از آن رو که اساسی ترین مسئله در شخصیت انسان سالم تعهد دینی و مذهبی است، کوئینگ[25] معتقد است: دینداری درونی (قلبی) در هنگام اضطراب و افسردگی به کمک وی می شتابد.داشتن معنا و هدف در زندگی، احساس تعلق داشتن به منبعی والا،امیدواری به کمک به یاری خداوند در شرایط مشکل زای زندگی، برخورداری از حمایت های اجتماعی و حمایت روحانی همگی از جمله منابعی هستند که افراد مذهبی با برخورداری از آنها می توانند در مواجهه با حوادث فشارزای زندگی آسیب کمتری را متحمل شوند.به طور کلی، مذهب در تمام عواملی که می توانند نقش موثری در استرس داشته باشند از قبیل: ارزیابی موقعیت،ارزیابی شناختی خود فرد، فعالیت های مقابله و منابع حمایتی نقش کاهش دهنده دارد(جمالی،1386).
مذهب به عنوان عامل پیشگیری
مذهب نقش پیشگیری داشته و منبع مهمی برای پیشگیری از وقوع بیماریها است. در این رابطه میتوان نقش مذهب را به عنوان عامل پیشگیری به موارد زیر خلاصه کرد:
- ارزشهای مذهبی و قومی رابطه و همبستگی مثبتی با بهداشت روانی دارند؛ زیرا هر دو رفتارهای اجتماعی مطلوب در فرهنگ را تشویق میکنند؛
- ارزشهای مذهبی و ارزشهای بهداشت روانی با هم همپوشی دارند؛
- بسیاری از اَشکال مذهب با رشد فرد هماهنگ میباشد. از جمله پیشرفت، پایداری و ثبات، اجتناب از شیوههای زندگی مضر و پیوستگی استحکام خانواده و خود شکوفایی؛
- مذهب الگوهای رشدی را تشویق میکند که اساساً به نفع اجتماع بوده و در طول زندگی گستردهاند؛
- تداوم ایمان و مذهب در زندگی مؤید سودمند بودن، مفید بودن و سازگارانه بودن آن میباشد؛
- جهتدار بودن زندگی و هدفمند بودن آن در ایجاد ثبات، استحکام و هدایت انسان مؤثر است.(رابرت[26]،1990).
تأثیر نقش معنویت و مذهب پزشکان دردرمان بیماران و تأثیر آن در شکل گیری روابط پزشک و بیمار در پاره ای گزارشات به طور برجسته ای نشان داده شده است(آسترو و سولماسی،2004). پاره ای از مطالعات به نقش ایمان در تصمیم گیری های درمانی اشاره کرده وذکر می کنند اگر ایمان نقش مهم در درمان داشته باشد وپزشکان به آن توجه نکنندفرایندتصمیم گیری در مورد طرح درمان می تواندنامناسب باشد(کاینوهمکاران،2000) آگاهی از تأثیر معنویت بر درمان بیماران می تواند بر طول عمر بیشتر آنها اثر بگذارد(پاول و همکاران،2003)
ضرورت نگرش مذهبی
“دین” برای آدمی موهبتی است که او را به یک فلسفه حیات مسلح کرده و به عقل وی روشنگری می بخشد، بر اراده تأکیددارد و آن را می پرورد، به آدمی کمک می کند تا به فرمان های عقل گردن نهد، نیازهای اساسی روح به ویژه نیاز به عشق وجاودانگی را تحقق م یبخشد و از این روست که تار و پود.( زندگی انسان با باورهای دینی تنیده شده است (خدایاری فرد،2000).دور ماندن از باورهای اصیل مذهبی راه را برای ابتلای فرد به کشمکشهای درونی و روانی، احساس پوچی وبی هدفی و یأس و ناامیدی در برابر محرومیت ها، ناملایمات و.( فشارهای روانی( هموار می کند(توکلی و ظهور،2002). مذهب به عنوان یک نیروی موثر در کاهش فشارهای روانی ،گرایش به فساد وهمچنین افزایش رضایت مندی از زندگی شناخنه شده است.همچنین مذهب و دین می تواند نقش توانمندی را در گروه خاصی از افراد میانسال ایفاه نموده و به طور موثری بر ترس و فشارهای روانی غلبه کند (ذکاوی،حسینی،آزادبخت،محمدپور،2006-2007).ایمان مذهبی مکانیزم های سازگاری را افزایش می دهد(لارسون و شریل،1978-1989). رفتارها و باورهای مذهبی، تأثیر مشخصی در معنادار کردن زندگی افراد دارند، رفتارهایی مانند عبادت، زیارت و توکل به خداوند می توانند از طریق ایجاد امید و تشویق به نگرش های مثبت، موجب آرامش درونی افراد گردند. داشتن معنا در زندگی، امیدواری به یاری خداوند در شرایط مشکل زا، بهره مندی از حمایت های اجتماعی و معنوی،احساس تعلق داشتن به منبعی والا همگی از جمله روش هایی هستند که افراد مذهبی با دارا بودن آنها می توانند در مواجهه با حوادث آسیب رسان، فشار کمتری را متحمل شوند(یانگ و مائو،2007). برای پیشگیری از بروز حالات عدم تعادل روانی و خارج شدن انسان از خط صراط مستقیم، باید بازگشت به فطرت پاک الهی را توصیه کرد، تا انسان به دور از عوامل تحریکی خارجکننده از صراط مستقیم، به این راه راست پاینهد و منحرف نگردد. اینجا نقطه عطف ارتباط بین دین و بهداشت روانی است؛ زیرا بهداشت روانی نیاز به شناخت کامل روان انسان دارد؛ دین نشئت گرفته از علم الهی است و خالق، از روان مخلوق خود شناخت کامل دارد. بنابراین، دین میتواند اطلاعات جامعی درباره روان انسان ارائه کند و آموزههای آن میتواند راهنمای کاملی برای رعایت بهداشت روانی باشد(یانگ و مائو[28]،2007).
خانواده مهمترین نهاد تربیتی جامعه و نخستین پرورشگاه فرد محسوب میشود. بیان هر سخنی در باره تربیت کودک و نوجوان، بدون توجه به نقش حیاتی خانواده ناقص است(به پژوه،1380)عملکرد خانواده به زمینه های مانند خانواده در هماهنگی با تغییرات ،حل تعارضات وتضاد ها ،همبستگی بین اعضا، موفقیت در اعمال الگوهای انضباطی ،رعایت حدومرزبین افراد واجرای مقررات واصول بر این نهاد با هدف حفاظت از کل سیستم خانواده بستگی دارد(گلدنبرگ وگلدنبرگ،1998). امروز جامعه در حال پیشرفت، نیازمند افرادی مسئول و خودکفا است و آموزش مسئولیت پذیری به کودکان نیازمند جوی خاص در خانه و مدرسه است.بایستی شرایطی فراهم کرد تا کودکان و نوجوانان، ابزارهای نگرش و ارزشیابی پیدا کنند تا به کمک آنها بتوانند بهتر تصمیم گیری کنند. تصمیماتی که آنان را در این دنیای پیچیده به سوی زندگی بارور و رضایت بخش رهنمون کند. انسانهای امروز بیش از بیش نیازمند پذیرش مسئولیت برای زندگی و سرنوشت خود هستند و این امر میسر نمی شود مگر اینکه مبنای آموزش و پرورش آنها مبتنی بر افزایش درک کودکان و نوجوانان در مورد نقش خود آنها به تعیین سرنوشت و ساخت کیفیت زندگیشان باشد و برای رسیدن به این اهداف، سعی و کوشش و برنامه ریزی دقیق لازم است. اصل مسئولیت عبارت است از: «افزایش مقاومت فرد در برابر شرایط، تا به جای پیروی از فشار های بیرونی از الزامهای درونی تبعیت کند که احساس مسئولیت یا احساس تکلیف نامیده میشود (باقری،1374) به عبارت دیگر، معنای مسئولیت این است که مددجو دیگران را به خاطر احساسات، افکار، تکانهها و رفتارهای خود سرزنش نکند و مسئولیت آنها را بپذیرد و بداند آنچه را به دیگران نسبت میدهد (فرافکنیها) در واقع متعلق به خود اوست.(ساسانی، 1382).
حوزه مسئولیت انسان شامل مسئولیت فردی، خانوادگی، اجتماعی، نزدیکان، و مسئولیت در برابر عهد و پیمان الهی است. (فرهادیان ، 1378) تناسب تکلیف با توان فرد و عمل به تکالیف از جمله نکات مهم در جهت افزایش مسئولیت است. تناسب تکلیف با ظرفیت و توان نوجوان از بروز احساس شکست در او جلوگیری میکند؛ احساسی که منجر به تسلیم شدن و سلب مسئولیت فرد میشود. در حوزه عمل قرار گرفتن نیز موجب افزایش حس مسئولیت شده، یک احساس ارزشمند و عشق را در دل انسان پدید میآورد، اما قرار گرفتن در دایره «آرزوها»، به بیاعتنایی نسبت به پذیرش مسئولیت و سلب اختیار و در نتیجه، شکست میانجامد؛ شکستی که احساس بیارزشی را در پی دارد. امام علی )ع) در این زمینه میفرمایند: «عمل را رفیق خود قرار ده، اما آرزویت دشمن توست».(ساسانی، 1382). پژوهشهای وسیعی که در زمینه برخورد والدین با فرزندانشان صورت گرفته حاکی از آن است که روشهای تربیتی، الگوهای رفتاری و واکنشهای والدین، که تحت عنوان شیوه های فرزند پروری که مورد بحث قرار می گیرد اثرات طولانی مدت و عمیقیبر رفتار، عملکرد، ایجاد سازگاریها و مهارتهای مختلف در فرزندان و بطور کل رشد همه جانبه آنان دارد. در اینجا محقق در نظر دارد تا رابطه شیوه های فرزند پروری والدین با مسئولیت پذیری نوجوانان را مورد بررسی قرار دهد.
1-2- بیان مساله
خانواده نخستین پایگاه تربیتی و قطعاً اولین و مهمترین کانون پرورش صحیح احیاء و شکوفایی استعدادهای کودکان است. بخش عمده ای از پرورش صحیح عقل و عاطفه که پایهی اساس سعادت انسان را تشکیل می دهد بر عهدهی والدین میباشد که باید از کودکی شروع شود (رحیم زاده،1381). آدلر اولین کسی بود که به تاسیس درمانگاههای مشاوره و راهنمایی کودک پرداخت تا جائیکه شاگردانش اموزش فرزند پروری را در فهرست کارهایشان قرار دادند( علیزاه، 1383). به نظر آدلر پدر باید کودک را طوری تربیت کند که آزادانه سوال بپرسد، پاسخ های کامل دریافت کند. به پیگیری علایق شخصی تشویق کند، فرزند را دست کم نگیرد، برای مادر وی جانشین پیدا نکند و در فراهم کردن نیازهای مادی وی کوشا باشد. وی معتقد است که این وظایف و رفتارها از سبک زندگی پیروی می کند و اگر سبک زندگی سالمی داشته باشد به این وظایف ونقشها آگاهی داشته و پایبند هستند، در غیر اینصورت نمی توانند حمایت کننده خوبی برای فرزندانشان باشند.(آلن ، 1994، به نقل از چاکرالحسینی ابرقویی،1385). شیوه های تربیتی والدین از عوامل مهم و تاثیر گذار در تکوین شخصیت و ساز گاری او با شرایط مختلف اجتماعی و تحصیلی است (حسینی،1387). طبق دسته بندی بامریند در یکی از سبکهای فرزندپروری استبدادی، مقتدر و سهل گیرانه قرار می گیرد. والدین مستبد معمولاً دارای تعامل سرد همراه با کنترل زیاد با فرزندان هستند، در حالیکه والدین مقتدر کنترل همراه با رابطه گرم و پاسخگویی به فرزندان را شیوه خود می دانند، در مقابل والدین سهل گیر از فرزندان خود انتظارات اندکی داشته و هیچگونه کنترل و پاسخگویی نسبت به آنان ندارند(رجایی ،1387). همچنین عملکرد خانواده یکی از شاخصهای مهم تضمین کننده زندگی وسلامت روانی خانواده و اعضای آن است. تحقیقات نشان دادند در خانوادههایی که ارتباط میان اعضا و تعاملات داخل خانواده براساس صمیمت وتفاهم بین افراد استوار است همه اعضا نسبتاً علیه فشارهای زندگی مقاوم ومصون هستند. عملکرد خانواده با سلامت روانی اعضاء ارتباط دارد (قمری،1390). تحقیقات مختلف رابطه اختلال در عملکرد خانواده ومشکلات متعدد اعضای آن را نشان دادند، از جمله میلر وهمکاران 2002؛ فرانکر، کمبل، سیدز ،2002؛پرکوم وهمکاران،2005؛ کای- کن و همکاران،2006؛ هر ، هامن و برنان ، 2008؛ صیادی، 1381؛یوسف نژاد، 1386؛ عباسی وهمکاران ، 1388(قمری،1390). نویکی وکانتون (1994) نشان دادند که کنترل وصمیمیت والدین متغیرهای مهمی در رشد کودک هستند و همچنین محیطی که فرزندان در آن رشد می یابند در رشد انتظارات تعمیم یافته آنها بسیار مهم است . والدین که انتظارات درونی بیشتری از فرزندان خود دارند و به فعالیتهای فرزندان پاداش می دهند فرزند انها دارای کنترل دورنی می شود . چون در چنین موقعیتهایی مهمترین و اساسی ترین نکته ای که کودک می آموزد احتمال اخذ تقویت در قبال رفتارهای خود است. ولی چنانچه والدین رفتاری منع کننده، محدود کننده وطرد کننده همراه با انتقاد و خصومت به فرزندانشان اعمال نمایند، فرزند آنها دارای مکان کنترل بیرونی می شود.( یاسائی،1390(. در واقع چون عامل اصلی پرورش کودک والدینش هستند، ونگرش ورفتار والدین طبق نظریه روانشناسی فرد نگر آدلر درباره سبک زندگی از الگوی مشخصی تبعیت می کند؛ می توان رابطه رویه مشخص والدین با روشهای تربیتی آنها را مورد بررسی قرار داد. نتایج پژوهشهای زیادی بیانگر این است که بین شیوه ای فرزند پروری والدین وعملکرد والدین با اختلالات روانشناختی فرزندان ارتباط معناداری وجود دارد.(ملسون،2012؛ بشارت،عزیزی،پورشریفی.1390). پژوهشهای متعددی در رابطه با شیوه های فرزند پروری والدین ومسئولیت پذیری و بلوغ و سازگاری اجتماعی صورت گرفته است، که از آن جمله می توان به پژوهش سهرابی،(1391)، تحت عنوان رابطه عملکرد خانواده و سبکهای فرزند پروری با سازگاری اجتماعی دانش آموزان اشاره نمود؛ ونیز به پژوهش احمدی(1392)، تحت عنوان نقش شیوه های فرزند پروری بر خودپنداره وبلوغ اجتماعی دانش آموزان اشاره نمود. همچنین پژوهش هدایتی، فاتحی زاده، بهرامی ، اعتمادی وآکوچکیان(1389)، تحت عنوان رابطه شیوه های فرزند پروری والدین و مسئولیت پذیری نوجوانان دختر و پسر اشاره نمود. این پژوهش به طور خاص، میزان تأثیر سبکهای والدینی (شیوههای فرزندپروری) را بر مسئولیتپذیری نوجوان بررسی مینماید.
1-3- اهمیت وضرورت تحقیق
اهمیت وضرورت رفتار والدین و مربیان به طور کلی بزرگترها با نوجوانان وکودکان خود ازاهمیت خاصی بر خورد است وآنها هستند که باکنش های بهنجار و ناهنجار خویش گاهی سر نوشت کودکان خود را تغییر می دهند و او را بیراهه می کشانند و یا راه درست زندگی را به او نشان می دهند دانستن این موضوع که فرزندان ما در سنین نوجوانی دستخوش چنین تغییراتی می شود و او باید خود را با تمام این تغییرات هماهنگ کند و به جای ایجاد نگرانی در نوجوانان احساس امید را در او پرورش داد پدر و مادر آگاه و فهمیده محیطی سرشار از محبت و تفاهم را به وجود می آورند و به فرزندان خود فرصت می دهند مشکلات و مسائل دورهی نوجوانی را به آسانی درمحیط خانواده حل نمایند والدین با مهرو محبت این حمایت را در نوجوان ایجاد کر ده و منجر به ارتقای سلامت روانی کودک و نوجوان می گردد . از آنجا که دانش آموزان از اقشار مستعد وبرگزیده جامعه و سازندگان آینده کشور وجامعه خویش هستند، توجه با مسائل آنها تاثیر بسزایی در یادگیری وافزایش آگاهی علمی و موفقیتهای تحصیلی و آموزشی آنها خواهد داشت. محیط دبیرستان به خاطر مسائل وچالشهایی که دارد، برای افراد استرسهای خاصی را به همراه دارد. بنابراین این مساله نیازمند آن است که فرد سازگاری و مقاومت بیشتری را در برابر مشکلاتی که با آنها مواجه است، داشته باشد. از آنجا که فرد با ورود به دبیرستان با افراد از خانواده های متنوع روبرو می شود ، نیازمند آن است که مسئولیت رفتارها و کارهای خودرا قبول کنند است. این عوامل باعث می شود که روانشناسان ومشاوران به مسئولیت پذیز بودن دانش آموزان توجه بیشتری نشان دهند. با توجه به اینکه خانواده نخستین و بادوام ترین عامل تاثیر گذار در رشد شخصیت وعملکرد و نحوه تربیت فرزندان می باشد، لذا مهم ترین نقش را در چگونگی رفتار وخصایص بعدی دارد. در واقع این پژوهش در صدد یافتن بهترین روشهای تربیتی والدین برای بهبود وافزایش مسئولیت پذیزی فرزندانشان می باشد.
1-4- اهداف پژوهش
1-4-1- هدف اصلی
هدف اصلی پژوهش مطالعه حاضر بررسی رابطهی شیوه های فرزند پروری والدین با مسؤلیت پذیری در نوجوانان دختر 18-15ساله در شهر ستان دالاهو در سال 1393 است.
1-4-2-هدف فرعی
هدف پژوهش حاضرتعیین رابطه بین سبک مقتدرانه ،استبدادی وسهل گیرانه با مسئولیت پذیری در نوجوانان است .
1-5- فرضیه های پژوهش
1) بین سبک مقتدرانه ومسؤلیت پذیری نوجوانان رابطه وجود دارد.
2) بین سبک آزاد گذار و مسؤلیت پذیری نوجوانان رابطه وجوددارد.
3)بین سبک استبدادی و مسئولیت پذیری نوجوانان رابطه وجود دارد.
1-6- تعاریف
1-6-1- تعریف مفهومی
شیوه های فرزند پروری: به روش هایی که والدین برای فرزندان خود اعمال می کنند که در شکل گیری و رشد آنان در دوران کودکی و نوجوانی و پس از آن اثر گذار می باشد این سبک های تربیتی خود شامل : سبک های مستبدانه ، سهل گیرانه ، پذیرنده.
شیوه های مستبدانه : والدین قوانین خود را به صورت انعطاف ناپذیری به فرزندان تحمیل می کنند از نظر تربیتی خشن و تنبیه گرند کودک خود را تنبیه می کنند.محبت آن ها نسبت به کودکان در سطح پایین است آنها عقاید و امیال کودکان را در نظر نمی گیرند و اغلب دارای فرزندان گوشه گیر خجالتی و بی اعتمادی هستند.(ماسن و همکاران ، 1373).
شیوه های سهل گیرانه : والدین در آموزش رفتارهای اجتماعی سهل انگار هستند.نظم و ترتیب کمی در این خانواده ها حاکم و اعضای خانواده نسبت به قوانین و آداب و رسوم اجتماعی بسیار کم اهمیت هستند.
فرزندان در چنین خانواده هایی دارای استقلال فکری و عملی هستند و این باعث بی بند و باری کودکان آنان شده و در فرزندان رشد یافته این قبیل خانواده ها در مقابل بزرگسالان مقاوم و لجوج و دارای روحیه اعتماد به نفس پایینی هستند زود خشمگین و زود خوشحال می گردند(ماسن وهمکاران،1373).
مسؤلیت پذیری:افزایش مقاومت فرددر برابر شرایط تا به جای پیروی از فشارهای بیرونی از الزام های درونی تبعیت کند که احساس مسؤلیت یا احساس تکلیف نامیده میشود.(باقری ،1374) به عبارت دیگر معنای مسؤلیت این است که مددجو دیگران را به خاطر احساسات، افکار،تکانه ها و رفتارهای خود سرزنش نکنند و مسؤلیت آنها را بپذیرد و بداند آنچه را به دیگران نسبت می دهد (فرافکنی ها) در واقع متعلق به خود اوست. (ساسانی ، 1382).
1-6-2- تعریف عملیاتی
شیوه های فرزند پروری : آنچه از اجرای پرسش نامه ی محیط خانوادگی نقاشیان بدست آمده است.
مسؤلیت پذیری : آنچه از اجرای پرسش نامه ی مسؤلیت پذیری کردلو به دست آمده است بیانگر مسؤلیت پذیری میباشد.
فصل دوم پیشینه پژوهش
2-1- نوجوانی
دوره نوجوانی یکی از ادوار مهم زندگی است . این دوره بهترین فرصت برای رشد و شکوفایی توانمندی هاست . به این مناسبت دوره نوجوانی را یکی از فرصت های پر اهمیت در زندگی آدمی به شمار آورده اند . یکی از مسائلی که نوجوان با آن روبرو است شکل گیری هویت است ؛ بدین معنا که نوجوان تشخیص دهد که کیست و چه کارهایی مهم و ارزشمند است و به تنظیم معیارهایی بپردازد تا بر اساس آنها رفتار کند و برای سوال اساسی خو د؛ یعنی هدف در زندگی پاسخی بیابد. گاهی نوجوان به علت تجارب نادرست دوران کودکی یا شرایط نامساعد محیطی دچار بحران می شود .( شاملو ،1392)
نوجوانی به پهنه سالهای اطلاق می شود که کودکی را به بزرگسالی می پیوندند. شروع نوجوانی با تغییرات بدنی هم زمان می شود.و در نتیجه ردیابی ظاهری آن آسان تراست،درحالی که پایان بر حسب شکل گیری ساختهای عقلی وتغییرات عاطفی واجتماعی نوسانی تر درنظرگرفته شده است.به همین دلیل برای کسانی که به ضابطه های ظاهری تکیه کرده اند شروع نوجوانی رازیست شناختی وپایان آن رافرهنگی دانسته اند (منصور،1391، به نقل از کانجرو پیترسن ،1984 ). بدون آنکه بتوان لزوما وابستگی بین بلوغ ونوجوانی راموردتاییدقرارداد ،گستره ءدگرگونیها نشان می دهند که از لحاظ تحول عقلی ونقش محوری آن درشکل گیری جنبه های عاطفی واجتماعی ،نوجوانی با استقرار فکر انتزاعی از کودکی متمایز می شود و نوجوان پس از تامین شرایط لازم برای ورود به جامعه بزرگسالان به جرگه بزرگسالان می پیوندد(منصور1391، به نقل از پیاژه واینهلدر،1972).
وظیفهی مهمی که بر دوش نوجوانان سنگینی می کند جستجوی هویت خویشتن است)مارشیا 1979،1980) در بررسی شکل گیری هویت در آغاز زندگی اجتماعی به متمایز ساختن چهار حالت یا مولفه متمایز دست یافته است: هویت در راه تحقق، هویت از دست رفته ، هویت مغشوش و هویت معوق.(منصور،1391)
2-1-1- مراحل نوجوانی
1.مرحله پیش نوجوانی:این مرحله سرآغاز بحرانها یا انتشار یک پیام است.طلیعه ای است که هنوز مولفه های عقلی و عاطفی آن از سازش یافتگی های دوره ی کودکی جدا نشده اند، ولی گسستن خود را آغاز کرده اند.
2.مرحله در خود فرو رفتن:در وهله دوم هم گرایی تظاهرات متعددی پایه ی سازمان جامع ذهنی جدیدی را ایجاد میکند. نوجوان دربرابر محیط خود وضع مشخص و معینی به خود می گیرد و برای روش زندگی خود طریقه ی رفتار معینی را تثبیت می کند. این مرحله در خود فرو رفتن و به درون خود خزیدن است.این مرحله بیش از مراحل دیگر پدران و مادران را نگران فرزندان خو د می سازد .
3.مرحله ی ازخودبرون آمدن :در مرحله سوم یک نوع گشایش در تمرکز حالت قبلی به تدریج به وقوع می پیوندد.نوجوان فعال ومثبت می شود ودوباره به دیگران روی می آورد.این مرحله از خود برون آمدن وپایان یافتن بحران است.(منصور، 1391)
2-1-2- خصوصیات دوره ی نوجوانی
1- مرحله الگو پذیری و تقلید:غریزه تقلید، یک غریزه نیرومند است که از آغاز دوره کودکی شروع می شود و در سنین پنج تا شش سالگی به اوج خود می رسد. کودک در این سن علاوه بر تقلید خوردن، لباس پوشیدن و …. حالات روانی را نیز تقلید می کندمرحله تقلید در نوجوان از سن دوازده سالگی آغاز می شود. او از همکلاس های ویژه (از نظر درسی و اخلاقی مانند شلوغ کردن یا منظم بودن) تقلید می کند. این ویژگی بیشتر در پسران به چشم می خورد آنچه که در این مرحله باید به آن توجّه نمود، انواع تقلید است که گاهی کورکورانه است و گاهی آگاهانه. در تقلید کورکورانه، مقلّد از هر عمل مضرّ یا غیر مضرّ بطور ناآگاهانه پیروی می کند؛ امّا در تقلید آگاهانه شخص مقلّد، نکات مثبت اعمال مقلّد را انتخاب نموده و از آن پیروی می کند و اعمال ناشایست را تشخیص داده، کنار گذارده و تقلید نمی کند.) اسماعیلی،1391)
2- برتری جویی و جلب توجه دیگران: دربین اکثر قریب به اتفاق نوجوانان وجود دارد؛ بطوریکه عده ایی از علمای روانشناسی آنرا ذاتی می دانند و آنرا آغاز استقلال وشخصیتی می دانند که نوجوان به دنبال آن است. نوجوان برای اثبات شخصیت خود ممکن است از تقلید، رقابت، انتقام جویی، بحث واستدلال، خودمحوری، خودنمایی و غیره برای اثبات نظر خود به دیگران استفاده کند.(شیرانی،1388)
3- زودرنجی واحساساتی بودن: احساس زودرنجی در بزرگترها نیز مشاهده می شود. ریشه چنین احساساتی در لذت ورنج است؛ بنابراین دوره نوجوانی با تخیلات آنها آمیخته می شود و شدت می یابد. در مورد نشر عقاید واثبات حرف خود به دیگران آن چنان صحبت می کنند وسعی دارند از آن دفاع نماید که گویی وحی منزل است.(شیرانی،1388)
4- نوجوانی ، یک دوره ی انتقال ( برزخی ) است: انتقال به معنی یک وقفه یا تغییر از آنچه که قبلاً انجام شده نیست، بلکه بیشتر عبور از مرحله ای از رشد به مرحله ی دیگر می باشد. این به آن معنا است که آنچه قبلاٌ واقع شده ، نشانه ی خود را روی آنچه که در زمان حال و آینده اتفاق می افتد ، باقی می گذارد . کودکان در زمانی که از خردسالی به بزرگسالی می رسند، باید جنبه های کودکانه را کنار بگذارند. همچنین باید الگوهای جدید رفتاری و نگرشی را بیاموزند تا جانشین آن چیزهایی شود که ترک کرده اند. در طی هر مرحلهی انتقالی ، وضع و جایگاه فرد مبهم است. نوجوان در این زمان نه کودک و نه بزرگسال است. اگر مانندکودکان رفتار کند ، به او گفته می شود که به مانند سن خودش عمل کند و اگر سعی کند نظیر بزرگسالان عمل کند ، اغلب متهم می شود که برای شلوارهای کوتاه خود ، خیلی بزرگ شده و برای این تلاشی که انجام می دهد تا مثل بزرگترها عمل کند ، مورد سرزنش واقع می شود. از طرف دیگر ، موقعیت مبهم نوجوانان امروز ، این منفعت را برای آنها در بر دارد که فرصتی را به منظور آزمودن شیوه های مختلف زندگی به آنها می دهد تا آنها تصمیم بگیرند که چه الگوهای رفتاری ، ارزشی و نگرشی ، بهتر می توانند نیازهای آنان را تأمین نمایند.. (شرفی 1386)
5- نوجوانی ، زمان جستجوی هویت است :در سراسر سن گروه گراییِ اواخر کودکی ، انطباق با معیارهای گروه به مراتب بسیار مهمتر از فرد گرایی است. همچنان که قبلاٌ اشاره شد ، کودکان در لباس ، گفتار و رفتار علاقه مندند که تقریباً و در حد امکان شبیه افراد گروه باشند. هرگونه انحراف از معیار گروه به تهدید علیه تعلق به گروه شباهت دارد. در سال های اولیه نوجوانی ، تطابق با گروه هنوز برای دختران و پسران حائز اهمیت است. به تدریج آنها درصدد جستجوی هویت برمی آیند و تمایل چندانی به این که شبیه همسالان خود در گروه باشند، ندارند.(شرفی ،