زمینههای مزداپرستی:
پیش از آنکه مزدا پرستی پدید آید و قوام گیرد، پرستش ایزدان قومی و دیگر خدایان آریایی مرسوم بوده است، و موبدان زرتشتی این واقعیت را به حساب میآوردهاند؛ ذکر نام میترا در کنار نام اهورا مزدا را تنها میتوان با توجه به چنین واقعیتهای احتمالی توضیح داد. امر دیگری که به تأیید چنین برداشتی زمینه میدهد، این است که آیین مزدایسنه، اسطورههای پیشین را رد نکرد، بلکه بیشتر جنبهها عناصر آن ها را با تصحیح پذیرفت. که با شرایط مورد نیاز خویش دمساز کرد. از همین روست که رسمیت یافتی مزدایسنه توام با تدوین اسطورههای آفرینش تازه نبوده است. ویژگی قابل توجه در هر دو آیین اسطوره زروانی و آموزشهای مزدایسنه این است که در آن دو اصل نیک و بد مبتنی بر اختلاف میان ماده و روح نیست. «نیک و بد هم به قلمرو جهان مادی و هم به ساحت عالم معنوی (مینویی) شراه یافته و رسوخ کرده است»
(عبادیان، 1387: 136).
ج: اسطورهی هستی در جهان مانی
اسطوره زروان و آموزشهای مزداپرستی یک مرحلهی تکاملی دیگری نیز میپیمایند و در آن دگرگونیهایی یافته و به کیفیتی تازه میرسند، این مرحله زمانی است که با ظهور مانی تخالف ماده و روح به میان آمده و از ستیز این دو سخن به میان میآید.
مانی هستی نخستین را ساخته از روح و روان هیولا میداند در اسطوره آفرینش مکتب مانی به هیولا توجه خاصی شده است، هیولا جاندار و متحرک است، لیکن به سبب تراکم و فشردگی شفافیت خود را از دست داده است. آن چه در جهان روشنایی (نور)، زندگی است، در هیولا صورت حرکت به خود میگیرد. این حرکت البته آشفته و سامان ندارد. از این دیدگاه جهان هیولا وابسته به جهان آغازین نور است که بر خلاف عالم ماده (هیولا) در حرکت نبوده و در کمال آرامش و جمال هستی است. این تضاد میان نور و هیولا، آن را به تکاپو میدارد و باروری به سوی نور، هدف مییابد. حرکت و تکاپوی هیولا به سوی نور زندگی آرام جهان روشنایی را به خود جلب میکند و از آمیزش این دو نخستین صورت، انسان نخستین پدید میآید، با پیرایی انسان پارینه، فرایند آفرینش زندگی، در اسطوره مانی آغاز میشود. خلاصه داستان این است که:
هیولا پدر نورانی را تهدید میکند و او را به مبارزه میخواند. نخستین کوشش اصل یا پدر نورانی به منظور رفع و دفع خطر، پیدایی نخستین خلقت است، پدر نورانی مادر زندگی را میآفریند؛ پس هرمزد با کمک پنج عنصر باد، نور، آب، آتش و خاک به نبرد با او میرود؛ او در نبرد با هیولا شکست میخورد.
پدر نورانی دومین آفرینش را سامان میدهد: روح زنده را میآفریند، پسران این روح به یاری انسان نخستین میشتابند، و او را آزاد میکنند، ولی پنج عنصر در قید ظلمت میماند. پدر نورانی فرمان کشتار ارواح عالی رتبه را میدهد و از مصالح آن ها مادر زندگی عالم هستی را خلق میکند. سپس خلقت سوم را سامان میدهد تا بتواند اجزای نور را که قدرتهای تیره بلعیدهاند، از کف آن ها به در آورد: او میترا سومین فرستاده را میآفریند که به نوبه خود خورشید تابان میشود و دوازده برج به همراه دارد. این ستارگان دوازدهگانه بر مردان دیو صفت چونان دوشیزگان زیبا جلوه میکنند و بر زنان چونان زنان آبستن جلوه میکنند. شیطان بزرگ نطفههای اینان را میدرد، سپس با همسر خویش نزدیکی میکند حاصل آن زایش نخستین انسان (آدم) است.
این موجود انسانی که از آمیزش بتهای خدایی و شیطانی و تشر یک مساعی این دو پدید آمده است، هم خدایان و هم شیطان، از او انتظارهای بزرگ دارند: «اصل روشنایی نور بر آن است که او را رقیق، شفاف و درخشنده کند اما هیولا میکوشد او را فشرده، سخت و تیره کند. از این دو کوشش یا جهت است که آدمی خصوصیتهای هرمزدی و اهریمنی مییابد و یا دست کم کانون درگیری این دو میگردد» (عبادیان، 1387: 138).
اسطورههای ایران باستان این چند مورد بود که برشمردیم. این اندیشهها و مضمونشان با رسوخ به زمینههای مختلف فرهنگی؛ رشد بعدی کردند و در فرهنگ و تفکر ایرانی تأثیر نازدودنی به جای نهادهاند. عناصر این اندیشهها از کهنترین زمانهای باستان در میان اقوام ایرانی بوده است، از آستانههای هزاره کمی پیش از میلاد در سرود «گاتا»های زرتشت تبلور مزدایسنه به خود گرفته است.
در دوران پارتها، اشکانیان به صورت متنهای اوستایی و جز آن تقریر و تدوین یافته و به نوبهی خود مبنای تفکر ادبی قرار گرفته بوده است. در زمان حکمروایی پادشاهان ساسانی رنگ فرهنگ و آیین مذهبی رسمی به خود گرفت و اسطورههای ادبی غنی به بار آورد. این فرهنگ اسطوره و ادب دستخوش تغییر و تحولات بعد میگردید؛ اسطورهاش عمدتاً در بوندهش پهلوی حفظ شد؛ آموزشهای دینی، فلسفی، نظری آن در «دینکرت»، زاتسپرم و غیره به گونهای درج گردید، و سنتهای ادبی آن در «خوتای نامک» پهلوی گرد آمده بود که سپس به استفاده حماسه سرایان دوران فرهنگ اسلامی ایران درآمد: با این همه خود آن از میان رفت.