توانمندسازی بی گمان یکی از مهم ترین وظایف دولت ها محسوب می شود. در کشورهای مختلف جهان بخش عظیمی از تحقیقات و منابع مصروف این حقیقت می شود که شهروند مطلوب برای جامعه باید دارای چه خصوصیاتی باشد و چگونه می توان این صفات و ویژگی ها را در اقشار مختلف جامعه توسعه داد. یکی از چالشهای اصلی سازمانهای حمایتی از جمله کمیته امداد امام خمینی(ره) این است که فعالیت بخش های گوناگون سیستم را به گونه ای طراحی کنند که بتوانند در دنیای پرتحول امروز، توانمندسازی زنان را افزایش داده، با هماهنگی یکدیگر و با بهره مندی از ابزار آموزش و پژوهش، گامهای مؤثری را در این راستا بردارند. در حال حاضر، بسیاری از تلا شهایی که در زمینه توانمندسازی زنان جویای کار صورت میگیرد، با عدم موفقیت روبه رو است؛ زیرا تولید فکر و خلاقیت، هماهنگی با این تغییرات و ایجاد تغییرات نو، نیاز به توانمندی ویژه ای در حیطه های گوناگون، با استفاده از آموزش های خاص دارد و بهره مندی از آ نها منجر به بهبود مستمر عملکرد، ارتقای صلاحیت، تغییر در رفتار و در نهایت توانمندسازی این زنان می شود. شرایط اقتصادی ایران و گذر از مرحله ی اقتصاد تک محصولی، ضرورت بستر دیگری را ایجاد نموده است که در درون خود شرایط بهر ه مندی از منابع طبیعی، انسانی، تولیدی و خدماتی در بخش های مختلف اقتصادی را فراهم می سازد. تجارب کشورها حاکی از آن است که اکثر آن ها به منظور توسعه اقتصادی و نیز برون رفت از بحران های اقتصادی، تلاش نموده اند آمادگی های شغلی را در زنان برای ورود به بازار کار از طریق ارایه آموز شهای روان شناختی و ایجاد مهارت های کسب و کار در اولویت برنامه های خود قرار داده، فضای مناسبی را برای توسعه آن ایجاد کنند و در کنار آن به تقویت نقش زنان در مهارت های کسب و کار و فعالیت های کارآفرینی بپردازند(احمدپور داریانی، 1380). بنابراین، به منظور توانمندسازی زنان، می بایست شیوه هایی را برای کشف شایستگی آن ها به منظور توسعه توانمندی ها و به حداکثر رساندن فرصت ها ایجاد نمود که در این میان استفاده از آموزش های روان شناختی و کارآفرینی جهت توانمندسازی آنان از اهمیت خاصی برخوردار است که می بایست مورد توجه ارگان های اجرایی(دولتی) مرتبط با امور زنان قرار گیرد. علاوه بر این، به فرآیند توانمندسازی زنان، می بایست به صورت بنیادین و با توجه به منابع موجود در کشور نگریست. توانمندسازی از ابعاد اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، فرآیندی است مشتمل بر آگاهسازی اجتماعات به منظور شناخت وضعیت موجود، حذف محدودیتها و موانع، بهره گیری از منابع و ظرفیت های موجود در جوامع از ابعاد اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در جهت مدیریت مؤثر آنان بر تلا شها و تصمیم گیری ها برای بهبود شرایط زندگی خود(طباطبایی،1384). از جمله اقداماتی که می تواند منجر به توانمندی شود، آموزش به زنان فواید توانمندسازی، آگاهی جنسیتی، کسب شایستگی و اطمینان، بکار بستن دانش و مهارت مناسب است . در جامعه امروز آگاهی جنسیتی، منجر به فعالیت هایی می شود که به زنان قدرت بیشتری می دهد . کارآفرینی و تنظیم هیجانات وآگاهی کامل از حقوق به عنوان وسیله توانمندسازی، از جانب زنان و حتی مردان پذیرفته شده است. لازمه توانمندسازی زنان ارائه آموزشهای لازم بویژه در زمینه کارآفرینی و تنظیم هیجانات و احساسات می باشد که سرلوحه این پژوهش در نهاد کمیته امداد امام خمینی(ره) قرار گرفته است. گستره ی فعالیت این نهاد در جهت خدمت رسانی به اقشار آسیب پذیر جامعه، به ویژه زنان سرپرست خانوار، وسیع است. این نهاد مانند سازمانهای دولتی، به ارایه ی خدمات و حمایت هایی همچون مددکاری اجتماعی، روانشناسی، مشاوره، بازتوانی، مالی، آموزشی، بهداشتی و تأمین مسکن زنان سرپرست خانوار می پردازد. بیان مسئله: توانمندسازی زنان فرآیندی است که به وسیله آن زنان برای سازماندهی خودشان توانمند می شوند و اعتماد به نفس خود را افزایش می دهند و از حقوق خود برای انتخاب مستقل وکنترل بر منابع، که منجربه از بین رفتن جایگاه فرودستی ایشان می گردد دفاع می کنند)مالهاترا،2002). توانمندسازی به معنای تفویض و یا اعطای قدرت به کسی است(کانگر و کانونگو،1988) و به فر آیند تأثیرگذاری بر رویدادها و نتایجی که برای یک فرد یا یک گروه اهمیت دارد اشاره دارد.در اثر توانمندسازی، فرد به افزایش میزان اثربخشی خود اعتقاد پیدا می کند. توانمندسازی یک حالت شخصیتی نیست بلکه یک فرآیند پویاست که عقاید فرد درباره ارتباط شخص محیط را منعکس می کند(میشرا و اسپریزر ،1998). پس مزایای واقعی توانمندسازی احساس نخواهد شد مگر اینکه ابتدا زنان خودشان را توانمند ادراک نمایند(سیگال و گاردنر،1999). هم چنین اگبومه(2001) توانمندسازی را به معنای دستیابی بیشتر زنان به منابع و کنترل بر زندگی خود می داند که موجب احساس استقلال و اعتماد به نفس بیشتری در آن ها می شود. این فرآیند موجب افزایش عزت نفس زنان می گردد به این معنا که موجب بهبود تصویری میشود که زنان از خودشان می بینند. زنان سرست خانوار از جمله گروهها و اقشاری است که به توانمندسازی نیاز دارد. در این نوع خانوار ها نان آور این واحدها زنی است که یا شوهرش را از دست داده ، یا طلاق گرفته و یا شوهرش متواری و یا از کار افتاده است. این زنان که از معلوماتی کم و فقری شدید در رنجند علاوه بر درآمدی که از طریق کارهای موسمی و کم دستمزد به دست می آورند از کمک دولت یا بنیادهای دیگر نیز برخوردارند که بسیار ناکافی به نظر میرسد. زنان بیوه بهره بسیار کمی از منابع توسعه داشته اند هر چند که نیمی از جمعیت دنیا را تشکیل میدهند. درکشورهای غیرصنعتی و درحال توسعه به دلیل محدودیت منابع و حاکمیت اندیشه های تبعیض آمیز؛ در مواردی که زنان علاوه بر انجام وظایف سنتی که نابرابری جنسیتی را به میان میآورد نقش اداره خانواده و تأمین معیشت آن را نیز برعهده دارند، این تفاوت بارزتر است. وجود نابرابری فوق علاوه بر تحمیل فشار و شرایط دشوار به زنان، منجر به کاهش آشکار سطح زندگی اعضای خانوار نیز می شود. به این ترتیب با ورود به مقوله فقر، نیاز به مداخله سیاست گذاران و سازمان های حمایتی مطرح می شود بنابراین توجه به رویکرد جنسیتی در برنامه ریزی های توسعه با هدف ارتقا توانمندی های زنان، ارایه اطلاعات و آمارهای جنسیتی با توجه به گروه بندی های مختلف زنان ضروری به نظر می رسد(کتابی و فرخی،1382). پژوهش ها بیانگر اهمیت آموزش و مشاوره گروهی در اجرای نقشه های توانمندسازی به عنوان یک چرخه و نه یک فرآیند خطی است. کار(2003) درادبیات مشاوره این توافق وجود دارد که کاربست اصول توانمندسازی در کار با زنان مفید است.نتایج یک فراتحلیلی روی40 پژوهش نشان داد که توانمندسازی زنان و مادران عمل کرد اجتماعی و سلامت روان شناختی آنان را بهبود می بخشد. به عبارتی خود اشتغالی زنان به توانمندسازی اقتصادی آنان انجامیده و از وابستگی آنان به مردان و سازمان های حمایتی کاسته و از آسیب پذیری آنان می کاهد. توانمندسازی روان شناختی زنان به ارتقاء کیفیت نقش مادرانه آنان انجامیده و از پریشانی های روانشناختی خانواده می کاهد (دیویس ،2011) و سرانجام مشارکت فعال زنان در محیط شغلی به افزایش اقتدار شخصی، بین فردی آنان منتهی می شود(الماله،1993). اشتغال و کارآفرینی اثرات بسیار مثبتی بر روحیه و رفتار انسان دارد . این اثرات مثبت را می توان در مواردی چون اجتماعی شدن، کسب ساختار کلی برای ز ندگی و رشد شخصیت برشمرد. د اشتن شغل یا فعالیت مثبت در اجتماع بر ای تمامی افر اد به ویژه ز نان سرپرست خانو اده با رشد مهارت ها، ایجاد یک چارچوب زمان بندی شده منظم برای زندگی، تعامل اجتماعی، کسب دستمزد ، هویت فردی ، شغلی ، جایگاه اقتصادی و اجتماعی همر اه است . نداشتن یا از دادن شغل، اثرات بسیار منفی بر روحیه و رفتار انسان ها دارد . از دست دادن درآمد باعث ایجاد تغییرات غم انگیزی در شیوه و گذران زندگی انسان ها می شود . برای بسیاری از مردم، به ویژه زنان سرپرست خانواده، از دست دادن یا نداشتن شغل به معنای از دست د ادن خانه و کاشانه و سایر دارایی های با ارزش آن ها است . موقعیت خانوادگی، اقتصادی، اجتماعی و عزت نفس آن ها به طور منفی تحت تأثیر چنین شرایط نامطلوبی قرار می گیرد. از آن جا که زنان سرپرست خانواده با شرایط پرنوسان و غیرثابتی مواجه هستند نسبت به توانایی ها، قابلیت ها و مهارت های خود تردید می کنند .در نتیجه، بیکاری این قشر آسیب پذیر سبب بروز تغییراتی در طرز تفکر، سبک زندگی روزانه، کاهش اعتماد به نفس و افز ایش بیماری های جسمی و روانی آن ها می شود. علائم و نشانه های چنین مشکلاتی اغلب بلافاصله یا یک سال پس از جدایی از همسر و نداشتن شغل و درآمد درمیان زنان سرپرست خانواده مشاهده شده است(آیمن،1995). از طرف دیگر اشکال در تنظیم هیجان می تواند زنان سرپرست خانوار و فرزندان آنان را برای اختلالات روانی بعدی مانند افسردگی، اضطراب، استرس آماده کند(ساندلر،تین ووست،1994). هیجان می تواند پیامدهایی را نیز در کارکرد اجتماعی افراد داشته باشد؛ برای نمونه افرادی که از تنظیم هیجان به شیوه ارزیابی بهره می گیرند، به دلیل اینکه پیش از آغاز روابط میان فردی توجهشان را به جای معطوف کردن بر خود به منابع بیرونی مانند کیفیت رابطه و یا فرد دیگر متمرکز می سازند، توانایی آنها برای کنترل کیفیت رابطه بیشتر و در نتیجه رضایت آنها از روابط اجتماعی بالا می رود.(رضوان وهمکاران، 1384). هدف توانمندسازی کمک به افراد ضعیف است تا تلاش نمایند بر ضعف هایشان غلبه؛ جنبه های مثبت زندگیشان را بهبود بخشیده، مهارت ها و توانایی هایشان را برای کنترل عاقلانه بر زندگی افزایش داده و آن را در عمل پیاده نمایند(رایتر،1994). بنابراین مساله پژوهش این است که آیا مشاوره گروهی، تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر توانمند سازی زنان سرپرست خانوار تاثیر دارد؟ اهمیت و ضرورت پژوهش: توانمندسازی فرآیندی است که طی آن فرد از نیازها و خواستههای درونی و قابلیتهای خود آگاه میشود و با هدف رسیدن به خواستهها به کسب تواناییهای لازم میپردازد. در کشور ما با وجود آنکه زنان نیمی از جمعیت جامعه را شکل داده و از نظر کسب تحصیلات عالی روندی صعودی را طی نموده اند ولی از نظر وضعیت اشتغال نتوانسته اند با توجه به ظرفیتهای شخصی، اجتماعی و قانونی به جایگاهی متناسب دست یابند. زنان قلب توسعه اقتصادی- اجتماعی هر ملت می باشند. زنان نیمی از جمعیت جهان را تشکیل می دهند. آن ها دوسوم کارجهان را انجام می دهند و تنها از یک دهم درآمد جهان و یک صدم مالکیت دارایی های جهان برخوردارند. توانمندسازی زنان نه تنها به نفع زنان بلکه به نفع کل خانواده می باشد . زنان با درآمدی که بدست می آورند. چیزی برای خود پس انداز نمی کنند؛ بلکه همه را صرف خانواده می کنند. این در حالی است که مردان تنها 50 تا 68 درصد از درآمد خود را به خانه می آورند (چنت ،1989.( بنابراین سرمایه گذاری برای ارتقای موقعیت اقتصادی زنان تاثیری چند برابر در خانواده نسبت به مردان دارد(چستون،2002)..بررسی ها نشان می دهد که زنان بیش از مردان در معرض فقر و تبعیض جنسیتی قرار دارند. این مسئله به این دلیل است که زنان از قابلیت ها و امکانات لازم برای توانمندی و کاهش فقر برخوردار نیستند. وجود موانع و محدودیت ها بر سر راه تغییر و تحول پایگاه اقتصادی و اجتماعی زنان متأثر از عوامل فرهنگی و حقوقی، هرگونه تلاشی را برای از بین بردن فقر آنان با مشکل مواجه ساخته است (شادی طلب و همکاران، 1384). براساس گزارش های بانک جهانی، بیش از 66 درصد از فقرای جهان را زنان تشکیل می دهند. این در حالی است که زنان در سراسر جهان، همواره بیش از دو سوم از بار کار را بر دوش داشته اند اما تنها ده درصد از کل درآمد جهانی و فقط یک درصد از ثروت جهان نصیب آنان شده است(برای نمونه: بانک جهانی،2004-2000).عوامل بسیاری باعث افزایش فقر و کاهش برابری جنسیتی می شوند. نکته اساسی که در غالب بررسی ها مورد تأکید قرار می گیرد این است که زنان به خاطر زن بودن بیشتر در معرض فقر قراردارند (راودراد، 1379(. کودکان زیادی بنا بر دلایلی، با یکی از والدین خود (معمولاً مادر) زندگی می کنند و در عین حال جوامع زیادی با افزایش نرخ طلاق مواجهند و این موضوعات زنان را آسیب پذیرتر میسازد و معمولاً در جوامعی که زنان برای مراقبت از کودکان مسئول هستند، فرصت حضور در بازار کار را به منظور پرورش کودکان از دست می دهند. علاوه بر این، بیوگی تجربه مشابه اکثر زنان متاهل است که بیانگر رشته ای از نا امنیهای ویژه از جمله از دست دادن درآمد همسر، احترام و پایگاه در خانواده و اجتماع است. بنابراین، در سراسر جهان نرخ خانوارهای«زن سرپرست» در کشورهای در حال توسعه رو به افزایش است. در این کشورها، فقدان منابع برای حمایت اجتماعی و اقتصادی از زنان، کمبود برنامه ریزی های آموزشی، مراکز فنی و حرفه ای و مربیان ماهر و کارآزموده به منظور ارائه خدمات آموزشی(تخصصی و کاربردی) به آنان، برخی از مشکلاتی هستند که زنان با آن مواجهند(جباری، 1382(. در بیان ضرورت و اهمیت تحقیق می توان گفت ، تاکید سازمان بین المللی کار و نهادهای حمایتی بر ترویج و توسعه برنامه های آگاهسازی (فردی و شغلی) به منظور بسط و گسترش کار شایسته در میان کشورهای مختلف جهان به ویژه کشورهای در حال توسعه (گزارش هیئت مدیره سازمان بین المللی کار،2004 ) ، اجرای چنین پژوهشی را ضروری و مهم می سازد. بنابراین، اجرای پژوهش حاضر که به منظور ایجاد شرایط مناسب و مساوی برای زنان در جهت استفاده از فرصتهای آموزشی و شغلی نیز اهمیت خاصی برخوردار می باشد. هدف پژوهش: هدف برجسته تحقیق تبیین اثربخشی مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر توانمند سازی زنان سرپرست خانوار شهرکرد اهداف جزئی تبیین اثربخشی مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد اثر گذاری توانمند سازی زنان سرپرست خانوار تبیین اثربخشی مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد معناداری توانمند سازی زنان سرپرست خانوار تبیین اثربخشی مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد انتخاب توانمند سازی زنان سرپرست خانوار تبیین اثربخشی مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد شایستگی توانمند سازی زنان سرپرست خانوار سوالات پژوهش این پژوهش می کوشد به سوالات زیر پاسخ د هد که: سوال اصلی آیا مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر توانمند سازی زنان سرپرست تاثیر دارد؟ سوالات فرعی آیا مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد اثر گذاری توانمند سازی زنان سرپرست تاثیر دارد؟ آیا مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد معناداری توانمند سازی زنان سرپرست تاثیر دارد؟ آیا مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد انتخاب توانمند سازی زنان سرپرست تاثیر دارد؟ آیا مشاوره گروهی تنظیم هیجانی و کارآفرینی بر بعد شایستگی توانمند سازی زنان سرپرست تاثیر دارد؟
:
رفتار درمانی شناختی یا درمان شناختی رفتاری در اواخر دهه ی پنجاه در مغرب زمین ظهور کرد.درمان شناختی رفتاریبرای بسیاری از مشکلات روانشناختی و گستره ی وسیعی از اختلالات روانپزشکی نظیر کنترل خشم،اختلالات خلقی،اضطرابی و درمان اسکیزوفرنی به کار می رود.شواهد تجربی برآمده از مغرب زمین نشان میدهد که درمان شناختی رفتاریرویکردی موثر برای درمان بسیاری از اختلالات روانشناختی و روانپزشکی است.درمان شناختی رفتارینه تنها در جهان غرب پزیرفته شده و به کار گرفته می شود،بلکه در بسیاری از کشورهای آسیایی نظیر چین،هند،پاکستان،تایلند و اندونزی نیز به کار گرفته می شود.هم اکنون برای بسیاری از درمانگران و پژوهشگران مشخص شده است که درمان شناختی رفتارینوعی روان درمانی کارآمد استکه برای بسیاری از مردمی که از مشکلات بهداشت روان رنج می برند می تواند به کار گرفته شود. یکی دیگر از دلایل موفقیت درمان شناختی رفتاریاستفاده از راهنمای درمانی است که هدایت کننده ی پژوهش در رفتار در مانی شناختی هستند.در حال حاضر چنین دستور عمل هایی را می توان از پیشینه یا نوشتارهای پژوهشی و مراکز نشر به دست آورد.چاپ دستور العمل و کتاب راهنمای درمان شناختی رفتاریبر گرفته شده از درمان فردی است که در مورد افراد زیادی آزمایش شده و موفق از آب در آمده است.در حالی که از راهنمای درمانی درمان شناختی رفتاریبرای درمان فردی به طور وسیعی استفاده میشود،ولی راهنمای درمان شناختی رفتاریبرای درمان گروهی به سادگی قابل دسترس نیست.در طی بیست سال گذشته ،تمرکز و تاکید پژوهش های تجربی در کلینیک ها ،بر گسترش و انتقال درمان شناختی رفتاری فردی به درمان شناختی رفتاریگروهی بوده است.(مایکل فری1،2002،نقل ازصحابی و حمید پور،1382).
1.Michael Free
1-2بیان مسئله:
امروزه کشورهای در حال توسعه و توسعه یافته ، همگی در حال تجربه همه گیری دیابت ، به ویژه دیابت تیپ 2 می باشند. میزان شیوع و بروز بیماری در اغلب کشورها هم چنان بدون توقف در حال افزایش است. تعداد مبتلایان به دیابت از 118 میلیون نفر در سال 1995 به 220 میلیون نفر در سال 2010 رسیده و پیش بینی می شود که به مرز 300 میلیون نفر در سال 2025 نیز برسد ( زنبوری ، وحدت ، کلانتری ،صدرالدین ،شریفی ، 1386 ). دیابت شیرین از جمله بیماری های متابولیکی است که با کمبود نسبی یا مطلق انسولین ، افزایش گلوگز خون و اختلال در متابولیسم کربوهیدرات ، چربی ها و پروئتین همراه است (نمازی، نازلی ، اسفنجانی ، علی ، 1390). سازمان بهداشت جهانی پیش بینی کرده است دیابت در ایران تا سال 2025 حدود 8/6 درصد جمعیت کشور را درگیر خواهد کرد . این بیماری (دیابت تیپ 2 ) شایع ترین علت بیماری های کلیوی ، موارد جدید نابینایی و قطع اندام غیر ترومایی می باشد ( همان منبع). سالیانه در کشور بیش از 250 نفر از مشکلات ناشی از بیماری دیابت می میرند و دو برابر این تعداد نیز در خطر بروز حملات قلبی و سکته قرار دارند. هم اکنون در کشورهای پیشرفته به ازای هر بیمار شناخته شده ،حداقل یک بیمار ناشناخته وجود دارد. در حالی که در کشورهای در حال توسعه موقعیت کاملاٌ متفاوت بوده و به ازای هر بیمار شناخته شده ممکن است تا 4 مورد بیمار شناخته نشده دیگر وجود داشته باشد(شمسی ، محسنی ، غلامرضا ، کچولی ، 1389). با توجه به آمارهای جهانی در زمینه درصد بیماران دیابتی و متغیرهای موثر در ابتلا به آن به نظر می رسد در ایران بیش از 4 درصد جمعیت یعنی بالغ بر 3 میلیون نفر مبتلا به دیابت وجود داشته باشد ( همان منبع ) . مسائل یاد شده ضرورت تامین امکانات درمانی مناسب در زمینه کنترل هر چه مطلوب تر بیماری دیابت را تایید می نماید. امروزه اکثر صاحب نظران اصول اساسی درمان دیابت را به صورت استفاده از رژیم غذایی ، فعالیت جسمانی و دارو می دانند، به گونه ای که فعالیت جسمانی منظم کاهش معنی دار هموگلوبین گلیکوزیلد و کاهش هایپرلیپیدمی و عوامل خطر بیماری قلبی و نیز مزایای روانشناختی را برای بیمار به همراه دارد (برهانی،فریبا،عباس زاده،عباس،قائبی،مژگان،کهن،سیمین ، 1389 ). تا چند سال قبل بیماری های واگیردار به عنوان بزرگترین معضل بهداشتی کشورهای جهان سوم به شمار می رفت در حالی که امروزه بیماری های مزمن از جمله دیابت تهدیدی جدی برای کشورهای در حال توسعه محسوب می گردد (سروستانی، ثابت ،راهله، شیرازی ،هادیان،زهرا، 1388) . این بیماری موقعیت فرضی است که نیازمند پایش روزانه قند خون ، تزریق های مکرر، دیدار مدام با پرسنل درمانی ، برنامه دقیق ورزشی و غذایی برای دستیابی به کنترل رضایتمندانه دارد. این بیماری علاج قطعی ندارد و مهم ترین درمان آن پیشگیری است که با شناسایی به موقع و مراقبت صحیح بر پایه آموزش بیماران می توان از عوارض حاد و مزمن آن پیشگیری کرد یا بروز آن را به تعویق انداخت ( همان منبع ).یکی از عوارض آن افسردگی می باشد . اختلال افسردگی با شیوع و بروز گسترده ای با حدود 25-10درصد برای زنان و 12-5 درصد برای مردان در طول عمر ، عنوان سرماخوردگی روانی را از سالها پیش به خود اختصاص داده است(رنجبر ،فرحدخت،اشک طراب،طاهره،دادگر،آتنا، 1389). و بیماران مبتلا
به دیابت سطوح بالایی از افسردگی را تجربه می کنند( لیخارد، 2010). لیرو،آلونسو،دزهان،وانگ،استولز 1( 2008 ) در پژوهش خود عنوان کردند که بیماران دیابتی نوع 2 از سطوح بالای افسردگی رنج می برند .در همین راستا تحقیق کوگان2وبرودی وکراولی ( 2007) هم نشان داد که بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 افسردگی بالایی را گزارش می کنند . متغیر دیگری که در این پژوهش بررسی می شود ، سبک زندگی بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 است. مارکر 3وکرارن ( 2012 ) معتقدند که بیماران دیابتی سبک زندگی ناصحیحی دارند.
1.Liro 2.coogan
3.Marker
فعالیت های مرتبط با سبک زندگی مانند فعالیت جسمانی ، تغذیه و استراحت ، کنترل و پایش قند خون، نحوه ارتباط با افراد متخصص و سایر افراد تاثیر گذار بر فرد ، فعالیت های خود کنترلی وتبعیت از رژیم درمانی اغلب به عنوان متغیر های سبک زندگی مورد استفاده قرار می گیرند که بیماران دیابتی این اعمال را به طور مطلوب انجام نمی دهند.سبک زندگی روشی است که فرد در طول زندگی انتخاب کرده و زیر بنای آن در خانواده پی ریزی می شود که در واقع متاثر از فرهنگ، نژاد ، مذهب ، وضعیت اقتصادی و اجتماعی فرد است (طل،آذر ،اعظم،کمال،شهیمرزادی،سیما،شجاعی زاده ، 1391 ).در این میان درمان رایج روانشناختی، درمان شناختی– رفتاری می باشد که می تواند افسردگی این بیماران را کاهش داده و سبک زندگی آنها را بهبود بخشید.الگوی شناختی–رفتاری تنها یک رویکرد خاص نیست ،بلکه بخشی از تمام دیدگاه ها بوده و به خودی خود یک رویکرد محسوب می شود(صادقی،زهرا،عابدی،محمدرضا، فاتحی زاده،مریم، 1389).درمان شناختی–رفتاری بک بر اساس اتصال ضروری اجزای تفکر،احساس و رفتار پایه ریزی شده است.بک معتقد است که درمانگران می توانند مردم را در بازسازی افکار در راه مقابله بهتر با فشار روانی یاری نمایند (ستوده اصل،نعمت،نشاط دوست، طاهر ،کلدنتری، مهرداد، 1390).در واقع در این رویکرد درمانی بیمار تشویق می شود تا رابطه ی میان افکار خود آیند منفی و احساس افسردگی خود را به عنوان فرضیه هایی که باید به بوته آزمایش گذاشته شود تلقی نموده و از رفتار هایی که برآیند افکار خود آیند منفی است به عنوان محکی برای ارزیابی اعتبار یا درستی آن افکار بهره گیرد.استفاده ا ز درمان شناختی رفتاری و اثرات آن برای درمان بیماری دیابت با توجه به نرخ رشد این بیماری که در حال افزایش است و با توجه به اینکه که کمتر مورد توجه محققان ایران قرار گرفته است از مسائلی است که در تحقیق حاضر مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار گرفته است.
1.Mari
1-3 اهمیت و ضرورت انجام تحقیق:
افزایش شیوع بیماری دیابت درسراسر جهان باگسترش روزافزون بروز مشکلات فردی و اجتماعی،اقتصادی همراه شده است. تعداد مبتلایان به دیابت از 118 میلیون نفر در سال 1995 به 220 میلیون نفر در سال 2010 رسیده و پیش بینی می شود که به مرز 300 میلیون نفر در سال 2025 نیز برسد ( زنبوری ، وحدت ، کلانتری ،صدرالدین ،شریفی ، 1386 ).
این در حالی است که تنها سهم اندکی از بیماری های مزمن مانند دیابت به وسیله کادر حرفه ای درمان می شوند و بخشی اعظمی از این بیماری ها توسط خود فرد و خانواده اش مدیریت وکنترل می شود.در این میان عدم سلامت روان فرد باعث می شود که این بیماری شدت پیدا کندو بر درمان هم تاثیر بگذارد، که طبق مطالعات انجام شده، بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 افسردگی ، استرس و اضطراب زیادی را متحمل می شوند و سبک زندگی نامطلوبی را هم دارند که همه این عوامل جز ء فاکتورهای سلامت روانشناختی محسوب می شود( آذر طل و همکاران ، 1391 ). اختلال افسردگی با شیوع و بروز گسترده ای با حدود 25-10درصد برای زنان و 12-5 درصد برای مردان در طول عمر ، عنوان سرماخوردگی روانی را از سالها پیش به خود اختصاص داده است(رنجبر وهمکاران، 1389).
متغیر دیگری که با بیماری دیابت نوع 2 همراه است ، سبک زندگی این بیماران می باشند .با توجه به اینکه علت عمده مرگ و میر در جوامع امروزی به اعمال نادرست سبک زندگی مانند سیگار کشیدن ، عدم تحرک و عادات تغذیه ای ناکافی مربوط می شود . مارکر وهمکاران) 2012)معتقدند بیماران دیابتی هم، سبک زندگی ناصحیح دارند.فعالیت های مرتبط با سبک زندگی مانند فعالیت جسمانی ، تغذیه و استراحت ، کنترل و پایش قند خون، نحوه ارتباط با افراد متخصص و سایر افراد تاثیر گذار بر فرد ، فعالیت های خود کنترلی و تبعیت از رژیم درمانی اغلب به عنوان متغیرهای سبک زندگی مورد استفاده قرار می گیرند که بیماران دیابتی این اعمال را به طور مطلوب انجام نمی دهند ( آذر طل و همکاران، 1391 ). سبک زندگی روشی است که فرد در طول زندگی انتخاب کرده و زیر بنای آن در خانواده پی ریزی می شود که در واقع متاثر از فرهنگ ، نژاد ، مذهب ، وضعیت اقتصادی و اجتماعی ، اعتقادات و باور های اومی باشد ( همان منبع ).با توجه به کاهش هزینه های درمانی – ارائه های راهکاری جدید برای درمان بیماری های روانی فیزیولوژی و تحقیقات اندک در زمینه استفاده از درمان شناختی رفتاریدر ایران ، بالخص در مناطق متفاوت کشور به جهت تاثیر فرهنگهای متفاوت بر ساختهای اجتماعی – روانی و نیز با توجه به فراوانی نسبی و احتمال افزایش آماری مبتلایان به دیابت در ایران ، تحقیق حاضر به ضرورت بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر کاهش سطح افسردگی و بهبود سبک زندگی بیماران مبتلا بهدیابت نوع21 پرداخته است.
1-4 هدف کلی تحقیق :
هدف کلی تحقیق حاضر، بررسی میزان اثر بخشی استفاده از مداخلات درمانی شناختی رفتاری بر کاهش سطح افسردگی بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 و بهبود سبک زندگی آنها می باشد.
1-5 اهداف جزئی تحقیق :
1 – بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر بهبود سبک زندگی و کاهش سطح افسر دگی بیماران دیابتی نوع 2.
2 -بررسی میزان اثربخشی درمان شناختی رفتاری بر بهبودسبک زندگی بیماران مبتلا به دیابت نوع2
3 – بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر کاهش سطح افسردگی بیماران مبتلا به دیابت نوع 2 .
4 – بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر بهبود روابط بین فردی بیماران دیابت نوع2 .
5 – بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی ورفتاری بر بهبود وافزایش فعالیتهای بدنی بیماران دیابت نوع 2 .
6- بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بربهبود وافزایش مسئولیت پذیری بیماران دیابت نوع 2 .
7 – بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر بهبود استفاده از رژیم غذایی سالم در بیماران دیابت نوع 2 .
8- بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر رشد معنوی بیماران دیابت نوع 2 .
9- بررسی میزان اثر بخشی درمان شناختی رفتاری بر بهبود کنترل و مدیریت استرس در بیماران دیابت نوع 2 .
1-6 فرضیه های تحقیق :
1- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بر بهبودسبک زندگی و کاهش سطح افسردگی بیماران دیابتی نوع 2 تاثیر دارد.
2- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بر بهبودسبک زندگی بیماران دیابتی نوع 2 تاثیر دارد.
3- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بر کاهش افسردگی بیماران دیابتی نوع 2 تاثیر دارد.
4- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بربهبودروابط بینفردی بیماران دیابت نوع 2 موثر واقع می شود.
5- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بر افزایش فعالیتهای بدنی بیماران دیابت نوع 2 موثر واقع می شود.
6- برنامه های درمانی شناختی رفتاری برافزایش و بهبود مسئولیت پذیری بیماران دیابت نوع 2 موثر واقع می شود.
7- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بر استفاده از رژیم غذایی سالم بیماران دیابت نوع 2 تاثیر دارد.
8-. برنامه های درمانی شناختی رفتاری برافزایش و بهبود رشد معنوی بیماران دیابت نوع 2 تاثیر دارد.
9- برنامه های درمانی شناختی رفتاری بر بهبود مدیریت و کنترل استرس در بیماران دیابت نوع 2 تاثیر دارد.
: دست، در واقع عضو لامسه میباشد. پوست کف دست در مقایسه با قسمتهای دیگر بدن مجهز به تعداد بیشتری از گیرندهها است. ما اغلب کارکرد حرکتی دست را مورد توجه قرار میدهیم، در حالیکه جدا کردن کارکرد حسی و حرکتی غیرممکن بوده و ارتباط هر دو کارکرد، دست را به صورت یک اندام (وسیله) اطلاعاتی و اجرائی درآورده است. ارزش حسی استثنایی دست، تنها به خاطر تعداد گیرندههای حسی در پوشش پوستی آن نیست، بلکه به دلیل افزایش ظرفیت اطلاعات بهدست آمده از طریق مانورهای ارادی مثل مانیپولاسیون (دستکاری) اجسام و لمس آنها میباشد. بدون حس مناسب فرد نمیتواند از دستهای خود به طور کارآمد استفاده کند، چون نه بازخورد حسی برای مانیتورینگ (کنترل) حرکت وجود دارد و نه قدرت تشخیص لامسهای. لازمه تفسیر صحیح حسی، ترکیب حس عمقی با حس لامسه میباشد. صدمه به اعصاب محیطی موجب آسیب هر دوشاخه حرکتی و حسی عصب میگردد. نقص حسی نسبت به نقص حرکتی بیمار را در معرض خطرات بیشتری قرار میدهد. عملکرد خوب دست برای انجام فعالیتهای متداول روزانه، فعالیتهای حرفهای و همچنین اکتشاف دنیای اطراف از طریق حس لمس، ضروری میباشد. دست بهعنوان نماینده مغز در محیط خارج عمل میکند، بههمین دلیل “دکارت”، فیلسوف معروف آن را، “مغز بیرونی” نامید. 1-2) بیان مسئله عملکرد حسی در انسان فاکتور مهمی در عملکرد دست میباشد. حس حفاظتی دست بهمنظور اجتناب از آسیبها، لازم است (برند، و یانسی،، 1993). عملکرد حسی پوست بدون مو در دست و انگشتان، بر عهده گیرندههای مسئول پاسخگوئی به فشار ثابت (مثل ارگانهای انتهائی مرکل) و گیرندههای مسئول پاسخگوئی به تحریکات داینامیک، لمسیـارتعاشی (ارگانهای انتهائی مایسنر و جسمکهای پاچینی) میباشد. حساسیت دست ممکن است، در اثر نوروپاتیهای پیشرفته، ضایعات نخاعی و مغزی، آسیبهای اعصاب محیطی دچار نقص یا فقدان کامل گردد. استرگنوزیس، حس کارکردی دست، که به آن حس شناخت لمسی نیز میگویند، توانائی شناخت و تعیین هویت بافتها و اشکال مختلف را امکانپذیر میسازد (رزن ، 2000). اینپوت (درونداد) لمسی بهعنوان کدی است که کاراکتر (صفت) آیتمهای محیطی را مشخص میسازد (کاتز، 1989). حس لمس برای تعامل و ارتباط بینفردی بسیار مهم است. احساس خوشایندی که در لمس کردن و دست دادن ادراک میشود، به سیستم خاصی از ارتباطات فیبرهای کوچک عصبی مرتبط میباشد (گیبسون ، 1962). قابلیت دست در اجرای حرکات ظریف و پیچیده، در ترکیب با عملکردهای حسی بسیار پیشرفته آن باعث شده مغز از آن بهعنوان یک ابزار استفاده نماید. ازاینرو، آسیب عصب محیطی فاجعهای است که باعث تخریب و از دست رفتن آنی این عملکردها میگردد. نقشهبرداری از مغز تغییراتی را که به دنبال ضایعات اعصاب محیطی ایجاد میگردد، نشان میدهد. فقدان درونداد حسی از اعصاب محیطی موجب میشود، نواحی ارتباطی کورتکس حسی شروع به آمادگی دریافت دروندادها از نواحی مجاور کنند. پساز اینکه ترمیم عصب محیطی انجام شد، زمانیکه عصب مجدداً رشد میکند و به سمت گیرندههای حسی رنروه(مجددا عصبدار شدن) میگردد، نواحی منطبق کورتکس سوماتوسنسوری بهمنظور معنیکردن تحریکات ورودی از نواحی آسیب دیده مجدداً سازماندهی میشوند (دلون ، 1962). در بچهها این سازماندهی مجدد برای بازگشت حس نرمال (طبیعی) کافی میباشد، بدون اینکه نیاز به بازآموزی حسی باشد، ولی در بزرگسالان سازماندهی مجدد عصبی از طریق برنامه بازآموزی حسی تسهیل میگردد (رزن و همکاران، 1994). بازگشت حس به دنبال ضایعه دست یک رویداد بسیار پیچیده میباشد. بهبودی تنها روند تغییر کورتیکال نمیباشد، بلکه بستگی به رنرواسیون اندام های انتهائی، نیز دارد. پس از پارگی و جراحی عصب، برخی فیبرهای حسی زمان کافی برای رژنره شدن(احیاء مجدد اکسون ها) و رنروه شدن گیرندههای لمسی ندارند. بازگشت حس به خاطر بافت اسکار، که رشد مجدد فیبرهای حسی را بلوک میکند و موجب آتروفی گیرندههای حسی قبل از رنرواسیون میگردد، تحت تأثیر قرار میگیرد. علاوه بر وجود بافت اسکار، بازگشت حسی در اثر قرار نگرفتن فیبر عصبی در حال رژنره در غلاف آکسونی مربوط به خود نیز محدود میگردد و در اینصورت فیبرهای مورد نظر به گیرندههای حسی مربوط به خود ، رنروه نمیشوند (کالاهان ، 1995). 1-3) اهمیت و ضرورت تحقیق با اینکه تمرکز اصلی نوروساینتیستها (علوم اعصاب شناسان)بر روی سیستم عصبی مرکزی میباشد، ولی درک وتوجه به ضایعات سیستم عصبی محیطی بهویژه ضایعات عصبی در دست و اندام فوقانی نیز بههمان اندازه مهم است. این مسئله ممکن است، باعث ناتوانی قابلتوجه و کاهش کیفیت زندگی بیماران، بهعلت باقی ماندن آسیب و ضعف در عملکرد دست، ودردهای طولانیمدت گردد. در روند بهبود و ترمیم، هر دو سیستم عصبی محیطی و مرکزی ، باید باهم یکپارچه گردند (وال و همکاران، 1986). مطالعه نتایج ضایعات عصبی نشان می دهد که بهبودی حسی به تعدادی متغیر بستگی دارد(ساندرلند ، 1991). تاثیر مثبت بازآموزی حسی در نیمه دهه 70 اثبات شده، ولی مکانسیم دقیق آن هنوز مشخص نشده است هدف بازآموزی حسی در ضایعات اعصاب محیطی، کمک به یادگیری در بازشناسی حس تخریب شده در کورتکس (قشر مغز) میباشد (کالاهان، 1995؛ دلون و همکاران، 1974). به علاوه “سن” به عنوان مهمترین عامل پیشگوئی کننده نتایج کارکردی به دنبال ترمیم عصب میباشد. حتی بدون برنامه بازآموزی حسی کودکان قادر به کسب بهبودی کارکردی در حد عالی میباشند(تاجیما و ایمای، 1989؛ مرل و همکاران، 1986). مکانیسم دقیق این پدیده هنوز مشخص نشد، اما تاجیما و ایمای علت آنرا ظرفیت بالای رژنراسیون اعصاب محیطی و پلاستیسیتی(شکل پذیری عصبی مغزی) سیستم عصبی مرکزی در کودکان دانستند. اخیرا همراه با پیشرفت چشمگیر در زمینه علوم شناختی و نوروساینس، تغییراتی در پروسه(روند) برنامه بازآموزی حسی، با.هدف کاربرد اصول نوروساینتیکی، بهمنظور بهبود بخشیدن نتایج حاصل از برنامه بازآموزی حسی بهدنبال ترمیم اعصاب محیطی لحاظ شده است(لوندبرگ و رزن،2003؛ رزن و لوندبرگ، 2004؛ رزن و همکاران، 2005؛ رزن و همکاران، 2006؛ حسنزاده و همکاران، 2009؛ حسنزاده و همکاران، 2010). روشهائی که برای بهبود نتایج عملکردی به کار میرودو بر اساس تغییر در برنامه بازآموزی حسی با توجه به مفاهیم و اصول نوروساینتیکی و با استفاده از ظرفیت کورتکس در تطبیق با تغییرات سریع و طولانی مدت باشد. این ظرفیت نه تنها در مغز افراد جوان بلکه افراد مسنتر نیز وجود دارد (چن، 2000). ثابت شده است که،ترمیم بریدگیهای کامل اعصاب محیطی با درجات مشخصی از عدم تجانس همراه بوده و درنتیجه رنرواسیون نادرست به سمت ارگان انتهائی میگردد. این انحراف آکسونی مسئول تغییر بازنمائی توپوگرافیکی (مکاننگاری) نواحی پوستی در کورتکس مغز میباشد(وال و همکاران، 1986). بر اساس یک مطالعه حیوانی، مرزنیخ دریافت که بعد از بریدگی و ترمیم عصب مدیان، ناحیه مربوط به بازنمائی پوست عصب مدیان در کورتکس کاملا از طریق دروندادهای جدید ارسالی از اعصاب اولنار و رادیال اشغال می گردند(مرزنیخ و همکاران، 1983). به منظور بناسازی مجدد بازنمائیهای مربوط به قبل از ضایعه، رمدولاسیون وسیع کورتکس سوماتوسنسوری مورد نیاز است. بیمارانی که دارای توانائی بالائی در سازماندهی مجدد کورتکس سوماتوسنسوری هستند ممکن است نتایج حسی بهتری در درازمدت داشته باشند. اصطلاح شناخت پروسه هائی چون ادراک، توجه، یادگیری ، حافظه و ارتباط را در بر می گیرد. ظرفیت شناختی توانائی مغز برای مشاهده و حفظ کردن، تطبیق با تحریکات محیطی و بازشناسی محرکات است ،که پلاستی سیتی مغز نیز نامیده می شود(بوندر و همکاران، 2008).بر اساس توانائی سیستم اعصاب مرکزی، برای انطباق با عصب گیری نادرست به ارگان انتهائی، ظرفیت شناختی ممکن است تاثیر بسزائی بر روی پیش آگهی بهبودی حسی داشته باشند. “لوندبورگ و رزن” برای اولین بار ارتباط بین ظرفیت شناختی و بهبودی حسی را گزارش نمودند(لوندبرگ و همکاران، 1994). آنها بر روی تاکتایل آگنوزیس به عنوان بهبودی حسی کارکردی در نظر می گیرند. سهم دقیق ظرفیت شناختی برای بهبودی حس کارکردی ،که پتانسیل عملکرد حسی می باشد، هنوز اثبات نشده است. در مطالعه حاضر به منظور تعیین ارتباط بین ظرفیت شناختی و نتایج طولانی مدت بهبودی حس کارکردی در جامعۀ بزرگتر انجام شد. بنابراین هدف کمی کردن سهم کارکرد شناختی برای بهبودی حس کارکردی می باشد. به منظور بررسی این فرضیه که ظرفیت های شناختی با بهبودی حساسیت پذیری دست در ارتباط و همبستگی میباشد یا خیر ما 130 بیمار که ترمیم عصب مدیان و اولنار در سطح ساعد داشته اند با ابزارهای ارزیابی حسی و ظرفیت شناختی تحت ارزیابی قرار دادیم. از طریق این تستها به آزمون فرضیه وجود ارتباط بین ظرفیت های شناختی از قبیل، حافظه کوتاه مدت(عددی)، توانائیهای ادراکی فضائی بینائی، انعطاف پذیری شناختی(توجه انتخابی)، زمان عکس العمل و سطح بهبودی حس عملکردی، پرداختیم. آگاهی از این مسئله باعث تلاشهای بیشتری در برنامههای توانبخشی از طریق به کارگیری این اصول و ارتقاء ظرفیت شناختی مغز در جهت بهبودی نتایج ترمیم عصب میگردد. در صورت وجود همبستگی بین فاکتورهای محیطی(بهبودی حس کارکردی) و مرکزی(توانائیهای شناختی)، میتوان برنامههای بازآموزی حرکتی و حسی را همراه با برنامه توانبخشی شناختی(بازآموزی شناختی)، پس از ترمیم اعصاب محیطی انجام داد و در نهایت به نتایج بهتری در درمان و توانبخشی این بیماران دست یافت. از طرفی میتوان به ارائه پیشنهادات براساس نتایج به دست آمده از مطالعه به کاردرمانگرها و درمانگران دست و تمامی درمانگرانی که بهنوعی با توانبخشی دست در کلینیکها ارتباط دارند، پرداخت. 1-4) اهداف پژوهش: 1-4-1) هدف کلی: تعیین ارتباط بین ظرفیت شناختی با میزان بهبودی حساسیت پذیری دست به دنبال ترمیم اعصاب محیطی در اندام فوقانی 1-4-2) اهداف جزنی: 1-تعیین ارتباط بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد. 2- تعیین ارتباط بین نتایج کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکس العمل این افراد. 3- تعیین ارتباط بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطافپذیری شناختی این افراد. 4- تعیین ارتباط بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد. 1-4-3) هدفهای کاربردی: – ارائه پیشنهادات درمانی به درمانگرانی که در زمینه توانبخشی دست کار میکنند. 1- 5) سئوالات مهم و فرضیههای پژوهش: – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکس العمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطاف پذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس لمس-فشار افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاه مدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکسالعمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطافپذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس تمایز یک نقطه از دو نقطه افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکسالعمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطافپذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج آزمون شناخت لمسی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و توانائی ادراک بینائی-فضائی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و زمان عکس العمل این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و انعطاف پذیری شناختی این افراد رابطه معناداری وجود دارد. – بین نتایج حس کارکردی افرادی که ترمیم عصب داشتهاند و حافظه کوتاهمدت این افراد رابطه معناداری وجود دارد. 1-6)متغیرهای پژوهش: 1-6-1) متغیرهای وابسته: آستانه حس لمس سبک/فشار عمقی، حس تمایز یک نقطه از دونقطه ، توانائی شناخت لمسی، حس کارکردی 1-6-2) متغیرهای مستقل: حافظه کوتاه مدت، توانائی ادراک فضائی-بینائی، زمان واکنش، انعطاف پذیری شناختی(توجه انتخابی) 1-6-2) متغیرهای زمینهای: سن 1-7)تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها: تعریف مفهومی: 1-7-1) آستانه حس لمس سبک/ فشارعمقی: حس لمس سبک و فشار عمقی دو انتهای طیف حس پوستی هستند. بهاینترتیب، که لمس سبک بهوسیله گیرندههای موجود در لایههای سطحی پوست درک میشود و فشار عمقی را گیرندههای بافتهای زیرجلدی و عمقیتر دریافت میکنند. (ساندرلند، 1953) حس فشار نوعی از حس حفاظتی است زیرا از فشار عمقی یا فشار تکرارشونده خفیف خبر میدهد که ممکناست موجب وارد شدن ضایعه به پوست شود. حس لمس سبک یک جزء ضروری از حس تمایز ظریف میباشد. (ترومبلی، 2002). تعریف عملیاتی: حس لمس سبک و فشار عمقی، نمرهای است که آزمودنی در آزمون مونوفیلامنتها کسب میکند. تعریف مفهومی: 1-7-2) Two point discrimination حس تمایز دو نقطه، از یک نقطه میباشد که شامل دو نوع متحرک، (تراکم عصبدهی فیبرهایی با انطباق سریع) و ثابت (تراکم عصب دهی فیبرهایی با انطباق آرام) میباشد.TPD ثابت، مربوط به تراکم عصبدهی فیبرهای آوران نوع І میباشد.این دسته از فیبرها، یکی از 4 نوع فیبرهای آوران در پوست بدون مو میباشند. فیبرهای آوران SA1 به گیرندههای مرکل متصل میگردند و دارای ظرفیت بالای تمایز فضائی هستند. TPD نهتنها به تراکم عصبدهی فیبرهای محیطی مربوط میشود، بلکه به عملکردهای شناختی(سیستم عصبی مرکزی) نیز مربوط میباشد (لوندبرگ و رزن، 2004). تعریف عملیاتی: توانائی حس تمایز دو نقطه، از یک نقطه در این پژوهش، نمره ای است که آزمودنی با ابزار Two point discriminator ، کسب میکند. تعریف مفهومی: 1-7-3) حس شناخت لمسی: توانائی شناسائی شکل و بافت (STI)، با چشمان بسته و باکمک حس لمس نوک انگشتان، حس شناخت لمس یا تاکتایلگنوزیس نامیده میشود. تاکتایل گنوزیس اغلب به عنوان حساسیت پذیری کارکردی مورد توجه قرار میگیرد. موبرگ اصطلاح “تاکتایل گنوزیس” در مقالات خود (بین سالهای 1958 و 1962) را عنوان نمود و آنرا تاثیر متقابل بین فانکشن محیطی عصب و تفسیر ادراک حسی در کورتکس سوماتوسنسوری (ارتباط مرکز و محیط)بیان کرد.(رزن و لوندبرگ، 1998). فیزیولوژیستها به این توانائی(ظرفیت) ” وضوح فضائی” میگویند و به طور سنتی به منظور ارزیابی میزان تراکم عصبدهی فیبرها درطی دوران رژنراسیون مورد استفاده قرار میگیرد. تاکتایلگنوزیس بهعنوان معیاری برای سنجش حساسیتپذیری کارکردی در نظر گرفته می شود. بهعلاوه روابط مفهومی بین حساسیتپذیری کارکردی و آنچه که روانشناسان آنرا لامسه می نامند-یعنی پوست هماهنگ با عضلات و مفاصل میباشدیا عمل لمسی که وابسته به حرکت میباشد(یعنی، لمس فعال برای ادراکات لمسی کامل)- وجود دارد(لوندبرگ و رزن، 2004). تعریف عملیاتی: توانائی شناسائی شکل و بافت (حس شناخت لمسی)در این پژوهش، نمره ای است که آزمودنی در آزمون “شناخت لمسی” کسب مینماید. 1-7-4) توجه انتخابی(انعطاف پذیری شناختی) تعریف مفهومی: بر اساس دسته بندیهای ایجاد شده از توجه، توجه انتخابی، به توانائی شخص در سرند کردن اطلاعات مناسب و گزینش آنها برای مراحل بعدی پردازش اطلاعات گفته شده است.علاوه بر این، اغتشاش در این فرایند یکی از مرکزیترین مشکلات در نظامهای پردازش اطلاعات و اختلالهای روانی فرض شده است، که با شکلهای زیادی از آسیب مغزی، بیماری، ناتوانائیهای یادگیری مادر زادی و اختلالات روانپزشکی ارتباط دارد.در نتیجه افراد دارای مشکل توجه، از دشواری تمرکز یا حفظ توجه به تکالیف، حواسپرتی، عدم توجه به جزئیات، کند ذهنی ویا مشکل در انجام بیش از یک کار در هنگام روبرویی با روانشناس با وجود مجموعه گسترده ای از مفاهیم شکایت دارند(علیلو و زعفرانچی، 1386 ). اغلب تحقیقات مربوط به توجه گزینشی بر پردازش شنیداری متمرکز بوده است. اما توجه گزینشی را از طریق پردازش دیداری نیز می توان مطالعه کرد. تعریف عملیاتی: توجه انتخابی(انعطاف پذیری شناختی)در این پژوهش، نمره ای است که آزمودنی در آزمون “استروپ” کسب می نماید.
رشد پس از ضربه تأثیر مثبت پایداری در هیجان ها، رفتار و زندگی و افراد مبتلا به بیماری سرطان دارد. گاهی افراد مبتلا به این بیماری، پس از آگاهی از ابتلاء، علاوه بر توجه به درمان، تغییرات مثبتی را در زندگی خود به وجود می آورند و این مرحله از زندگی خود را به عنوان مرحلهای از رشد معرفی میکنند. امید و سلامت معنوی، به این افراد کمک می کنند تا با این بیماری سازگار شده و کیفیت زندگی و سلامت روانی اجتماعی خود را افزایش دهند. این مطالعه به منظور بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه براساس ویژگیهای پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به سرطان در شهر بندرعباس انجام شده است. این مطالعه از نوع توصیفی است. جامعه ی آماری پژوهش حاضر، دربردارنده60 نفر از بیماران مبتلا به بیماری سرطان، مراجعه کننده به بیمارستان شهید محمدی بندرعباس و یا مطب بعضی از متخصصان سرطان شناسی در شهر بندرعباس در سال1392، می باشد. همه آزمودنی ها پرسشنامه های رشد پس از ضربه، ویژگی های شخصیتی نئو و مقیاس جهت گیری مذهبی با تکیه بر اسلام را تکمیل کردند. برای تحلیل داده ها از روش رگرسیون گام به گام استفاده شد. براساس یافته های این تحقیق، در تحقیق حاضر، تحلیلها حاکی از آن است که در این نمونه بیماران سرطانی، از میان ویژگی های پنج گانه شخصیت، ویژگی وجدانی بودن توانست 8/8 % از واریانس رشد قدرت شخصی پس از ضربه را تبیین کند، ویژگی وجدانی بودن توانست 7/6 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کند، ویژگی های وجدانی بودن و باز بودن به تجربه توانستند 3/19 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کنند؛ ویژگی های وجدانی بودن، باز بودن به تجربه و روان رنجورخویی توانستند 1/26 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کنند؛ مؤلفه عقاید و مناسک مذهبی توانست 8/9 % از واریانس رشد ارزش زندگی پس از ضربه را تبیین کند. متغیر سن، توانست 4/7 % از واریانس مؤلفه فرصت های تازه پس از ضربه را تبیین کند. متغیر تحصیلات، توانست 4/7 % از واریانس مولفه رشد قدرت شخصی پس از ضربه را تبیین کند. مؤلفه رشد ارزش زندگی پس از ضربه توانست 8/9 % از واریانس مؤلفه عقاید و مناسک مذهبی را تبیین کند. ویژگی توافق پذیری توانست 7 % از واریانس مؤلفه اخلاق مذهبی را تبیین کند. میانگین توافق پذیری، وجدانی بودن، و اخلاق مذهبی در گروه زنان بیش از مردان بود؛ میانگین عقاید و مناسک مذهبی، در گروه مردان بیش از زنان بود.
کلمات کلیدی: پنج عامل شخصیت، اعتقادات مذهبی، رشد پس از ضربه ، بیماری سرطان
1-1. کلیات
در ادبیات پژوهشی روانشناسی سلامت، مفهومی با عنوان «رشد پس از ضربه» به چشم میخورد که در آن، نه تنها به بازیابی پس از سانحه، که به رشد و ارتقای تواناییهای روانی در انسان پرداخته میشود. رشد پس از ضربه، مفهومی است که اخیراً در روانشناسی سلامت رواج یافته است. این مفهوم که پس از مطرحشدن اختلال اضطراب پساسانحهای به ادبیات پژوهشی روانشناسی وارد شده است، بیان میکند علیرغم مشکلاتی که میتواند در برخورد با حوادث دشوار زندگی (مثل زلزله، مرگ و جنگ) گریبانگیر هر فرد شود، گاهی افرادی که این رخدادهای ناخوشایند را در زندگی تجربه کردهاند، پس از این حوادث تغییرات مثبت معناداری را در زندگی خود مشاهده میکنند؛ تا جایی که این مرحله را به عنوان مرحلهای از رشد معرفی میکنند؛ به دیگر سخن، این افراد نه تنها به روال معمول زندگی خود باز میگردند، که زندگی خود را نیز بهبود میبخشند (حسین چاری و همکاران، 1389).
روان شناسان حوزه سلامت رشد پس از ضربه را یک راهبرد یا یک شیوه کنارآمدن با فشارهای ناشی از ضربه و سانحه معرفی می کنند که اصلی ترین مکانیسم آن درون سازی است؛ به عبارت دیگر، فرد اطلاعات حاصل از ضربه و سانحه را بر حسب راهبردهای کنار آمدن به صورت مثبت وارد ساختار روانی خود کرده و از این طریق در قبال تغییر پذیری خویشتن مقاومت می کند (ضرغام حاجبی،1388).
از میان انواع بیماری های جسمی سرطان یکی از بیماری هایی است که آگاهی یافتن از ابتلا به آن برای هر فردی یک تجربه غافلگیر کننده و نگران کننده است. در واقع با اطلاع پیدا کردن از داشتن بیماری بدخیم، تهدیدکننده حیات، درک افراد از زندگی تغییر می کند. بعضی از بیماران مبتلا به سرطان، دچار بیماریهای روانی از جمله، افسردگی و اضطراب می شوند. در بعضی بیماران مبتلا به سرطان، برخی از افراد خانواده نیز به سمت اختلالات روانی کشیده می شوند (بالجانی و همکاران،1390).
پیامدهای روانی سرطان و درمان آن موضوع بسیاری از فعالیتهای پژوهشی بوده است. در این راستا، رویکرد شناختی- رفتاری از جمله رویکردهای روان شناسی است که توجه پژوهشگران و روان شناسان را در چند دهه اخیر به خود جلب کرده است. رشد پس از ضربه از جمله رویکردهایی است که می تواند به بیماران مختلف، مخصوصاً بیماران مبتلا به سرطان، کمک کند تا تأثیرات روانی منفی بیماریشان را به کمترین مقدار برسانند(بالجانی و همکاران،1390).
2-1. بیان مسأله
حوادث ضربه ایهمواره در کمین بشر بوده است به طوری که تعداد زیادی از افراد درطول زندگی خود حداقل یک بار با رویداهای مهلک مواجه می شوند. وازکیوزو همکاران (2005) مدعی هستند که حوادث ضربه ای در بیش از 50 درصد (در فراخنای زندگی) به وقوع می پیوندد، درحالی که جوزفو لاینلی 2008) معتقدندکه قرار گرفتن در معرض حوادث ضربه ای و شدیداً تنش زا می تواند اثرات شدید و حادی را به دنبال داشته باشد؛ اما فقط یکی از اثرات این نوع تجارب به موقعیت های آسیبی همانند اختلال استرس پس از ضربه، افسردگی و مانند آنها منتهی می شود. در این راستا، مهنرت وکوچ (2007) گزارش کرده اند که میزان بروز اختلال استرس پس از ضربه در افراد دچار ضربه شده (مخصوصاً سرطان) بین صفر تا 6 درصد است.
جوزف و لاینلی (2008) بر این باورند که پرداختن به اثرات انطباقی ضربه یک تغییر پارادایمی بالقوه مهم در گستره ی ضربه شناسی است، چون بر خلاف تصور قبلی، ضربه به عنوان وسیله ی آسیب به جسم، ذهن و روابط بین فردی، اثرات انطباقی حوادث ناشی از ضربه را به موضوعاتی می تواند منجر به اثرات متفاوتی و متنوعی گردد، از جمله این اثرات می توان به اثرات انطباقی نظیر منفعت یابی، برومند شدن، آگاهی وجودی تعالی یافته، منافع درک شده، رشد پس از ضربه، رشد تخاصمی، تغییر منزلت، تجدیدخود، رشد مرتبط با فشار روانی، پیشرفت کردن و کنار آمدن انتقالی، مرتبط می کند (جوزف و لاینلی، 2006).
علیرغم پیشرفتهای قابل توجه علم پزشکی، همچنان سرطان به عنوان یکی از مهمترین بیماری های قرن حاضر و دومین علت مرگ و میر بعد از بیماری های قلب و عروق مطرح است. این بیماری با تغییر شکل غیرطبیعی سلولها و از دست رفتن تمایز سلولی مشخص می شود. در حال حاضر بیش از 7 میلیون نفر در جهان در اثر ابتلا به سرطان جان خود را از دست می دهند و پیش بینی می شود که تعداد موارد جدید ابتلا تا سال2020 سالانه از 10 میلیون نفر به 15 میلیون نفر برسد(حسن پور و عزیزی، 1385). سرطان به عنوان یک بیماری فلج کننده و صعب العلاج در جامعه تلقی می شود و فرد متعاقب تشخیص آن دچار اضطراب و افسردگی ناشی از ترس غیر واقعی از مرگ و انزوای اجتماعی می گردد، به طوری که ضرورت بستری مکرر و نگرانی های مداوم برای بیماران و خانواده های آنها، فرد را به سمت و سوی اختلالات روانی می کشاند (رحیمیان بوگر،1386).
سرطان ضمن ایجاد مشکلات جسمی برای مبتلایان، سبب بروز مشکلات متعدد اجتماعی و روانی برای آنها نیز می شود که در این میان واکنش هایی مثل انکار، خشم و احساس گناه در این بیماران مشاهده می شود. گروهی از محققین ایتالیایی با مطالعه بیماران مبتلا به سرطان در محدوده سنی 18 تا 65 سال دریافتند، مهمترین عامل مربوط به سلامت روان که بر کیفیت زندگی آنها اثر داشته است، اضطراب می باشد و در صورتی که سن افراد مبتلا به سرطان بالای 50 سال بوده و آنها از سطوح تحصیلی پایین و عدم اشتغال به کار برخوردار باشند، کیفیت زندگی این بیماران نامطلوب می شود (کالهون و تدیسکی،2006).
نگرشها در هدایت رفتار انسانها به سوی اهداف، آگاهی از پیامدهای آن و پردازش مؤثر اطلاعات پیچیده درباره محیط زندگی نقش به سزایی دارند. به طور کلی نگرش افراد یک جامعه نسبت به مسایل اجتماعی به منزله تعیین کننده نیت عمل افراد در برخورد با مسایل اجتماعی می باشد. از عمده مسایل مطرح در هر جامعه مسأله سلامتی آن جامعه می باشد. یکی از مسایل مهم و پیچیده سلامتی در کشور ما وجود بیماری سرطان می باشد. بیماران مبتلا به سرطان، اغلب موارد با دو مسأله عمده روبرو هستند. اول، این که، باید با علائم جسمی بیماری خود که می تواند بر حسب نوع بیماری، متفاوت باشد، کنار بیایند. این علائم می تواند روی شغل، زندگی مستقل و رضایت از زندگی این افراد تأثیر بگذارد. دوم، این که، باید با علائم روان شناختی سرطان (مانند، فشار روانی، اضطراب، افسردگی، و …) سازگاری و انطباق پیدا کنند. حتی افرادی که علائم جسمی بیماری خود را به نحو خوبی تحت کنترل در آورده اند نیز در سازگاری روان شناختی با بیماری سرطان دچار مشکل می باشند. بنابراین اغلب بیماران مبتلا به سرطان، اعتماد به نفس خود را از دست می دهند.
با توجه به تغییراتی که در حوزه مفهوم سازی فشار روانی صورت گرفته است، امروزه پیامدهای مثبت و منفی ناشی از فشار روانی دو فرآیند موازی هستند که از تجربه فشار روانی حاصل می شوند و تعالی و رشد در کنار درماندگی وجود دارد. بنابراین فشار روانی می تواند به منزله تسهیلگرهایی در قلمرو رشد و تحول شخصی عمل کند (کالهون و تدیسکی،2006).
عمده تحقیقات گذشته روی پیامدهای منفی فشارهای روانی تمرکز نموده اند، ولی شواهد روزافزونی مبنی بر تغییرات مثبت دریافت شده از این رویدادها، وجود دارد (بونانو،2005؛ کالهون و تدیسکی،2006). نتایج تحقیقات جدید نشان می دهد که برای بسیاری از افراد بحران ها به منزله ی تسهیلگری، عمل می کند که موجب افزایش مقاومت، منابع فردی و اجتماعی، مهارت های مقابله ای جدید و به طور کلی رشد و تحول فردی می گردد (موسو شفر،1998). پدیده تغییر مثبت ناشی از چالش با فشار روانی، با اصطلاحات متفاوتی مانند تعالی پس از ضربه ای، رشد پس از ضربه، رشد وابسته به فشار روانی، فواید دریافتی، دستاوردهای مفید و سازگاری مثبت، توصیف شده است (شاو، جوزف و لینلی،2005).
زولنر و مارکر (2006) معتقدند که، «رشد پس از ضربه، به تجربه تغییرات معنی دار مثبت ناشی از مخاطرات مربوط به مواقع فوق العاده بحرانی زندگی گفته می شود». با این ترتیب، مخرج مشترک تعریفهای به عمل آمده تغییرات مثبتی است که افراد بعد از ضربه از خود گزارش می دهند.
شخصیت، اشاره دارد به الگوهای متمایز و اختصاصی تفکر، هیجان و رفتار هر آدمی که شیوه و سبک تعامل او را با محیط های فیزیکی، اجتماعی، جسمی و درونی می سازد. اولین وظایف روان شناسی شخصیت، توصیف تفاوت هایی است که افراد را از یکدیگر متمایز می کند. تعاریف بسیاری از شخصیت ارایه شده است که می توان به طور کلی آنها را به چهار دسته تقسیم کرد؛ 1) تعاریفی که روی فردیت و یگانگی افراد تأکید می کنند؛ در این تعاریف، شخصیت شامل خصوصیاتی است که افراد را از یکدیگر متمایز می نماید، 2) تعاریفی که بر ساختارها و سازه های درونی و فرضی تأکید می ورزند؛ در این گونه تعاریف، رفتارهای آشکار، بخش کمی از تعریف را تشکیل می دهد، 3) تعاریفی که بر ساختارها و سازه های بیرونی و رفتارهای قابل مشاهده تأکید می کنند؛ در این مفهوم شخصیت شامل انتزاع هایی است که از رفتارهای آشکار و مشاهدات رفتاری اخذ شده است، 4) تعاریفی که روی تاریخچه ی زندگی و مراحل رشد تأکید دارند؛ که در این دیدگاه، شخصیت حاصل رویدادهای درونی و بیرونی است (کاستاو مک کری، 1992).
نظریه پنج عاملی شخصیت که به پنج عامل بزرگ نیز معروف است، از سوی دو روان شناس ساکن آمریکا به نام های کاستا و مک کری در اواخر دهه 80 میلادی ارائه شد و در اوایل دهه 90 مورد ارزیابی مجدد قرار گرفت. کاستا و مک کری (1992)، پنج عامل شخصیت را به عنوان تمایلاتی مبنایی که زمینه زیستی دارد، معرفی کرده اند. این تمایلات اساسی، آمادگی های عملی و احساسی به گونه ای خاص است و به طور مستقیم تحت تأثیر محیط قرار ندارد. نظریه آنها با تکیه بر یافته هایی که ارثی بودن عامل ها را نشان می دهند و از وجود زیر بنای زیستی برای آنها حکایت دارند، نتیجه می گیرد که این عوامل باید از ساختارها و فرایندهایی زیستی مانند، موقعیت خاص ژن ها، برخی مناطق مغزی (مثلاً، بادامه)، برخی انتقال دهنده های عصبی، هورمون ها و غیره سرچشمه گرفته باشند (جان و سریواستاوا،۱۹۹۹).
پنج عامل بزرگ شخصیت، عبارتند از، روان رنجورخویی(N) یا پایداری هیجانی، برون گرایی[35](E) یا فعالیت، باز بودن[36] به تجربه(O) یا فرهنگ یا روشنفکری، توافق پذیری[37] یا همسازی (A)، وجدانی بودن یا وظیفه شناسی© (کاستا و مک کری، 1992).
با در نظر گرفتن نتایج حاصل از رویکردهای جدید و نیز تغییر نگرش، در پژوهش های رشد پس از ضربه از مشکل نگر به پیشگیری و کاهش اثرات روان شناختی بیماری سرطان بر روی افراد مبتلا، اکنون مهم به نظر می آید که بدانیم، ویژگی های پنج گانه شخصیتی، اعتقادات مذهبی و رشد پس از ضربه چه رابطه ای با هم دارند و این عوامل چه نقشی در ساختارهای روان شناختی بیماران مبتلا به سرطان دارد؟ آیا ویژگیهای پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی می توانند رشد پس از ضربه را پیش بینی کنند؟ بنابراین محقق بر آن است تا به بررسی مسأله اینکه آیا هیچ کدام از ویژگی های پنج گانه شخصیت و عوامل مذهبی، توانایی پیش بینی رشد پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند یا خیر؟ بپردازد. این مطالعه با هدف بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه در بیماران مبتلا به سرطان از روی ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در ایران انجام شده است.
3-1. اهمیت و ضرورت تحقیق
اطلاع یافتن از ابتلا به سرطان برای هر فردی یک تجربه غافلگیرکننده و نگران کننده است. در واقع با آگاهی یافتن از ابتلا به بیماری بدخیم و تهدیدکننده حیات (سرطان)، درک افراد از زندگی تغییر می کند و تلاش می شود بیمار با این وضعیت سازگار گردد. در بیماران مبتلا به سرطان، دسترسی به منابع مناسب حمایتی در سازگاری مؤثر با بیماری تأثیرگذار است ( وایلرو هانتیکاینن، 2005).
پیامدهای روانی بیماری سرطان و درمان آن، موضوع بسیاری از فعالیتهای پژوهشی بوده است. در این راستا، رویکرد شناختی- رفتاری از جمله رویکردها در روان شناسی است که توجه پژوهش گران و روان شناسان را در چند دهه ی اخیر به خود جلب کرده است. این رویکرد می تواند به بیماران کمک کند تا تأثیرات روانی منفی بیماریشان را به کمترین مقدار برسانند. حمایت تجربی قوی درباره ی کاربرد درمان شناختی- رفتاری برای مشکلات روانی شایع در بیماریهای جسمی، با ارائه مراقبت بهداشتی نوین و تأکید بر درمان های دارای حمایت تجربی، کاملاً هماهنگ است. تاکنون مدلهای شناختی- رفتاری و دستورالعمل های درمانی آن برای شمار زیادی از اختلالات روانی و بیماری های مزمن پزشکی، از جمله سرطان تدوین شده است و بسیاری از آنها در پژوهش های بالینی مؤثر شناخته شده اند (گریرو همکاران، 1988).
رشد روز افزون بیماری سرطان و تأثیر آن بر روی ساختار روان شناختی افراد مبتلا، محققان را بر آن داشته تا با توجه به نو بودن پژوهش، به مطالعه جنبه های بالا بردن سطح امید به زندگی در بیماران مبتلا به سرطان بپردازند و از نظرات صاحب نظران در این زمینه استفاده نمایند.
«رشد پس از ضربه» به عنوان «تجربه تغییرات روان شناختی مثبت ناشی از چالش با رویدادهای استرس زا» توصیف می شود. افرادی که با فشار روانی روبرو می شوند، ممکن است تغییرات معناداری را در مقوله های مختلف زندگی، مانند افزایش توانمندی برای درک ارزش زندگی و افزایش اهمیت دادن به مقوله های معنوی و مذهبی تجربه کنند (کالهون و تدیسکی،2001).
جنبه هایی از عقاید و مناسک مذهبی و معنوی به طور گسترده ای با بهزیستی رابطه دارد، بنابراین معقول است که انتظار داشته باشیم مذهب و معنویت در چگونگی سازگاری افراد با رویدادهای ضربه آمیز و فشارزا نقش داشته باشند (شاو و جوزف،2004). استفاده از مذهب به افراد کمک می کند تا با اثرات منفی رویدادهای استرس زا مقابله کنند و دریافتن هدف و معنا در این رویدادها، حتی زمانی که بنظر بی معنا هستند، به آنها یاری می رساند (فولکمن و موسکوویتز،2000). البته لازم به ذکر است، تعیین علت و معلول در این موضوع به
راحتی قابل جواب دادن نیست. پاسخ گویی به اینکه آیا افراد مذهبی بعد از ابتلا به ضربه، رشد پس از ضربه پیدا می کنند یا ضربه باعث می شود افراد مذهبی شوند، تنها از طریق مطالعات طولی امکان پذیر می باشد. حال با توجه به بررسی نظریه های مختلف در خصوص تأثیر اعتقادات مذهبی در رشد پس از ضربه و بررسی مقالات مرتبط با آن محقق ضرورت بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به سرطان در شهر بندرعباس به عنوان یک پژوهش احساس نموده است.
4-1. اهداف تحقیق
1-4-1. اهداف کلی :
بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به بیماری سرطان
2-4-1. اهداف ویژه :
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل روان رنجورخویی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل برون گرایی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل باز بودن به تجربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل توافق پذیری در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس عامل وجدانی بودن در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
-بررسی پیش بینی رشد پس از ضربه بر اساس پنج عامل شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
– بررسی رابطه بین ویژگی های پنج گانه شخصیت و اعتقادات مذهبی در افراد مبتلا به بیماری سرطان.
3-4-1. اهداف کاربردی :
این پژوهش می تواند در زمینه های پزشکی، مشاوره ای، روان شناسی و علمی – پژوهشی کاربرد زیادی داشته باشد. نتایج حاصل از این پژوهش می تواند برای کمک به بهبود وضعیت بیماران مبتلا به سرطان و همچنین جهت استفاده در بیمارستانها و مراکز مشاوره و توانبخشی، دانشگاه های علوم پزشکی، کتابخانه ها، مراکز علمی – پژوهشی، مفید واقع گردد.
5-1. تعاریف مفهومی و عملیاتی متغیرها:
1-5-1. رشد پس از ضربه :
تعریف مفهومی رشد پس از ضربه :
از نظر زولنر و مارکر (2006) رشد پس از ضربه، به تجربه تغییرات معنی دار مثبت ناشی از مخاطرات مربوط به مواقع فوق العاده بحرانی زندگی گفته می شود. در پزشکی اصطلاح «رشد پس از ضربه» به استخوان هایی گفته می شود که در نقطه ی التیام یافته ی پس از شکستن، بسیار ضخیم و قوی می گردد و در ادبیات ضربه شناسی، این اصطلاح به معنی تغییر در ادراک از خود روابط با دیگران، تغییر فلسفه ی زندگی پس از ضربه های شدید، تغییر در باورهای بنیادی، تغییر حاصله در هویت و تغییر در ادراک از خود به صورت خودتأییدی و خودکارآمدی بالا به کار می رود(فوربیس،2010؛ دامسک، 2012).
تعریف عملیاتی رشد پس از ضربه :
در این پژوهش، منظور از رشد پس از ضربه، نمره ای است که فرد در پرسشنامه رشد پس از ضربه 21 سؤالی تدیسکی و کالهون(1996) بدست می آورد.
2-5-1. پنج عامل بزرگ شخصیت :
تعریف مفهومی پنج عامل بزرگ شخصیت :
منظور از «پنج عامل بزرگ شخصیت» (ویژگی های پنج گانه شخصیتی)، 5 شاخص، روان رنجورخویی یا بی ثباتی هیجانی (دارای زیر مجموعه های، اضطراب، خشم و کینه، خلق افسرده، شرم، تکانشی بودن، آسیب پذیری از استرس)؛ برون گرایی (دارای زیر مجموعه های، صمیمیت، جمع گرایی، قاطعیت، فعالیت یا جنب و جوش، هیجان جویی، و عواطف مثبت)؛ باز بودن به تجربه ها (دارای زیر مجموعه های، تخیل، زیبایی شناسی، احساسات، فعالیت، دامنه سلیقه ها، ارزش ها)؛ توافق با دیگران (دارای زیرمجموعه های، اعتماد، سادگی، همدردی، تبعیت، تواضع، و درک دیگران)؛ و شاخص وجدانی بودن (دارای زیر مجموعه های، حس شایستگی، نظم، وظیفه شناسی، تلاش برای موفقیت، پیگیری، و انعطاف ناپذیری در اهداف) می بشد.
تعریف عملیاتی شخصیت :
منظور از ویژگی شخصیتی در این پژوهش میزان نمره ای است که افراد از پرسشنامه فرم کوتاه شخصیتی نئو 60 سئوالی کسب نمایند.
3-5-1. اعتقادات مذهبی:
تعریف مفهومی اعتقادات مذهبی:
منظور از اعتقادات مذهبی، میزان ایمان، گرایش، باورهای درونی فرد نسبت به خدا و آمادگی فرد برای انجام اعمال مذهبی، هدفدار بودن زندگی، پای بندی اخلاقی، تعاون، داشتن حسن ظن و توجه بیشتر به مسائل معنوی زندگی، آگاﻫﻲ از ﻫﺴﺘﻲ ﻳﺎ ﻧﻴﺮوﻳﻲ ﻓﺮاﺗﺮ از ﺟﻨﺒﻪﻫﺎی ﻣﺎدی زﻧﺪﮔﻲ اﺳﺖ و اﺣﺴﺎس ﻋﻤﻴﻘﻲ از وﺣﺪت ﻳﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﻛﺎﺋﻨﺎت است(باقری یزدی و همکاران،1374، ص 15؛ مولرو همکاران،2001؛ ﺑﺎﻟﺒﻮﻧﻲ و همکاران، 2007). سلامت معنوی دارای دو بعد می باشد. بعد عمودی که شامل ارتباط با خدا یا یک قدرت بی نهایت و ماوراء است و بعد افقی هم منعکس کننده اتصال ما به دیگران و طبیعت و هم اتصال درونی ما است، که عبارت است از توانایی ما برای یکپارچه کردن ابعاد مختلف وجودمان و توانایی ما برای انتخاب های مختلف شامل ارتباط با دیگران و محیط می باشد (لاین،1987).
تعریف عملیاتی اعتقادمذهبی :
منظور از اعتقاد مذهبی در این پژوهش نمره ای که آزمودنی از پرسشنامه آذربایجانی و دادستان، 1382 بدست می آورد.
6-1. فرضیه های تحقیق :
فرضیه اصلی :
1) ویژگی های پنج گانه شخصیت (روان رنجورخویی، برون گرایی، باز بودن به تجربه، توافق پذیری، وجدانی بودن) توانایی پیش بینی مؤلفه های رشد پس از ضربه (ارتباط با دیگران، فرصتهای تازه، قدرت شخصی، رشد معنوی و ارزش زندگی) در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
2) مؤلفه های اعتقادات مذهبی (عقاید و مناسک، اخلاق) توانایی پیش بینی مؤلفه های رشد پس از ضربه (ارتباط با دیگران، فرصتهای تازه، قدرت شخصی، رشد معنوی و ارزش زندگی) در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
3) متغیرهای جمعیت شناختی (جنسیت، سن، سطح تحصیلات) توانایی پیش بینی مؤلفه های رشد پس از ضربه (ارتباط با دیگران، فرصتهای تازه، قدرت شخصی، رشد معنوی و ارزش زندگی) در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
فرضیه های فرعی :
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد ارتباط با دیگران پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد فرصت های تازه پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد قدرت شخصی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد تغییر معنوی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
ویژگی های پنج گانه شخصیت توانایی پیش بینی رشد ارزش زندگی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد ارتباط با دیگران پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد فرصتهای تازه پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد قدرت شخصی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد تغییر معنوی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
مؤلفه های اعتقادات مذهبی توانایی پیش بینی رشد ارزش زندگی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد ارتباط با دیگران پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد فرصت های تازه پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد قدرت شخصی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد تغییر معنوی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
متغیرهای جمعیت شناختی توانایی پیش بینی رشد ارزش زندگی پس از ضربه در افراد مبتلا به بیماری سرطان را دارند.
در دنیای در حال تحول امروز، کامیابی، از آن جوامع و سازمانهایی است که بین منابع کمیاب و قابلیتهای مدیریتی و کارآفرینی منابع انسانی خود رابطه معنی داری برقرار سازند. به عبارتی دیگر جامعه و سازمانی می تواند در مسیر توسعه، حرکت رو به جلو و با شتابی داشته باشد که با ایجاد بسترهای لازم منابع انسانی خود را به دانش و مهارت کارآفرینی مولد تجهیز کند تا آنها با استفاده از این توانمندی ارزشمند، سایر منابع جامعه و سازمان را به سوی ایجاد ارزش و حصول رشد و توسعه، مدیریت و هدایت کنند )بزرگی،1387). یکی از چالش های پیش روی جوامع مختلف، دانش آموختگانی هستند که توانایی های فردی و مهارتهای لازم را برای راه اندازی کسب و کار مناسب ندارند. این امر آماده سازی فارغ التحصیلان را از طریق توسعه فرهنگ کارآفرینی در آنان ضروری می سازد. ایجاد نگرش کارآفرینانه در افراد شرط لازم برای بروز رفتار کارآفرینانه از سوی آنان است (مرادی،1386). واژه کارآفرینی از کلمه فرانسویenter prender به معنای متعهد شدن، نشأت گرفته است. بنا به تعریف واژه نامه دانشگاهی وبستر کارآفرین کسی است که متعهد می شود، مخاطره های یک فعالیت اقتصادی را سازماندهی، اداره و تقبل کند(احمد پور داریانی،1380). هر چند اصطلاح کارآفرینی برای نخستین بار توسط کانیلتون(حدود،1700 میلادی) تعریف شده است، پس از تغییرات فراوان سرانجام مک کللند(1961) به نحوی مشخص و گسترده به ارائه نظریه و تبیین رابطه ی بین ویژگی های فردی با رشد و توسعه ی اقتصادی در زمینه های شغلی پرداخت و به این نتیجه رسید که پیشرفت به یک گروه یا مذهب خاص اختصاص ندارد و با رشد و توسعه ی برخی از ویژگی ها در افراد می توان رشد و توسعه ی اقتصادی را در جوامع مختلف و افراد مختلف فراهم کرد(به نقل از، سرمدی، محمودی و عبدالله زاده،1388). کارآفرینان اطلاعات را از منابع مختلف زیادی برای شروع یک شغل با هم ترکیب میکنند، آنها برای شروع یک شغل در ابتدا ایده هایی دارند که آن را میآزمایند و بعد اجرا میکنند. از دیدگاه مک کللند کارآفرین کسی است که یک واحد اقتصادی را سازماندهی می کند و ظرفیت آن را افزایش می دهد. وی همچنین ویژگی های کار آفرین را فردی با داشتن انگیزه ی پیشرفت بالا و مخاطره پذیر معرفی می کند. زمانی که سخن از انگیزه پیشرفت به میان می آید، سازه هایی همچون هوش و استعداد نیز جایگاهی برای ابراز وجود و ارتقأ سطح و جایگاه افراد در زمینه های مختلف پیدا می کنند. در این میان باورهای هوشی به عنوان یک مقوله انگیزشی که زیر ساخت انگیزه های فرد برای رسیدن به موفقیت در سطحی بالاتر است، دارای اهمیت اساسی است. پس می توان باورهای هوشی را که بر پایه انگیزه تعریف می شوند، یکی از عوامل اثر گذار بر کارآفرینی دانست. دای، مون و فیلدهاسن [8] (2005)، باور های هوشی افراد را به عنوان سبک های عالی آنان در نظر گرفته اند. از نظر آنها باورهای هوشی به عنوان واسطه ای درونی است که ساختارهای برجسته ذهنی را برای شناخت عوطف و رفتار فراهم می آورد(به نقل از، شکر کن و همکاران،1388). با توجه به اینکه کارآفرینی و مباحث مربوط به آن در حوزه های مختلف دانش از جمله روانشناسی، جامعه شناسایی و اقتصاد مورد توجه قرار گرفته اند، می توان کارآفرینی را به عنوان موضوعی بین رشته ایی قلمداد کرد، این موضوع نشان دهنده وسعت بحث کارآفرینی از یک طرف و پیچیدگی آن از طرف دیگر است. پرداختن به مبحث ویژگی های روانشناختی کارآفرینان که آنها را از غیر کارآفرینان متمایز می کند ما را به بررسی متغیر های شناختی، همچون خلاقیت، انگیزه پیشرفت و عزت نفس سوق می دهد(صمد آقایی،1387). به عنوان مثال فرد خلاق با ارائه ی ایده های جدید کارها و مشاغلی را راه اندازی می کند که در کوتاه ترین زمان بیشترین بازدهی را دارند و و این پیروزی در عرصه ی کاری، بر اعتماد به نفس و عزت نفس در فرد اثر گذاشته و انگیزه ی وی را برای پذیرش مخاطره های بیشتر در عرصه کار آفرینی فراهم می آورد و فرد دست به کارهایی می زند تا نیاز درونی وی را به پیشرفت در حیطه های مختلف ارضا کند و بدین وسیله علاوه بر جایگاه اجتماعی که کسب می کند، حس اعتماد به نفس و عزت نفس نیز در وی ارضا می شوند و چرخه ایی شناختی ایجاد می شود که از یکدیگر تأثیر و تأثر می پذیرند و در نهایت حس کارآفرینی درآنها بهبود و گسترش می یابد. با توجه به اینکه دانشجویان جز نیروهای بالقوه هر جامعه اند، در مدت زمانی نسبتاً کوتاه به عنوان افراد شاغل به کار اشتغال خواهند یافت. نمونه مورد بررسی در این پژوهش نیز از این قاعده مستثنی نیست و کم و بیش در آینده ی نزدیک به جمع کارکنان جامعه خواهد پیوست، از سوی دیگر، اشتغال به کار فارغ التحصیلان در مشاغلی که علاوه بر خودشان بتوانند افراد دیگری را نیز به کار بگیرند موضوعی است که بررسی آن و عوامل اثر گذار بر آن باید به عنوان هدفی اساسی در اولویت های کاری مسئولین جامعه قرار گیرد. بیان مسئله کارآفرینان به عنوان عناصر اصلی در تسریع توسعه کشورهای در حال توسعه و در تجدید حیات و استمرار توسعه کشورهای صنعتی مورد توجه و مطالعه بوده اند. در شرایط کنونی اقتصاد کشورمان که با مسائل و نارساییهای مهمی نظیر فرار مغزها، کاهش سرمایه گذاریهای دولت، عدم تحرک و رشد اقتصادی کافی روبروست، پرورش و آموزش کارآفرینان توسعه کشور از اهمیت مضاعفی برخوردار است (احمد پورداریانی، 1389). کارآفرینی تنها به معنای راه اندازی یک کسب و کار جدید و کوچک نیست، بلکه به منزله خلق ارزش، ایجاد بازار جدید و ارائه محصول یا خدمات جدید به مشتریان جدید است. کارآفرینی فرایند ابتکار و نوآوری و ایجاد کسب و کار جدید در شرایط پر مخاطره از طریق شناسایی فرصتها و مدیریت تخصیص منابع است. کارآفرین بودن مستلزم دارا بودن توانایی عملکرد در شرایط ابهام و ریسک پذیری است. مک کللند و وینتر (1971) انگیزه پیشرفت را با تأسیس شرکتهای نوپا مرتبط دانسته اند، و با دنبال کردن یک سری آزمونهای آموزشی در هندوستان، ایرلند و برخی از ایالات آمریکا به این نتیجه رسیدند که آموزش انگیزه پیشرفت تأثیر مثبتی بر عملکرد کارآفرینان دارد. البته این دوره های آموزشی صرفاً مربوط به انگیزه ی پیشرفت نمی شود. بلکه برخی از این برنامه و دوره ها برای « آگاهی و جهت گیری به سوی کارآفرینان» اجرا می شود. هدف از این دوره ها افزایش آگاهی و درک و بینش نسبت به کارآفرینی به عنوان یک انتخاب شغلی برای افراد تمامی اقشار اجتماع می باشد. این گونه برنامه ها در مقاطع ابتدایی، راهنمایی، متوسطه و حتی دانشگاهها برگزار می شوند تا انگیزه و تمایل دانش آموزان و دانشجویان برای کارآفرین شدن افزایش یابد. علاوه بر دانش آموزان و دانشجویان،گروههای نژادی، غیرشاغلین، مخترعین، دانشمندان، کارکنان دولت و بازنشستگان و گروههای مختلف می توانند تحت پوشش این دوره ها قرار گیرند (به نقل از، احمد پورداریانی، 1389). علاوه بر دوره های آموزشی خاص، می توان توصیه ها و روشهای تربیتی مشخصی را به والدین و خانواده ها ارائه داد تا برخی از صفات و ویژگیها مانند استقلال و اتکای به خود را در کودکانشان پرورش دهند. در برخی از تحقیقات نشان داده شده است که استقلال و احساس مسئولیت افراد در قبال کارهایی که انجام می دهند بستگی به نگرش آزاد منشانه یا مستبدانه ی والدینشان دارد. مثلاً شواهد نشان می دهد که والدین دمکرات، قاطع و اطمینان بخش به احتمال زیاد فرزندانی خواهند داشت که دارای اعتماد به نفس، عزت نفس زیاد، استقلال زیاد و احساس مسئولیت هستند (باچمن، 1970، باچمن، اومالی و جانستون 1978؛ روزنبرگ، 1965، به نقل از،مهدیان،1385). دوک و لگت(1998) نیز با ارائه مدلی مبتنی بر پژوهش، دو نوع باور هوشی جوهری یا ذاتی، و باور افزایشی را مطرح کرده اند. افرادی که باور هوشی جوهری دارند معتقدند که صفات شخصی آنها از قبیل هوش ثابت و تغییرناپذیر است. این افراد معتقدند که توانایی آنها ذاتی، فطری و خدادادی است. در مقابل افرادی که باورهای هوشی افزایشی دارند، معتقدند که هوش یک جوهر ثابت و غیر قابل تغییر نیست، بلکه از طریق تلاش و تجربه می توان آن را افزایش داد. این افراد معتقدند که توانایی های شخصی آنها انعطاف پذیر و افزاینده است (دوک و لگت،1998؛ گرالینسکی، 1999؛ هیمن و دوک، 1988؛ هونگ و چو،1997، رودل و اسکراو،1995). همچنین سوالی که اغلب در رابطه با کارآفرینان مطرح می شود اینست که آیا کارآفرینان متولد می شوند یا پرورش می یابند؟آلن جکوب ویتز (به نقل از کوهن،1980)، مطرح کرده است که کارآفرینان متولد می شوند، نه اینکه پرورش پیدا می کنند. جکوب ویتز از طریق مصاحبه با بیش از 500 کارآفرین در طی یک دوره 3 ساله مشاهده کرد که کارآفرینان عموماً دارای ویژگیهای شخصیتی معینی هستند (کوهن،1980). شاین(1994) و سولومون (1988) ضمن بررسیهای مختلف نشان داده اند که بین ویژگیهای کارآفرینان و غیرکارآفرینان تفاوت وجود دارد. همچنین تفاوت قائل شدن بین کارآفرینان و غیرکارآفرینان و یافتن تفاوتهایی بین مدیران و کارآفرینان در این رویکرد جای میگیرند. در این دسته از تحقیقات، ویژگیهایی همچون باورهای هوشی، عزت نفس، انگیزه پیشرفت، خلاقیت و … را به کارآفرینان نسبت می دهند. البته گروهی دیگر از محققین به این دیدگاه با نظر شک و تردید نگریسته اند و ضرورت تحقیق در این عرصه را بیشتر مطرح میکنند (مثل بروکهاوس، 1982) سوالی که در طی سالها ذهن علما و محققین روانشناسی را به خود مشغول کرده است، بررسی رابطه و یا تأثیر برخی از صفات و ویژگیها بر رفتار است، یا به عبارتی صفات و ویژگیها به چه میزان قدرت پیش بینی رفتار را در آینده دارند؟همچنین سوالی مطرح می شود و آن این است که آیا ویژگیها و خصوصیات شخص رفتار وی را تعیین می کنند یا موقعیت؟ در ادبیات روانشناسی اجتماعی برخی ایده ها و نظریه های بسیار پیچیده درباره ی تأثیر متغیرهای شخصی و موقعیتی (مثل میانجی ها و واسطه ها) ارائه و ارزیابی شده اند (به نقل از احمدپور داریانی،1389). به عنوان مثال می توان به ویژگی های شخصیتی افراد و هوش هیجانی(شخصی) و سیستم ها و مکانیزم های انگیزشی برای تشویق به انجام رفتاری خاص، نیازهای شخصی، فرهنگ حاکم بر جامعه و…(محیطی) اشاره کرد(تولایی،1390). هدف از پژوهش حاضر تبیین رابطه ی برخی از ویژگیهای روان شناختی دانشجویان با یک توانایی خاص یعنی توانایی کارآفرینی است. با توجه به اینکه دانشجویان جزء نیروهای بالقوه هر جامعه هستند که در مدت زمانی نسبتاً کوتاه به عنوان افراد شاغل به کار اشتغال خواهند یافت، نمونه ی مورد بررسی در این پژوهش نیز از این قاعده مستثنی نیست و کم و بیش در آینده ای نزدیک به جمع کارکنان جامعه خواهند پیوست. از سوی دیگر، اشتغال به کار فارغ التحصیلان در مشاغلی که علاوه بر خودشان بتوانند افراد دیگر را نیز به کار بگیرند و از منابع بکر برای رشد و توسعه ی اجتماعی و اقتصادی جامعه استفاده بکنند، به عنوان هدفی اساسی و اولویتی مهم برای مسئولین اجرایی کشور مطرح است. از این رو پژوهش حاضر در پی پاسخگویی به این سؤال است که آیا بین باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه پیشرفت با توانایی کارآفرینی رابطه معناداری وجود دارد؟ اهمیت و ضرورت تحقیق با نگاهی به روند رشد و توسعه جهانی درمییابیم که با افزایش و گسترش فناوریهای پیشرفته نقش و جایگاه کارآفرینان به طور فزاینده ای بیشتر می شود. امروزه کارآفرینی فردی و سازمانی از عوامل مهم رشد و توسعه اقتصادی به شمار می آید. در اکثر کشورهای پیشرفته و در حال توسعه مقوله کارآفرینی به عنوان اصلی ترین منبع توسعه مورد نظر قرار گرفته است، به گونه ای که رشد ثروت یا فقر یک کشور بستگی به کارآفرینی مردم آن کشور دارد. کارآفرینان کسانی هستند که شم اقتصادی دارند و از موقعیتهای اقتصادی بهترین استفاده را می برند. کسانی که نوآوری دارند و کالاها و خدمات جدیدی را ایجاد و ارائه می کنند و کسانی که سرمایه و تمام کوشش خود را صرف کار خود می نمایند. امروزه کارآفرینی به یکی از مباحث مهم در زمینه اقتصادی در اکثر کشورهای توسعه یافته و در حال توسعه مطرح می باشد و کشورها به طور جدی به این مقوله می پردازند. همانگونه که لوک (1981) نیز در این زمینه می نویسد در دهه اخیر، تحقیقات کارآفرینی در آمریکا، اروپا و آسیای جنوب شرقی گسترش زیادی یافته است. در ایران نیز در چند سال اخیر، کارآفرینی هم به لحاظ ایجاد اشتغال و هم به لحاظ نقش آن در توسعه اقتصادی کشور و همچنین به خاطر بحث خصوصی سازی و مدیریت بهینه منابع کشور، مورد توجه قرار گرفته است(سالازار، 1998). امروزه همگان دریافته اند که جوامعی که بیشتر به فکر متکی بوده اند تا به منابع زیرزمینی در بلند مدت موفق تر و سرافرازتر بوده اند. منابع زیرزمینی در کشوهای جهان سوم علی رغم مزیت های آن، از جمله موانع توسعه نیافتگی محسوب شده است. در صورتی که عدم وجود این منابع در بعضی از کشورها باعث شده است تا آنها با استفاده از نیروی فکر، خلاقیت و ابتکار و یا در یک کلمه کارآفرینی از جمله کشورهای پیشرو در جهان کنونی شوند. خصوصاً عصر حاضر عصر دانایی و خلاقیت و عصر تلفیق اندیشه ها و ابتکارات می باشد و توجه به کارآفرینی در توسعه و پیشرفت کشورها بسیار اهمیت دارند. (قاسمی افشار،1391). کارآفرینی به عنوان عامل محرکه و نیروزا در هر اقتصاد، و همچنین به عنوان عامل رشد و توسعه اقتصادی هر کشوری محسوب می گردد. شومپیتر(1998) عقیده دارد که کارآفرینی موتور توسعه و رشد اقتصادی است که با تخریب خلاق شروع می شود. وی همچنین می نویسد که فردی که بتواند ایده جدید را به محصول یا خدمت تبدیل کند- یعنی فرد کارآفرین- قطعاً نیاز به آموزش و اطلاعات جدید دارد. آن چه که معمولاً کارآفرینان انجام می دهند تا ایده خود را به محصول یا خدمات تبدیل کند یک نوع مدیریت می باشد. به عبارت دیگر کارآفرینی ترکیبی خاص و بدیع از خلاقیت و مدیریت است. جهت دهی کارآفرینان و افراد دارای استعداد کارآفرینی به سمت کارهای مولد و فعالیتهای اقتصادی مورد نیاز جامعه که می بایست مورد حمایت قرار گیرند از اهمیت بالایی برخوردار است و این مهم در برنامه ریزیها و سیاست گذاریها توجه خاصی را می طلبد (به نقل از قاسمی افشار،1391). از نظر شاین (1994)، کارآفرینان واقعی مشاغل جدید را بیشتر به دلایل نوآوری و خلاقیت شروع می کنند تا به دلایل اقتصادی. در همین راستا، برخی از تحقیقات نشان می دهد که کارآفرینان به دلایلی غیر اقتصادی عمل می کنند. مثلاً، سولومون (1989؛ به نقل از فاریس ،1994) در یک بررسی 150 کارآفرین را مورد بررسی قرار داد و دریافت که تصمیم به تأسیس و برپایی مشاغل جدید، صرفاً به دلایل اقتصادی نبوده و تصمیم به سود و زیان اقتصادی، انگیزه و محرک اولیه رفتار کارآفرینی نبوده است. با توجه به این اثرهای عمده که کارآفرینان در رشد و توسعه ی اقتصادی و اجتماعی جامعه دارند، ضرورت ایجاب می کند که تحقیقاتی در جهت شناسایی کارآفرینان صورت گیرد، تا امکانات لازم در اختیار آنها قرار گیرد و حمایتهای ضروری از آنها به عمل آید. این تحقیق نخستین گامها را در جهت شناساسی کارآفرینان بالقوه برمی دارد و به دلیل کمبود انجام پژوهش در رابطه با کارآفرینی از منظر روانشناختی در دانشگاه، ضرورت و اهمیت این پژوهش دو چندان می شود و می تواند پایه و اساسی برای پژوهشهای بعدی در این حوزه باشد. ثانیاً، تحقیق در مورد افراد کارآفرین از منظر یک متغیر وابسته یا ملاک حائز اهمیت است، یعنی اینکه رفتار کارآفرینی تحت تأثیر چه متغیرهایی قرار می گیرد یا با چه خصوصیت و ویژگیهایی همبسته است. یکی از راههایی که اغلب در رابطه با بحث کارآفرینی در حوزه روانشناسی دنبال می شود، کوشش در ترسیم یک نیمرخ از ویژگیهای روانشناختی کارآفرینان و اندازهگیری این ویژگیهاست. البته گاهی نیز به بررسی تفاوت ویژگیهای روانشناختی بین کارآفرینان و غیرکارآفرینان پرداخته می شود. از سوی دیگر، با توجه به اینکه بیش از نیمی از جامعه حدود 70 میلیونی کشورمان را جوانان تشکیل می دهند که مهمترین و شاید اولین دغدغه ذهنی آنها، خانواده هایشان و حتی سیاست گذاران جامعه « اشتغال» این افراد جویای کار است، آگاهی مدیریت اجرایی و اقتصادی جامعه از ویژگیهای کارآفرینان می تواند به شناسایی کارآفرینان بالقوه و هدایت آنها در جهت استفاده از تواناییهای بالقوه شان شود و شرایط را برای کارآفرینی و اشتغال فراهم آورد(به نقل از، کبری،1382). از این رو پرداختن به مقوله ی کار آفرینی بخصوص در میان دانشجویان از اهمیت برخوردار است تا با کمک نتایج پژوهش هایی از این قبیل شرایط برای اشتغال دانشجویان در رشته های مختلف فراهم گردد. اهداف پژوهش هدف کلی تبیین رابطه باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه پیشرفت با کارآفرینی دانشجویان اهداف جزئی تبیین رابطه باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت با کارآفرینی به تفکیک جنسیت دانشجویان. پیشبینی کارآفرینی بر مبنای باور های هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت دانشجویان. پیش بینی کارآفرینی بر مبنای باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت به تفکیک جنسیت. سوال های پژوهش آیا باور هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت قدرت پیش بینی معنی داری برای کارآفرینی دارند؟ آیا باور هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت به تفکیک جنسیت قدرت پیش بینی معنی داری برای کارآفرینی دارند؟ فرضیه های تحقیق فرضیه ی اصلی بین باورهای هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت با کارآفرینی رابطه ی معنادار وجود دارد. فرضیه فرعی بین باور هوشی، عزت نفس و انگیزه ی پیشرفت با کارآفرینی به تفکیک جنسیت رابطه ی معناداروجود دارد. تعاریف نظری و عملیاتی الف)تعاریف نظری باور های هوشی باورهای هوشی نظام های معنایی هستند که به رفتارهای فرد جهت می دهند و پیش بینی رفتار او را برای دیگران ممکن می سازند. به عبارت دیگر باورهای هوشی زیربنای قضاوت فرد در باره ی خود، دنیا و افرادی که در آن زندگی می کنند، است(دویک و لاگیت،1988، به نقل از، حجازی، عبدلوند و امام وردی،1382). عزت نفس پرکاربرد ترین تعریف از عزت نفس تعریفی است که روزنبرگ(1965) ارائه کرده است، که عزت نفس را نگرش مطلوب و نامطلوب فرد نسبت به خود تعریف کرده است(به نقل از، شکرکن و همکاران،1388). انگیزه پیشرفت انگیزه پیشرفت عبارت از نیروی انجام دادن خوب کارها نسبت به استانداردهای عالی(هرمنس،1970، به نقل از سیف،1383). کارآفرینی کار آفرینی به عنوان فرایند کشف فرصت ها و توصیف این که چرا بعضی ها در کارشان بهتر از دیگران عمل می کنند، تعریف می شود( بهرنگی و طباطبایی ،1388). ب)تعاریف عملیاتی باورهای هوشی منظور از باورهای هوشی در این پژوهش نمره ایست که آزمودنی از پاسخ گویی به پرسشنامه 14سوالی بابایی(1377) بدست می آورد. عزت نفس منظور از عزت نفس در این پژوهش نمره ایست که آزمودنی از پاسخ گویی به پرسشنامه 10سوالی روزنبرگ(1990)، ترجمه گنجی(1373) بدست می آورد. انگیزه پیشرفت منظور از انگیزه پیشرفت در این پژوهش نمره ای است که آزمودنی از پاسخگویی به پرسشنامه 29سوالی انگیزه پیشرفت ﻫﺮﻣﻨﺲ(1970) بدست می آورد. کار آفرینی:منظور از کارآفرینی در این پژوهش نمره ای است که آزمودنی از پاسخ به پرسشنامه 20 سوالی کارآفرینی هومن(1381) بدست می آورد. در این فصل پس از بیان مبانی نظری تحقیق در مورد متغیرهای مورد نظر (کارآفرینی، عزت نفس، انگیزه پیشرفت و باورهای هوشی)، به گزارش پیشینه تحقیق در داخل و خارج و جمع بندی پرداخته شده است. مبانی نظری پژوهش مبانی نظری بخشی از پژوهش می باشد که تاریخچه، مفاهیم و نظریه های مربوط به هر متغیر را مورد بررسی قرار می دهد. الف)مبانی نظری کارآفرینی کارآفرینی اولین متغیری است که در پژوهش حاضر مبانی نظری آن را مورد یررسی قرار داده ایم. مفاهیم کارآفرینی اقتصاددانان، نخستین کسانی بودند که در نظریه های اقتصادی خود به تشریح کارآفرین و کارآفرینی پرداختند. ژوزف شومپیتر کارآفرین را نیروی محرکه اصلی در توسعه اقتصادی می داند و میگوید: «نقش کارآفرین نوآوری است.» از دیدگاه وی ارائه کالای جدید، ارائه روشی جدید در فرآیند تولید، گشایش بازاری تازه، یافتن منابع جدید و ایجاد هر گونه تشکیلات جدید در صنعت و … از فعالیت کارآفرینان است. موریز میچل (1999)، نظریه روانشناسی توسعه اقتصادی را مطرح نمود، معتقد است که عامل عقب ماندگی اقتصادی در کشورهای در حال توسعه مربوط به عدم درک خلاقیت فردی است. بنابر عقیده ایشان با یک برنامه صحیح تعلیم و تربیت می توان روحیه کاری لازم را در جوامع تقویت نمود، به گونه ای که شرایط لازم برای صنعتی شدن جوامع فراهم آید(پور داریانی،1390). کارلند و دنسرو (2000) اهم ویژگی هایی را که در مورد کارآفرینان مورد بررسی واقع و تأیید شده بودند، جمع آوری نمودند که اهم آن ها عبارتند از: نیاز به توفیق تمایل به مخاطره پذیری نیاز به استقلال برخورداری از مرکز کنترل درونی خلاقیت(به نقل از پور داریانی،1390). مکاتب کارآفرینی در مورد کارآفرینی سه مکتب فکری وجود دارد که عبارتند از: الف- مکتب انسانی ب- مکتب محیطی ج- مکتب ریسکی (مخاطره ای) در ادامه به توضیح هر یک پرداخته می شود. الف- مکتب انسانی: از دیدگاه مکتب انسانی کارآفرینی همانند بخشی از صفات رهبری است. این مکتب صفات خاصی را برای کارآفرینان موفق برمی شمارد. جدول 1-2:بعضی ویژگی های رفتاری (صفات مشخصه) کارآفرینان (منبع: موریس،1999) ویژگی های رفتاری گرایشات موفقیت نیاز بالا به موفقیت شخصی کنترل نیاز کم به کنترل، فعالیت خود تنظیمی، باور فوق العاده به توانایی خود در کنترل نتایج زندگی استقلال نیاز بالا به استقلال و خودمختاری ریسک پذیری ریسک پذیری متوسط (ریسک حساب شده بکار می برند) تحمل ابهام تحمل ابهام زیاد، عدم اطمینان زیاد عزت نفس (احترام به خود) عزت نفس بالا پاداش ها در جستجوی فعالیت هایی است که احتمال پاداش شخصی در آن ها زیاد است. انطباق پذیری معمولاً انطباق پذیر نیستند. ب- مکتب محیطی: این تفکر کارآفرینی، مجموعه ای از عوامل پیچیده محیطی را در تعیین تعداد و نوع کارآفرینان موفق دخیل می داند. این عوامل شامل مؤسسات و نهادها، ارزش های اجتماعی، فرآیندهای سیاسی و فرصت های اقتصادی است که اگر در یک محیط با یکدیگر ترکیب شوند موجب شکل گیری مؤسسات کارآفرین می گردند. ج- مکتب ریسکی (مخاطره ای): جدیدترین مکتب در زمینه تفکر کارآفرینی می باشد که تا اندازه ای پیچیده تر از سایر مکاتب کارآفرینی است. این نگرش بیان می دارد که صفات مشخصۀ فردی و حمایت محیطی ضروری هستند، اما شرط کافی برای کارآفرینی نیستند. بر اساس این نگرش، اگر افرادی که دارای انگیزه بالا هستند، در یک محیط مطلوب قرار بگیرند، تضمین کننده کارآفرینی نخواهند بود، بلکه آن ها باید یک فرصت ریسکی را شناسایی نمایند و منابع و حمایت محیطی لازم برای بهرهبرداری از آن ها را نیز بیابند. برای کارآفرین بودن، انتخاب درست فرصت مخاطره آمیز در زمان و مکان مناسب و سپس طراحی شغل متناسب با آن ضروری است(پور داریانی،1390). دیدگاه های مختلف نسبت به کارآفرینی الف- دیدگاه اقتصاددانان نسبت به کارآفرینی کارآفرینی و کارآفرین، اولین بار توسط اقتصاددانان مورد توجه قرار گرفت و تمامی مکاتب اقتصادی از قرن شانزدهم میلادی تاکنون به نحوی کارآفرینی را در نظریه های اقتصادی خود تشریح نموده اند. رابینز در حدود سال 1998، بین زمین داران، دستمزد بگیران و کارآفرینان تمایز قایل شد. او به سه عنصر اصلی در خصوص فعالیت کارآفرینان اشاره نمود. اول آنکه آنها در یک محیط همراه با عدم قطعیت فعالیت می کنند. دوم اینکه آن ها در صورت نداشتن توانایی زیاد برای فعالیت اقتصادی، با فساد و تباهی خاصی روبرو می شوند و سوم اینکه آنها سرمایه اولیه را خودشان فراهم می آورند. میچل در سال 1999 در اثر خود تحت عنوان «پرسش و پاسخ در اقتصاد سیاسی» درباره کارآفرینی می نویسد: «کارآفرین عاملی است که تمام ابزار تولید را ترکیب می کند و مسئولیت ارزش تولیدات، بازیافت کل سرمایه ای را که به کار می گیرد، ارزش دستمردها، بهره و اجاره ای که می پردازد و همچنین سود حاصل را بر عهده می گیرد.». کارآفرین مورد نظر وی عموماً و نه لزوماً، سرمایه را به طور فردی فراهم می کند و یا قرض می گیرد. وی برای کامیاب شدن باید از واسطه گری، پشتکار و دانش پیرامون جهان و کسب و کار برخوردار بوده و باید از هنر مدیریت بهره مند باشد. جدایی مالکیت بنگاه و مدیریت سبب شد تا مطالعه کارآفرین به گونه ای متمایز از نقش صاحب سرمایه و مالک صورت گیرد. در اوایل سده بیستم، آرتور استون دوینگ «مؤسس یا توسعه دهنده» را فردی می دانست که فکرها را به کسب و کاری سودآور تبدیل می نمود. وی، ویژگی هایی همچون قدرت تخیل، ابتکار و واسطه گری را برای مؤسس قایل بود و معتقد بود که هیچ کسب و کاری بدون مؤسس ایجاد نمی شود. فرانک نایت، در سال 1921 (به نقل از رضائیان، 1385) در کتاب خود تحت عنوان «مخاطره عدم قطعیت و سود» کارآفرین را به عنوان عنصر اصلی هر نظام معرفی نمود. وی، عدم قطعیت را عامل جدانشدنی در تصمیم گیری می دانست و معتقد بود که در هر کسب و کار، موقعیت منحصر به فردی حاکم است و تناوب نسبی رویدادهای پیشین را نمی توان در ارزیابی نتایج احتمالی آینده بکار برد. طبق نظر وی، مخاطره های قابل اندازه گیری را می توان از طریق بازارهای بیمه تعدیل نمود، اما این مسأله در خصوص عدم قطعیت صدق نمی کند. کسانی که در شرایط عدم قطعیت شدید به اتخاذ تصمیم میپردازند باید پیامدهای کامل آن تصمیمات را نیز بطور شخصی بپذیرند. چنین افرادی، کارآفرین یعنی صاحب کسب و کار می باشند نه مدیران حقوق بگیری که در خصوص مثائل جاری و روزمره تصمیم گیری می کنند (رضائیان، 1385) ترجمه کتاب کوبل تحت عنوان «نظریه توسعه اقتصادی» در سال 1991 و در دوران رکود اقتصادی، سبب شد تا نظری در خصوص نقش محوری کارآفرینان در ایجاد سود، از دیدگاهی تازه مورد توجه قرار گیرد. وی معتقد بود که هم بهره و هم سود ناشی از تغییرات، در محیطی ایستا وجود نخواهد داشت. تحول نیز به نوبه خود حاصل کار نوآوران کسب و کار یا کارآفرینان خواهد بود. وی نقش مدیران و افرادی که کسب و کار ایجاد می کنند را از مفهوم کارآفرین جدا نمود. از دیدگاه وی، هر کدام از فعالیت های زیر کارآفرینی است: ارائه کالایی جدید ارائه روشی جدید در فرآیند تولید گشایش بازاری تازه یافتن منابع جدید و هر گونه تشکیلات جدید در صنعت. لندی در سال 2003 بر نقش کارآفرین در تحصیل و به کار بردن اطلاعات تأکید می ورزد. او کارآفرین را کسی می داند که نسبت به تغییرات واکنش نشان می دهد. وی بر بداعت فعالیت کارآفرین تأکید نمی کند و معتقد است که تصمیم صحیح همواره تصمیم بر نوع آوری نیست و همچنین نوآوریهای ناپخته ممکن است از لحاظ بازرگانی مصیبت هایی را به بار آورد. به عقیده او، کارآفرین در سیستم اقتصادی همچون قدرتی است که بازار در رسیدن به تعادل یاری می نماید و در جریان فرآیندهای بازار بهبود ایجاد می کند و در نهایت، ویلکن در سال 1992 کارآفرینی را یک متغیر واسطه ای می داند و از ویژگی تسریع کنندگی برای تشریح کارآفرینی در توسعه اقتصادی استفاده می کند. وی معتقد است که کارآفرینی به عنوان یک تسریع کننده، جرقه رشد و توسعه اقتصادی را فراهم می آورد(به نقل از بخشی، 1388). ب- دیدگاه محققین علوم رفتاری نسبت به کارآفرینی از اواسط قرن بیستم، روانشناسان، جامعه شناسان و دانشمندان علوم رفتاری با درک نقش کارآفرینان در اقتصاد و به منظور شناسایی ویژگی ها و الگوهای رفتاری کارآفرینان، به بررسی و تحقیق در خصوص کارآفرینان پرداختند. لندی(2003) معتقد بود که کارآفرین، وظیفه تعیین نوع کسب و کار مورد نظر را بر عهده داشته و یا آن را می پذیرد. همچنین، تصمیم گیری در خصوص ماهیت کالا و خدمات، اندازه مؤسسه و مشتری های مورد نظر نیز بر عهدۀ کارآفرین است. پس از این مرحله، مسئولیت بر عهده مدیریت است. البته نقش کارآفرین پایان نمی پذیرد، بلکه دائماً باید هوشیار باشد تا با توجه به تغییر شرایط بازار و ایجاد فرصت های جدید، تصمیمات جدید را اتخاذ نماید. به عقیده مک کله لند (1976)، مدیر نوآوری که مسئولیت تصمیم گیری را بر عهده دارد، به اندازه مدیر یک شرکت کارآفرین است. از نظر او، فرد کارآفرین کسی است که یک شرکت (یا واحد اقتصادی) را سازماندهی می کند و ظرفیت تولیدی آن را افزایش می دهد. وی همچنین ویژگی های کارآفرین را داشتن نیاز به توفیق بالا و مخاطره پذیری معرفی نمود (به نقل از صمد آقایی، 1388). موریس (1999)، فعالیت کارآفرینی را به دو وظیفه تقسیم می کند: وظیفه اول، وظیفه اجرایی است؛ یعنی مدیریت امور و رفع نیازهای افراد. وظیفه دوم وی، رابط بودن است؛ یعنی انتقال احساسات به دیگران. این وظیفه همراه با وظیفه اصلی در فعالیت انسانی و اجتماعی، موجب بالا رفتن شهرت و جایگاه کارآفرین می شود. و در آخر اینکه، پونت (1991) هنگام بررسی 25 تعریف کارآفرینی خاطر نشان ساختند که کارآفرینی بعنوان یک فعالیت تجاری مشتمل بر اشتراک رفتارهای زیر است: ایجاد: تأسیس یک واحد تجاری جدید مدیریت عمومی: جهت گیری مدیریتی یک فعالیت تجاری یا تخصیص منابع به آن نوآوری: بهره برداری تجاری از کالا، فرآیند، بازار، مواد اولیه یا سازمان جدید مخاطره پذیری: قبول مخاطره ناشی از زیان یا شکست بالقوه یک واحد تجاری که به طور غیر متعارفی زیاد می باشد. نیت عملکرد: نیت و قصد تحقق و دستیابی به سطوح بالای رشد و سود در یک واحد تجاری (به نقل از صمد آقایی، 1387). ج- دیدگاه دانشمندان مدیریت نسبت به کارآفرینی اگر چه از اوایل دهه 1970 برخی محققین به تشریح کارآفرینی در درون سازمان ها پرداختند، اما تا اوایل دهه 1980 این موضوع به طور جدی مورد توجه قرار نگرفت. اندیشمندان مدیریت ضمن انتخاب رویکرد فرآیندی، به تشریح مدیریت کارآفرینی و ایجاد جو و محیط کارآفرینانه در سازمان های موجود پرداختند که در ادامه به بررسی نظریات برخی از آن ها پرداخته می شود. مارکوویچ (1993)، کارآفرین را در داخل سازمان به عنوان اساس مدیریت تشیخص داده است و معتقد بود که کارآفرین کسی است که نمی توان او را از سازمانش جدا کرد، زیرا وی با آن درآمیخته است. وظیفه او این است که شرایطی را فراهم آورد که تحت آن، دیگر عناصر مدیریت بتوانند ضمن انجام وظایفی که در سازمان تعیین شده، به اهداف شخصی خود نیز دست یابند. کالینز و موره (1970)، کارآفرینی را شخصی می دانند که نمی تواند اختیار قبول کند و درصدد فرار از زیر بار آن است. به علاوه، آن ها بین کارآفرینی نوآور و کارآفرینی اداری تفاوت قائل شدند. از نظر آن ها، کارآفرین نوآور کسی است که کسب و کاری را آغاز می کند و کارآفرین اداری کسی است که از نردبان سلسله مراتب سازمان بالا می رود. به عقیده سادلر (2000)، کارآفرین کسی است که فعالیت اقتصادی کوچک و جدیدی را با سرمایه خود شروع می کند. یکی دیگر از صاحب نظران دراکر است. به طور کلی، وجه اشتراک تمامی تعریف های ارائه شده از سوی دراکر را می توان در موارد زیر جمع بندی نمود: کارآفرینان در واقع ارزش ها را تغییر می دهند و ماهیت آن ها را دچار تحول می نمایند. کارآفرینان یک ویژگی مشترک دارند و آن اینکه مخاطره پذیرند. کارآفرینان برای فعالیت خود به سرمایه نیاز دارند، اما هیچگاه سرمایه گذار نیستند. آن ها مخاطره می پذیرند، البته مخاطره ای که لازمه هر فعالیت اقتصادی است. کسانی که بتوانند به درستی تصمیم گیری نمایند، می توانند کارآفرین باشند و مانند کارآفرینان رفتار نمایند. کارآفرین، تغییر را مقوله ای بهنجار وسالم می انگارد. او همواره به دنبال تغییر است و به آن پاسخ می دهد و فرصت ها را شناسایی می کند. کارآفرین یک رفتار است و نه یک صفت خاص در شخصیت افراد(به نقل از، پورداریانی،1390). نهایتاً، مانیر (1990) به رابطه کارآفرین و مدیر اشاره دارد و معتقد است که رفتار کارآفرینی با تأسیس سازمان یا شرکت به پایان می رسد و کارآفرین طی مراحل رشد، بلوغ و افول شرکت، نقش هایی دیگر می پذیرد و یا اینکه کنترل سرمایه را به مدیریت می سپارد. این مسأله رشد بیشتر را تضمین میکند، ضمن آنکه کارآفرین می تواند به تأسیس سازمان هایی جدید بپردازد(به نقل از، پور داریانی،1390). انواع کارآفرینی به طور کلی، مفهوم کارآفرینی در دو حوزه متفاوت مورد استفاده قرار گرفته است. یکی حوزه شخصی و دیگری حوزه سازمانی. به عبارت دیگر، تمامی تعاریف و نظرات ارائه شده از سوی اندیشمندان مختلف را می توان در دو بخش کارآفرینی شخص یا مستقل و کارآفرینی سازمانی گنجانید. در ادامه، ابتدا به تشریح کارآفرینی مستقل پرداخته و سپس کارآفرینی سازمانی را توضیح می دهیم:



